عشق در اندیشه عارف مسیحی قدیس برنارد و نقد آن بر اساس عرفان اسلامی

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
به نظر برخي محققان، عشق موضوعي اختصاصي براي عرفان مسيحي محسوب نميشود، بلکه اين دين مسيحيت است که عشق را بهعنوان اساس دعوت و شريعت خود قرار داده است. به همين سبب، عرفان در مسيحيت، علمي مستقل از ديگر شاخههاي الهياتي نيست (همتي،۱۳۸۱، ص۱۷۳). کتاب مقدس، مشحون از آيات و مؤلفههايي است که مؤمنان مسيحي را به عشقي غيرخودخواهانه تشويق ميکند. عرفان مسيحي عشق را بهصورت همزمان بهعنوان مبدأ و مقصد سلوک و نيز چاشني و عاملي براي تقويت روحي و تشويق سالک در نظر گرفته است. بر اساس تبيينهاي کمپيس و پورا، در معنويت مسيحي، ترک خود – آنگونه که مثلاً در ميان رواقيون مشاهده ميشود - به تنهايي کمال نيست، بلکه لازم است اين انقطاع به هدف تشبّه و اقتدا به مسيح و عشق به او باشد (کرماني، ۱۳۹۴، ص۱۳۴). به عقيدة عارف مسيحي؛ هنگامي که دل از خودي پاک شود و با توبه و عزلت و گريه و اندوه و گوشهنشيني و روزهداري از هر آلايشي پرداختهايد به عيسي مسيح، تعلق خواهد يافت و حضور او در قلب عارف صفا و آرامش پديد خواهد آورد (زرينکوب، ۱۳۸۹، ص۲۵). استغراق و فناي تام در وجود حضرت عيسي است که به حيات روحاني زاهد مسيحي رنگ عرفاني ميبخشد و او را با مدد معرفت و محبت و شفقت و رياضت، به طلب اتحاد با خدا واميدارد (همان). در واقع، در عرفان مسيحي، عشق با مراتب باطني انسان و عالم پيوند داده شده و در مسير سلوک عرفاني و در پي دستيابي به شهودات و تجربههاي عرفاني، عشق را دستمايه قرار دادهاند.
از جمله عارفان مسيحي که موضوع «عشق» در آثار او نقشي برجسته دارد، عارفي است فرانسوي متعلق به فرقة رهباني سيسترسي و از قرن دوازدهم ميلادي به نام «برنارد کلرويي» (Bernard of Clairvaux). برنارد علاوه بر سخنان و موعظههايي که در آنها موضوع «عشق» را مطرح کرده است، کتابي اختصاصي با نام «در باب عشق به خدا»(De Diligendo Deo (translated to: On Loving God / On Love of God) نوشته است. به عقيدة برخي نويسندگان، ميتوان گفت: برنارد تنها در باب معنويت نوشته است، و در آن گفتار هم تنها دربارة پيوند انسان با خدا سخن گفته، و محور اساسي اين گفتار و ارتباط نيز عشق است که در اين کتاب، به تفصيل دربارة آن صحبت کرده است (پتري، ۲۰۰۶، ص۵۰).
از سوي ديگر، منابع اسلامي و متون عرفان اسلامي نيز پر از سخناني در باب عشق و محبت است که يا به اهميت و جايگاه آن توجه داده شده، تا جاييکه فرمودند: «هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض» (کليني، ۱۴۲۹ق، ج ۳،
ص۳۲۴)، يا به اهميت عشق به خدا و اولياي خدا (آلعمران: ۳۱؛ مائده: ۵۴؛ توبه: ۲۳ و۲۴؛ ابراهيم: ۳؛ فصلت: ۱۷؛ ابنبابويه، ۱۳۸۵، ج ۱، ص۱۴۰-۱۴۱) و يا به تبيين حقيقت عشق پرداخته شده است که در آثار عرفاي اسلامي - چه در عرصة نثر نظري و چه در عرفان ادبي - گواهان فراوان دارد.
در مقالة حاضر، جايگاه عشق در ساختار انديشة اين عارف مسيحي تبيين شده و سپس بر اساس عرفان اسلامي، نقادي شده است. بدينمنظور، مباحث قابل طرح از برنارد در سه بخش، تنظيم شده است: در بخش نخست، معرفي برنارد و برخي از آثار وي مطرح خواهد شد. بخش دوم حقيقت عشق در نظام تفکر برنارد را تبيين ميكند. در بخش سوم نيز آثاري که برنارد براي عشق بيان کرده، ارائه شده است. در پايان، آراء وي از ديدگاه عرفان اسلامي نقد شده است.
عرفان اسلامي طيف وسيعي را در دو حوزة عرفان عملي و عرفان نظري و نيز عرفان ادبي شامل ميشود. در عرفان اسلامي، اساسيترين معيار براي ارزيابي تبيينهاي عرفاني، بررسي نسبت انديشهها با عقيدة وحدت شخصي وجود و حضور و سريان حق در تمام ظهورات است.
تحقيق حاضر كوشيده است با طرح آراء برنارد قديس، که در فضاي مسيحيت به عنوان عارفي درخور تحسين پذيرفته شده است، انديشهها و تبيينهاي او را با تراز عرفان اسلامي ارزيابي كند. بر اهل فن پوشيده نيست که واژة «عشق»، هم در فرهنگ عرفان اسلامي بر اساس فرهنگهاي لغت و بيان اصطلاحي عرفا و هم در فرهنگ عرفان مسيحي و متون اصيل مسيحي همچون کتاب مقدس، در تقابل با معناي «حب» و «محبت» نبوده، بلکه مرتبة اعلاي آن است.
۱. معرفي برنارد
قديس برنارد کلِرْوُيي (۱۰۹۱-۱۱۵۳ م) عارف شناخته شدة فرانسوي در دورههاي مياني مسيحيت است. وي متعلق به قرن دوازدهم ميلادي است که به اعتقاد برخي، دورة احياي حيات عرفاني مسيحيت است (اندرهيل،۱۳۹۲، ص۹۷). برنارد به فرقة سيسترسيان (Cistercian) تعلق دارد. اين فرقه براي بازگشت و پايبندي به قواعد بنديکت (Benedict of Nursia (480-543or547)) تأسيس شد و برنارد به عنوان مهمترين مصلح و توسعهدهندة آن شناخته ميشود (دورانت، ۱۳۳۷، ج ۴، ص ۱۰۶۱-۱۰۶۲). به سبب اهميت و تأثيرگذاري برنارد، اين فرقه به «برناردينها» نيز شناخته ميشود. سيسترسيان با دقت، قواعد بنديکت را اجرا ميکردند؛ به اين معنا که «فقر محض ضروري بود، از خوردن هر نوع گوشتي ميبايستي دوري ميشد، فراگرفتن علم تشويق نميشد، سرودن شعر ممنوع بود، و پيروان فرقه مکلف بودند از لباسهاي مذهبي مجلل، ظروف اعلا، يا حضور در اماکن لوکس خودداري ورزند» و کارهاي دستي و باغباني ضروري بود تا معبد از دنياي خارج بينياز باشد و راهب بهانهاي براي خروج نداشته باشد (همان، ص۱۰۶۲).
برنارد آثار پرشماري دارد که برخي از آنها نامهاي به شخص يا زندگينامة يکي از اشخاص است. اما رسالهها و کتابهايي نيز در باب مسائل الهيات و تفسير کتاب مقدس دارد. برخي از آثار مهم برنارد عبارت است از:
۱. مراتب فروتني و تکبر ((The steps of humility and pride (De gradibus humilitatis et superbiae): برنارد در اين کتاب، به دوازده درجة تواضع و تکبر اشاره کرده، آنها را توضيح ميدهد. قديس بنديکت کتابي با همين مضمون دارد و گفتههاي برنارد ناظر به آن است؛ اما به گفتة خود او، تکرار گفتار بنديکت نيست.
۲. لطف و اختيارGrace and Free Will (De gratia et libero arbitrio)): کتابي است دربارة تفسير رفتارهاي انسان و روش و پايههاي کسب سعادت. او در اين کتاب، به اثبات اختيار و به تعبير او، «ارادة آزاد» ميپردازد و در عين حال، بيان ميدارد که سعادت انسان تنها در صورتي تأمين ميشود که اختيار او با لطف خداوند همراه باشد، تا او بتواند نيکيها را برگزيند و به سعادت برسد. در غير اين صورت، با اختيارِ پليديها به شقاوت خواهد رسيد.
۳. درباره عشقِ خدا (On loving God On Love of God (De diligendo Dei)): يکي از مهمترين آثار برنارد است که کاملاً متمرکز بر مسئلة «عشق به خدا» است. برنارد در اين کتاب، انسانها را در مسير عشق به خدا به چند دسته تقسيم ميکند. علاوه بر آن، عشق به خدا را داراي مراتبي ميداند و آنها را در چهار مرحله تبيين ميکند.
4. موعظههايي دربارة غزلِ غزلها (Sermons On the Song of Songs (Sermones super Cantica Canticorum)): احتمالاً اين كتاب مهمترين اثر برنارد است. اين مواعظ تفسير يکي از بخشهاي کتاب مقدس بهشمار ميرود که نام آن گوياست. غزلِ غزلها گرچه با زباني عاشقانه بيان شده است، اما برنارد تفسيري کاملاً باطني از آن ارائه ميکند. بسياري از مباحث عرفاني، که از برنارد باقي مانده، مربوط به اين اثر اوست.
برنارد از لحاظ عملي، به سبب زهد و رياضت و شهودات عرفاني، که خود برخي از آنها را نقل کرده، بهعنوان يک عارف شناخته شده است. از حيث نظري هم چند تفسيرهاي باطني ارائه داده، اما در مقايسه با عرفان اسلامي، شيوة تبيين او بيشتر به کلام و الهيات نزديک است؛ زيرا مبناي اصلي عرفان – يعني: وحدت شخصي وجود - در تبيينهاي وي جايگاه روشني ندارد. او عارفي است که گرچه دوستدار خلوت و مراقبه و تأمل بود، اما مسئوليتهاي اجتماعي و خدمت به مسيحيت را داراي اولويت ميدانست، و فعاليتهاي زيادي براي گسترش مسيحيت انجام داد. فرانسيس آسيزي نيز در اين زمينه، مشابه برنارد است، هرچند روش او متفاوت بود: فرانسيس از طريق فعاليتهاي تبليغي گسترده در کشورهاي مسلمان، و برنارد از طريق تشويق به جنگهاي صليبي و احيا و تربيت جنگجوياني در سراسر اروپا (ويتاوس، ۲۰۰۵، ص۱۱۶). برنارد خود دربارة علاقه به خلوت و تأمل و عهدهداري امور مسيحيان، با تشبيه جان خود به «نوعروسي که منتظر داماد است اما وظيفة تربيت فرزندان داماد به او محوَل شده است»، در موعظة چهل و يکم چنين ميگويد:
اغلب ما چيزي را ميخواهيم و چيز ديگري نصيبمان ميشود. مشتاق آرامش ناشي از تأمل هستيم، ولي وظيفة پرزحمت وعظ به ما محول ميشود. مشتاق حضور داماد هستيم، ولي زحمت به دنيا آوردن و شير دادن به فرزندان او به ما داده ميشود... اغلب، لذت همآغوشي با مکاشفات عرفاني بايد بهمنظور تغذية روحي سالکان کوچک منقطع گردد و هيچکس تنها براي خود نمي زيد، بلکه براي همه زندگي ميکند (اندرهيل،۱۳۹۲، ص ۱۱۱-۱۱۲).
ميتوان گفت: تمام همّت برنارد بر توجه دادن به عشق به خدا به خاطر اتحاد بندگان با خدا بوده است. او اين عشق و اتحاد را از مسير اطاعت از فرامين شريعت قابل دستيابي ميداند. امر به اطاعت - در واقع - از آموزههاي نظام رهبانيتي بنديکتي است که سيسترسينها و برنارد نيز متأثر از آن بود (صادقي،۱۳۸۱، ص ۷۵-۷۶). مجموعة زندگي و گفتارهاي برنارد نشان ميدهد، که او راهب بود؛ اما زاهدي گوشهنشين نبود که غم و دردي نداشته باشد جز آنکه گليم خويش را از آب برون کشد. تلاش او براي محاکمة آبلار، گسترش صومعههاي تحتنظر کلروو عليرغم تمام فعاليتهاي اجتماعي، مجاهدههاي بسيار براي احياي کليسا و خاتمه دادن به تفرقه در دربار پاپ و تبليغ و موعظه عليه مرتدان جنوب فرانسه، و بهطورکلي گذراندن بيش از يک سوم عمر، بيرون از جريانات زهدگرايي، در کنار اينکه بدون شک او يک عارف بود، وي را به نخستين نمونههاي «عرفان نوين» در قرون وسطاي متأخر تبديل کرده است (فانينگ، ۱۳۸۹، ص۱۶۵-۱۶۶).
برنارد در فضاي مسيحيت، آنقدر با اهميت و تأثيرگذار بوده است که هشتصد سال پس از درگذشت او، لقب «حکيم شيرين سخن» به او داده شده است. او را «آخرين پدر کليسا» ناميدهاند و روز وفات او، يعني بيستم آگوست، در تقويم مسيحي به نام او ثبت شده است (باتلر، ۱۸۹۴، ص ۲۸۷-۲۸۸).
حقيقت عشق در ساختار انديشه برنارد
برخي متون مسيحي، که به توضيح عشق پرداختهاند، همان تقسيم سهگانة باستاني عشق را مطرح نمودهاند. عشق برايناساس، به «اروس» (Eros)، «فيليا» (Philia) و «آگاپه» (Agape) تقسيم ميشود. «اروس» با توجه به وابستگياش به حس و شهوت، منتخب عرفا نبود، اما تعريفهاي تعديليافته عشقِ شهواني (erotic Love)، بهويژه تعريفهايي که در «غزلِ غزلها»ي کتاب مقدس آمده، الهامبخش عرفا براي رويکرد الوهي آنها به «آگاپه» شده است. «آگاپه» عشقي است که در آن، «خود» لحاظ نميشود، و اين بيقيد بودن و غيرخودخواهانه بودن، به آن رنگ معنوي ميدهد. به همين سبب، مورد استفادة مسيحيان قرار گرفته است. اما برنارد، بهجز اندک مواردي، دربارة مطلق عشق سخن نگفته، بلکه گفتارها و در حقيقت، موعظههاي او متوجه «عشق به خدا» است و رسالهاي نيز به همين نام نگاشته است. برنارد در اين کتاب، ضمن اينکه چرايي عشق ما به خدا و معيار و ميزان اين عشق را بيان ميکند، عشق به خدا را در چهار مرحله قابل تصور دانسته است.
بايد توجه داشت که «تثليث» يکي از ارکان اعتقادي مسيحيت است. برنارد به عنوان يک کشيش شناختهشده و صاحب نام، پايبندي زيادي به آموزههاي مسيحيت داشت او از انديشة آگوستين متأثر بود. تفسيري که آگوستين از آية بيست و ششم باب اول پيدايش، در خصوص آفرينش انسان ارائه کرده، که خداوند انسان را بر صورت خودش آفريده است، الهامبخش انديشههاي الهي در دوران متأخر شد که انسان را نيز مانند خدا، داراي ساختار سهگانه و مبتني بر تثليث بدانند (ديکنز، ۲۰۰۸،ص ۵۸۹). گويا همين تفاسير بر ساختار کليسايي هم تأثير گذاشته و ساختارهاي سهگانه در مراتب روحاني و اداري کليسا، مانند «اسقف» و «کشيش» و «شماس» را ايجاد کرده است (لاوث، ۲۰۰۱، فصل ۲ و ۳، ص ۳۳-۷۰). در اين تفسير، همانگونه که روحالقدس يا همان «عشق» واسطه و ربط بين پدر و پسر است، در انسان نيز عشق همين ويژگي پيوند دهندگيرا دارد.
برخي از انديشمندان مسيحي در تبيين خود از «تثليث»، اتحاد بين آنها و يگانگي فوق آن را بيان کردهاند. برنارد نيز در اشارهاي به اتحاد سه اقنوم، عامل اين پيوند و صلح ميان سه اقنوم را «عشق» دانسته، ميگويد: «احسان (Charity)، يعني قانونِ پروردگار، سه اقنوم را در وحدت ذاتالوهي به هم ملحق ميکند و تثليثِ مقدس را در پيوندِ صلح، متحد ميگرداند» (برنارد، ۲۰۰۵، فصل۱۲، ص۲۷). برنارد در اين جملات و نيز در سخناني ديگر، به روشني از معناي « GodHead» براي اشاره به مقام خداي واحد استفاده ميکند.
برنارد ميگويد: گمان نکنيد مقصودم اين است که «احسان» بهعنوان يک امر زايد بر ذات الهي، داراي هستي است؛ زيرا هرچه بدون ذات الهي قابل تصور باشد، خدا نيست. خير! احسان، عين ذات خداست و اين گفته نه حرف نوي است و نه غيرعادي؛ زيرا قديس يوحنا ميگويد: «خدا، عشق است» (اوليوحنا، ۴:۸/ ۴:۱۶). (همان، ص ۲۷ - ۲۸). اين سخنان برنارد گرچه اشاره به توحيد دارد، اما در عرصة عرفاني، تبييني داراي وضوح کافي براي نشان دادن انديشة عرفاني وحدت شخصي وجود نيست.
کاربردهاي واژه «عشق» در آثار برنارد
در کلمات برنارد، گاهي عشق به معناي موصوفي و - به اصطلاح - معناي محمولي به کار رفته است، و گاهي معناي وصفي و عرضي دارد.
۱. «عشق» به معناي محمولي
اين معنا، که بيانگر يک حقيقت وجودي براي عشق است، در سخنان برنارد به معناي «خداوند» و «اقانيم سهگانه» به کار رفته است. پيشتر نيز بيان شد که اين معنا در مسيحيت به سبب وجود آن در کتاب مقدس، وجود داشته است: (God is love)» (اوليوحنا، ۴:۱۶). برنارد نيز در فصل دوازدهم از کتابِ دربارة عشق خدا، با ذکر اين آيه و توضيح آن، اين معنا را پذيرفته است. بر اساس اين عقيده، که خدا يک حقيقت است که در سه شخص ظاهر شده، برنارد عشق را به هر يک از سه اقنوم نيز نسبت ميدهد. در واقع، او عشق را به سه اقنوم نسبت ميدهد و سپس نتيجه ميگيرد که خداي واحد نيز اين وصف را دارد، گرچه نميتوان دربارة او حکمي مطرح کرد. بنابر نظر برنارد، روشن است که خدا ما را دوست دارد، و از عمق ذاتش عاشق ماست؛ زيرا تثليث مقدس، با هم ما را دوست دارند، اگر امکان و جسارتِ سخن گفتن از مقام الوهيتِ يگانهاي را که بينهايت و دور از فهم است، داشته باشيم (برنارد، ۲۰۰۵، فصل ۴، ص۱۰).
۲. «عشق» به معناي وصفي
اين معناي عشق همان وصف رواني يا وجودي است که از اعراض نفساني انسان يا لوازم وجودي خداوند بهشمار ميآيد. گرچه برخي از عارفان مسيحي، همچون فرانسيس آسيزي، تمام اشيا و موجودات را داراي شعور دانسته و با آنها سخن گفته و آنها را خواهران و برادران من خطاب ميکرد، اما براي اين ادعا که در انديشه برنارد، براي همه موجودات عشق را جاري دانسته باشند، شاهدي يافت نشده است.
در مجموع برنارد عشق را در دو عرصه مورد بحث قرار ميدهد. نخست دربارة عشق خداوند و ويژگي آن و ديگر دربارة عشق در انسانها. در عرفان اسلامي، با توجه به مبناي وحدت شخصي وجود که حضور ذات خداوند در تمام شئون و کثرات و درنتيجه سريان عشق را به دنبال دارد، عشق در کثرات و تجليات نيز شئون محبت حق است، با اين وجود ميتوانيم بحث را به حيث ذات حق يا به حيث اسماء او مطرح کنيم.
چيستي عشق در مبدأ، خداوند
از اساسيترين مباني اعتقادي مسيحيت، که در کتاب مقدس، تعليم داده شده و الهامبخشِ عرفان مسيحي بوده، اين است که خدا عشق است و حقيقت عشق، خداست؛ و عرفان مسيحي تلاشي است براي درک عميق و تعامل با اين عشق، از طريقِ نظرية «تثليث»، «تجسد» و اشتياقِ انسان (نيومن، ۲۰۰۸، ص ۱۰۳). در آثار برنارد نيز - چنانكه خواهيم ديد - او از کتاب مقدس، بندي را که بيانکنندة اين عقيده است، نقل کرده و آن را پذيرفته است. همانگونه که در برخي سنتهاي عرفان مسيحي مشاهده ميشود، عشق به منزلة هر سه اقنوم و حاکم بر آنهاست و روحالقدس، که عامل پيوند خداي پدر و پسر است، نيز عشق دوطرفة پدر و پسر است؛ زيرا «پدر در پسر سکونت دارد و پسر در پدر، و روحالقدس در هر دو... روحالقدس همان عشق متقابل پدر و پسر است که در مؤمنان، تشخّص و گسترش يافته است» (نيومن، ۲۰۰۸، ص ۱۰۳).
در عرفان مسيحي، دو امر در تقابل با هم قلمداد ميشوند: محبتِ خودخواهانه و محبتِ فراگير (Caritas Charity) که در مسيحيت، از تعبير يوناني «آگاپه» نيز براي آن استفاده ميشود. عشق و محبتي که فراگير و فارغ از توجه به خود است، عشقي متعالي است که مرتبة ذاتي آن براي خداست و انسانها هم در طي سلوک ميتوانند به آن نايل شوند. برنارد اين نوع محبت را «قانون خدا» مينامد. به عقيدة او، اين صفت و ويژگي ذاتي خداوند است، و سالکي که در پي اتحاد با خداست بايد به خدا تشبه پيدا کند و چنين محبتي صفت او شود.
قانون متعالي خداوند آن عشقي است که انسانها را دعوت ميکند که در پي خواستِ خود نباشند، بلکه هرکسي به دنبال فزوني ديگري باشد [ايثار در مقابل خودخواهي]. اين[چنين عشقي] «قانون خداوند» ناميده ميشود؛ زيرا هستي خدا اينگونه است؛ چرا که هيچکسي آن[عشق] را ندارد، مگر به لطفِ هدية او(برنارد، ۲۰۰۵، فصل۷، ص ۲۷). اين عشق غيرخودخواهانه، يا «چريتي» يا به تعبيري، عشقِ احساني يا ايثارگرايانة خداوند منشأ آفرينش است، و آيا اين همان عشق خدا نيست؛ همان احسانِ شگفتانگيز که نفع خود را طالب نميشود (اولقرنتيان ۱۳:۵)؟» (برنارد، ۲۰۰۵، فصل ۱، ص ۳). و چون نفع ديگران را خواستار است، آنان را ايجاد کرده است.
چيستي عشق در کثرات
به عقيدة برنارد، عشقي که در وجود انسان است، معلول و هدية خداست. علت فاعلي و علت غايي عشق ما، خداست. خدا ايجاد کنندة عشق ماست؛ زيرا نخست او ما را دوست داشت، و نيز هدف غايي عشق ماست (برنارد، ۲۰۰۵، فصل ۷، ص ۱۷). پس حقيقت عشق ما به عشق خدا بازميگردد، و راز اينکه ما خدا را دوست داريم اين است که خدا ما را دوست داشته است. اين گفته خاص برنارد نيست، بلکه عارفان بسياري بر اين مطلب تکيه دارند؛ زيرا اين عقيده ريشه در کتاب مقدس دارد. «آنگونه که قديس يوحنا ميگويد: «ما او را دوست داريم؛ زيرا که او اول ما را دوست داشت» (Coventry Patmore) (اول يوحنّا ۴: ۱۹). اين سخن مبتني بر ديدگاهي است که همة عارفان از قديس برنارد تا کاونتري پتمور(Coventry Patmore) بر آن تأکيد دارند: «رازِ عشق: عشقِ خدا به ارواح، عشقِ ارواح به خدا». در نور اوست که ما نور را ميبينيم، يا آنگونه که اکهارت (Eckhart) در عبارتي شگفت اشاره ميکند: «چشمي که من با آن خدا را ميبينم، بهمانند چشمي است که خدا با آن مرا ميبيند» (فلمينگ، ۱۹۱۳، ص ۱۰).
محوريت الهامبخش عرفان مسيحي، «غزلِ غزلها»ي کتاب مقدس است. اين شعر عاشقانه قرائتي تمثيلي از رابطة عاشقانة سليمان نبي با نوعروسش است. عروس در اين داستان، به انحاي گوناگوني به کليسا –يا جامعة مسيحيت- مريم مقدس و نيز به روح افراد تفسير شده است (نيومن، ۲۰۰۸، ص ۱۰۴). نويسندگان، سرودهاي «غزلِ غزلها» را به عنوان پيمان ازدواج بين روح انسان به عنوان «عروس» و مسيح به عنوان «داماد»، تفسير کردهاند (ديکنز، ۲۰۰۸، ص ۵۸۹).
اين نوع عرفانِ مبتني بر«ازدواج معنوي» توسط برنارد به طرز ويژهاي، محبوبيت يافت. برنارد به راهبان و راهبهها آموزش ميداد که خود را همسان «عروس» در آن داستان ببينند که گاه در حال تحسين محبوبش است، و گاه در حال وجد از حضور اوست، و گاه در حال غم و ناله از دوري او و در تاريکي اشتياقش در پي اوست. اين چرخة اشتياق، در آغوش کشيدن و سپس جدايي، که حاکم بر داستان «غزل غزلها» است، براي توصيفِ تجربة عارفان از تجليات خداوند، که شديد و زودگذر است و با فواصل طولاني عدم تجلي منقطع ميشود به خوبي تناسب دارد (نيومن، ۲۰۰۸، ص۱۰۴).
۱. عشق؛ هديه حياتبخش الهي
از نگاه برنارد، خداوند پسرش را به عالم هديه داد که هرکه در او زندگي کند، حيات جاودان مييابد (برنارد، ۲۰۰۵، فصل۴، ص۱۰). پس خداوند بخشي از عشقش را به ما هديه داده است که هر کسي به آن عشق بپيوندد، از نابودي رهيده است. و عشقي هم که نياز است براي اينکه عاشق خدا و مسيح شويم، آن نيز هدية خداست. در نتيجه، «ممکن است کسي به درستي بگويد که عشق درعينحال، هم خداست و هم هدية خداست؛ يعني عشقِ ذاتي، که ظاهر کنندة عشق عرضي است» (برنارد، ۲۰۰۵، فصل۱۲، ص ۲۸).
در مطلبي ديگر همچنين برنارد به اثر عشق در سرزندگي و نيروزايي توجه داده است. برنارد معتقد است: در سير به سمت تعالي و براي رسيدن به نهايت درجة تکامل، حضرت عيسي، يک مادة انرژيبخش براي طالبان اين راه تدارک ديده که شامل، فروتني، عشق و تأمل است، و در اين بين، عشق نقش محوري و اساسي دارد (برنارد، ۱۹۲۹، ص۱۳).
۲. مراتب عشق در انديشه برنارد
برنارد در کتاب دربارة عشق خدا، بحث مفصلي را دربارة انگيزة و دليل عشق ما به خدا و معيار و محدودة اين عشق و نيز چهار مرحله، که در اين عشق قابل تصور است، مطرح کرده است. همانگونه که از موضوع بحث او پيداست، در همة اين مراحل چهارگانه، معشوق، خداست، و به نوعي، اين مراحل به درجات عاشق و مقدار سلوک و تهذيب و قطع تعلقات او وابسته است.
الف. عشقِ طبيعي، به خاطرِ خود (عشقِ خودخواهانه)
برنارد براي توضيح اولين مرتبة عشق، به نکتهاي اشاره کرده است: «عشق يکي از چهار عاطفة طبيعي است که همه ميشناسند و نياز به نام بردن ندارد (برنارد، ۲۰۰۵، فصل ۸، ص 91). برايناساس، عشق در مرحلة اول، امري کاملاً طبيعي و از ويژگيهاي وجود جسماني و مادي انسان است. او ميگويد: چون عشق امري طبيعي است، حق اين است که پيش از هرچيز، خالقِ طبيعت را دوست بداريم. بنابراين، اولين فرمان مهم پديد ميآيد: «تو بايد پروردگار، خداي خود، را دوست بداري (Jesus replied: "'Love the Lord your God with all your heart and with all your soul and with all your mind.»(Matthew 22:37). ترجمه: «خداوند خداي خود را با همة دل و تمام نفس و تمام فکر خود دوست داشته باش»، اما طبيعت چنان سست و ضعيف است که ضرورت او را مجبور ميکند ابتدا خود را دوست داشته باشد، و اين «عشق جسماني» است که در آن انسان ابتدا خود را و به صورت خودپسندانه دوست ميدارد؛ همانگونه که در کتاب مقدس نوشته شده است: «روحاني مقدم نبود، بلکه نفساني و بعد از آن روحاني» ترجمة تفسيري: نخست بايد اين بدن نفساني را داشته باشيم، سپس در آينده خدا بدن روحاني و آسماني را به ما خواهد داد (اول قرنتيان، ۱۵:۴۶) (همان).
با اين وصف، هرچند برنارد هدف درست را عشق به آفرينندة طبيعت دانسته، اما براي رسيدن به اين هدف، چارهاي جز دوست داشتن خود نيست. وي توجه ميدهد به اينکه دوست داشتن خود و اين محبت طبيعي قابليت زيادي براي طغيان و فرارَوي از حد ضرورت دارد. در اين صورت، چنين عشقي به جاي اينکه زمينهاي براي عشق به خدا شود، سبب شهوتراني خواهد شد. به نظر برنارد، در شريعت مسيحيت، دستوري وجود دارد که هدف آن مقابله با زيادهروي عشق طبيعي است؛ «و اين فرمان همچون سدي با طغيانِ آن مقابله ميکند: همسايه خود را مثل خويشتن محبت نما (لاويان، ۱۹:۱۸)»(همان). بر اين اساس، هر كس که بخواهد تجاوزکار نباشد، ميتواند هر قدر که دوست دارد نسبت به خود محبت داشته باشد و دست و دل باز باشد، به اين شرط که بتواند مانند همان محبت و بخشندگي را نسبت به ديگران نيز داشته باشد. پس عشق انساني نبايد سرکوب شود؛ زيرا؛ اين عشق هدية خدا و راهي براي رسيدن به عشق خداست و با تصفية اين عشق، ميتوان به تدريج، به عشق الهي رسيد (ستاري، ۱۳۷۹، ص۲۸۰-۲۸۷).
نتيجه اينکه نخستين مرحلهاي که برنارد نام ميبرد، خود داراي درجاتي است که از صرف دوست داشتن خود به صورت طبيعي شروع ميشود و تا محبت به خدا به خاطر همان محبت طبيعي به خود ادامه مييابد، و دراينحال، در درونش عشق به خداست، اما عشقي که مانند همان محبت به خود و ديگران است و به نوعي، عشق به خدا به صورت فطري يا غريزي است که در ابتدا گاهي آگاهانه هم نيست.
ب. عشق به خدا، به خاطر مواهبش (وابستگي به خدا يا عشق محتاجانه)
مرحلة دوم عشق پس از مرحلة قبل و افزايش معرفت شکل ميگيرد. بايد توجه داشت که اين تقسيم برحسب درجات است و پيوستگي خود را در يک شخص خواهد داشت. به عقيدة برنارد، مقدمهاي لازم است تا انسان خود و زندگي خويش را در مسير پشتيبان مطمئن خود، يعني خداوند، سامان دهد، و آن مقدمه اين است که بداند بدون خدا چهقدر محدود است و دستيافت کمي دارد و با ياري خدا، چه بسيار توانا خواهد بود! زماني که محنتها و ابتلائات به سوي شخص سرازير ميشود، او را مجبور ميکند به خدا روي بياورد و کمک بيپايان خدا را دريافت کند، و در اين حال، قلبش حتي اگر به سختي آهن و سردي سنگ باشد، با ديدن خوبي خداوند، نرم خواهد شد، و عشق او به خدا، ديگر عشقي خودخواهانه نخواهد بود، بلکه خدا را دوست دارد، از آن نظر که خداست (برنارد، ۲۰۰۵، فصل۹، ص ۲۱). کسي که خدا را با ديدن خوبيهايي که به او شده دوست دارد، خدا را فقط به خاطر خدا دوست نداشته است، بلکه به خاطر منافع خودش، که از سوي خدا رسيده دوست دارد. در واقع، شخص دراين مرحله، خدا را به عنوان فيض رسانندة به او شناخته است و به همين سبب هم خدا را دوست دارد.
ج. عشق به خدا، به خاطر خدا
در ادامة مرحلة قبل و وقتي اين شناخت کاملتر شود، شخص به مرحلة بالاتري از عشق به خدا وارد ميشود. وقتي در مرحلة قبل، به اين ادراک رسيده است که نياز او توسط خدا برطرف ميشود و با اين ادراک زيست و مشاهده كرد که نيازهاي او پيوسته توسط خدا برآورده ميشود و وابستگي دايمي خود به خدا را کاملاً درک کرد، در تمام آنات زندگي خود، حضور خدا را حس ميکند و از اين حضور لذت ميبرد و بدينسان، به ارتباطي صميمي با خدا دست مييابد و از اين پس، نيازها نيستند که او را به خدا متصل ميکنند، بلکه اين خود زيبايي خداست که سبب عشق او ميشود. چنين عشقي ناب است و ديگر خودخواهانه نيست. بدينروي، هيچگونه دشواري در عمل به اين دستور نميبيند: «چون نفسهاي خود را به اطاعت راستين طاهر ساختهايد تا محبت برادرانة بيريا داشته باشيد، پس يکديگر را از دل به شدت محبت بنماييد (اولپترس ،۱:۲۲)» چنين عشقي در نظر او شايسته است (برنارد، ۲۰۰۵،فصل ۹، ص ۲۱)؛ زيرا آنکه خدا را دوست دارد تمام آفريدگان او را نيز دوست ميدارد (همان). پس مرتبة سوم عشق اين است که عاشق خدا باشيم، به خاطر خدا، و تنها به اين دليل که او خداست (همان).
د. عشق به خود، به خاطر خدا
برنارد قبل از توضيح اين درجه از عشق ميگويد: «چهقدر خوشبخت است کسي که به مرتبة چهارم عشق نايل شده!» (برنارد، ۲۰۰۵، فصل۱۰، ص ۲۲)؛ و با چندين جملة احساسي و آرزومندانه از خود و کتاب مقدس ادامه ميدهد: «چه زماني باشد که روح من با جذبهاي از عشق الهي ربوده شده و سراسر فاني شود. آري، همچون کشتي شکستهاي پر از اشتياق خدا شود و به پروردگار بپيوندند و با او يک روح شود» (همان). «من خوشبخت و مقدس ميشمرم کسي را که چنين جذبه و خلسهاي در اين زندگي فاني، حتي براي لحظهاي به او اعطا شده باشد، تا خوديتش را ببازد؛ آنگونه که گويي تهي شده و گم شده و در خدا، در ربوده شده باشد (بلعيده شده باشد). هرگز اين عشقي انساني نيست، بلکه آسماني است» (همان).
اين مرحله از عشق، چنان است که همة هستي عارف را درميربايد و او را به فنا ميرساند. در اين مرحله، انسان ديگر هيچ خواستهاي جز تحقق ارادة خداوند در اين دنياي فاني ندارد و لذتهاي فاني هر اندازه هم قوي باشند براي او ارزشي ندارد. در اين مرتبه، هرگونه اثري از خودپسندي زدوده شده است. به عقيدة برنارد، کسي به اين مرتبه ميتواند برسد که شبيه خدا شده باشد. او ميگويد: چنين عاشقي به قطرة آبي ميماند که در ظرف شراب افتاده، که ديگر رنگ و بوي آب برايش باقي نميماند؛ يا مانند قطعهاي آهن که در اثر حرارت، گداخته و سرخ شده و همچون آتش گشته و اصل خود را فراموش کرده است؛ يا مانند هوا که با پرتو آفتاب، درخشان شده و آنچنان نوراني گشته که گويي خود، نور است (همان).
اين تشبيههاي برنارد دو جنبه دارد. او با اين تمثيل، هم تشبّه عارف و فناي او را بيان کرده است و هم دوگانگي و حفظ غيريتِ با ذات خداوند را. بدينروي، در ادامة همان تشبيه، ميگويد: هوا مانند نور شده، اما نه آنقدر نوراني که خودِ نور باشد (همان).
برنارد علت اين موضوع را كه عارف در اين دنيا به فناي محض نميرسد، در ارتباط او با عالم ماده و نياز به تدبير بدن ميداند. او معتقد است: وقتي ميتوان به آن فنا رسيد که بتوان به اين دستور کتاب مقدس عمل کرد: «پروردگار، يعني خداي خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانايي و تمام فکر خود محبت نما» (لوقا، ۱۰:۲۷).
برنارد ميگويد: ازآنرو، که دل بايد مراقب بدن باشد و روح بايد به جسم نيرو بدهد و انرژي بايد صرف حفظ از نواقص شود، پس عمل به اين دستور در اين دنيا و با اين بدن، به طور کامل ممکن نيست. بنابراين، تا زماني که ناچاريم بخشي از خواستهها و اهدافمان را متوجه اين بدنِ ضعيف و رنجورمان کنيم، ممکن نيست که تمام هستي خود را به خداوند ارائه کنيم تا بتمامه وجه او را بطلبيم (برنارد، 2005، فصل 9، ص 21).
۳. مراتب روحاني و باطني
برنارد براي سير به سمت خدا و اتحاد با خدا، سه مرحلة کلي را ذکر ميکند. اين سه مرحلة پيشرفت روح، به وسيلة بوسه بر پا و سپس بر دست و سپس بر دهانِ مسيح - به همين ترتيب- نمادين شده است. برنارد در سرودهاي روحاني (يا همان تفسيرِ غزل غزلها) ميگويد: «آن سه بوسه به ترتيب بر پا، بر دست و بر دهانِ داماد [روح خدا، مسيح] است. مقصود از بوسه بر پا، شروعِ بازگشت خالصانه [توبه] است. بوسه بر دست به معناي لياقت بخشيدن است[پيشرفت در سير]، در حاليکه اندک کساني که به کمال ميرسند ميتوانند بوسة سوم را تجربه کنند» (برنارد،۱۹۲۰، موعظه ۴، ص ۲۷).
«بوسه» نماد ارتباط است. انسان با گناه از خدا جدا ميشود و با توبه بازگشت ميکند. اما اين بازگشت در ابتدا، کمترين ارتباطي است که به بوسيدن پا و عذرخواهي و احترام تشبيه شده است. مرحلة بعد بوسيدن دست، و در انتها بوسيدن دهان يا لب. «بوسيدن با دهان» به معناي پيوند و نماد يکي شدن قلبهاست. بدينروي، مرحلة اتحاد با خدا و يکي شدن، به بوسيدن با دهان نمادسازي شده است. پس نهايت معنويت در اين تعبير، مرحلة آخر است. به همين سبب، در شرح آن گفتهاند: معنويت و روحانيتي که از تعبيرِ «بوسة عرفاني» مسيح در نظرِ برنارد است، در «بوسة دهانِ او» ديده ميشود که چيزي جز رسيدن به حلول و نفوذ روحالقدس نيست،... عروس[نفس انسان] اين جسارت را دارد که بخواهد تا نفوذ روحالقدس تحت عنوان بوسه به او عطا شود. هنگامي که نفس دعا ميکند که اين بوسه به او عطا شود، در واقع درخواست او، طلبِ فيضِ اين حقايقِ سهگانه (يعني، پدر، پسر و روحالقدس) است، به آن مقدار که در اين بدنِ فاني، قابل درک و تجربه است... اين هديه، هم نورِ معرفت و هم بهرة پارسايي را به او ميرساند (باتلر، ۱۹۵۱، ص ۹۸).
۴. جايگاه حضرت عيسي و عشق به او در منظومة فکري برنارد
بنابر ديدگاه قديس برنارد، ما به واسطة عيسي مسيح، صاحب هستي و ادراک شدهايم، و زماني به حقيقيت ميتوان گفت زندگي را درک کردهايم که زندگي خود را براي او و براساس اراده او سازمان دهيم. عيسي مسيح، واسطه در آفرينش و پارهاي از عشق خدا است. برنارد در يکي از موعظههايش، با جملاتي از قديس پولس در کتاب مقدس شروع ميکند و ادامه ميدهد: برادرانم! با کلماتي از بزرگمان پولس قديس شروع خواهم کرد: «اگر کسي عيسي مسيحِ خداوند را دوست ندارد، اَناتيما (ملعون؛ نفرين رسمي توسط پاپ براي تکفير شخصي يا عقيدهاي) باد» (اولقرنتيان، ۱۶:۲۲)...به يقين، او بيشترين شايستگي عشق مرا دارد؛ کسي که به واسطة او من وجود و زندگي و ادراک دارم (برنارد،۱۹۲۰، موعظه۲۰، ص ۱۹۴-۱۹۵).
در اتحاد عارف با خدا، که با بوسة دهان مسيح نمادسازي شده، آنچه واسطة اين پيوند و ارتباط است، خود آن بوسه است. برنارد انسان کامل را واسطة بين انسانها و خدا يا بهتر بگوييم: واسطة بين همة طبيعت با خدا ميداند. پس بوسه نماد حضرت عيسي، است: «و آن انسان الهي که به دو عالم واقف است، واسطة بين خدا و انسان، عيسي مسيح، همان بوسه است که دو دهان [عارف و خدا] در آن اشتراک دارند» (برنارد،۱۹۲۰، موعظه ۲، ص ۱۳). او با بياني ديگر تکرار ميکند: اين بوسة عرفاني، چيزي نيست، جز واسطة بين خدا و انسانها؛ يعني عيسي مسيح که به همراه پدر و روحالقدس، زندگي و حکومت ابدي دارد (همان).
از گفتار برنارد به دست ميآيد که او اين جايگاه انسان کامل را فقط براي حضرت عيسي، قايل شده است، و ديگران هرچند ميتوانند در مراتب کمال، به بالاترين درجه و اوج عشق و محبت برسند و به اتحاد با خدا يا روحالقدس، که با بوسة دهان مسيح نمادسازي شده، نايل شوند، اما خود آن واسطه نخواهند شد؛ زيرا در قسمتي از کتاب دربارة عشق خدا مينويسد: «مسيح براي گناهان ما مرد، و دوباره براي شفاعت ما ظهور کرد و به بهشت عروج کرد تا بتواند از آسمان محافظ ما باشد، و روحالقدس را براي آرامش ما فرستاد. در آخرت، او بازخواهد آمد تا سعادت ما را کامل کند. در مرگش، رحمتش را نشان داد و در رستاخيزش، قدرتش را. اين دو با هم ترکيب شدند تا شکوه او را نمايش دهند» (برنارد، ۲۰۰۵، فصل ۳، ص ۸).
برنارد در يکي از موعظههاي طولانياش، تفاوت بين اتحاد سه شخص در تثليث و اتحاد روح انسانها با خدا را مطرح ميکند. او با تفکيک بين دو واژة لاتينِ «Unus» و «Unum»، که هر دو به معناي يکيبودن هستند، ميگويد: اتحاد سه اقنوم اتحادي در ذات و ماهوي است؛ اما اتحاد ارواح با خدا، اتحاد ارادههاست (برنارد،۱۹۲۰، موعظه ۷۱، ص ۳۳۸ - ۳۳۹). اما برنارد در سخني ديگر، دربارة شناختن حق حضرت عيسي، و هدايتِ عشق انسان به سمت عشقي با معرفت جايگاهِ عيسي مسيح، با تبييني که اختلاف کمتري با عرفان اسلامي دارد، ميگويد:
يک نوع عشق انساني به خدا، عشقِ قلب است به انسانيتِ حضرت عيسي. ميتوانيم بگوييم: براي جلبِ اين عشق بود که خدايي که ناديدني است، انسان، شد، و همچون انساني در زمين زيست تا انسانهاي زميني را قادر سازد عاشق او شوند و بدين وسيله، آنها را بکِشاند. عشق ورزيدن به عيسي مسيح با تمام قلب [که از جمله دستورات کتاب مقدس است]، يعني: عشق بورزيم به بدنِ روحاني خدا، انسانيتِ خدا، بيش از بدن خودمان و بيش از تمام عالم و هرآنچه که در آن دوست ميداريم. اگرچه چنين عشقي، خود هديهاي بزرگ از جانب روحالقدس است. اما عشق بزرگتري نيز وجود دارد؛ زيرا عيسي مسيح واسطة معرفت و عدالت و تطهير و رستگاري ما شده است، و عاشق او بودن به اين سبب، بهتر از اين است که زندگي زميني مسيح را دوست داشته باشيم و با همدردي بر رنجهاي او بگرييم، اگرچه اين هم خوب است؛ زيرا زندگي جسم، فاني است و اين جهان حقير و پايانپذير است (برنارد، ۱۸۸۴ – ف -، ص ۸۱ - ۸۲).
آثار و ويژگيهاي عشق
عشق بهطور مطلق، داراي آثاري است. عشق خداوند داراي آثاري وجودي است، و عشق در کثرات ميتواند داراي وجودي و سلوکي داشته باشد. اما برنارد علاوه بر اينکه در عشقِ کثرات تنها به عشق انسان توجه کرده است، در ذکر آثار نيز تنها متوجه آثار سلوکي آن شده است. به اين سبب، اين امکان بود که آثار سلوکي را به همراه توضيح حقيقت عشق در کثرات، و آثار وجودي را در ذيل حقيقت عشقِ خداوند ذکر کنيم، اما در آن صورت، به نقص و خلأ ذکر شده توجه داده نميشود.
۱. کارکرد سلوکي
در انديشة عارفي مسيحي همچون برنارد، انگيزة عاشق چيزي جز خود خداوند نيست؛ خداوندي که بر اساس آموزة کتاب مقدس، خود عشق است و آفرينندة عشق، و بهترين پاداشِ عاشق خدا نيز چيزي جز خدا نميتواند باشد. «پيش از اين نيز گفتهام که انگيزه ما براي عشقِ خدا، خود خداست، و به حق گفتهام؛ زيرا خدا همچنان که علت ايجاد کنندة عشق ماست، هدف نهايي عشق ما نيز اوست» (برنارد، ۱۸۸۴، فصل ۷،ص ۳۵). به عقيدة برنارد، عشق رايحهاي جانفزاست که سبب تکاپوي بيشتر به سمت سعادت و طراوت در اين سير ميشود. او ميگويد: عشق غذاي خوبي است که مانند ظرف اصلي در ميز شام سليمان با رايحة فضايل گوناگون، به مثابة عطر و بوي ادويههاي موجود در غذا، به گرسنگان سرزندگي ميبخشد و کساني را که اين سرزندگي را دريافت کردند، محظوظ و دلشاد ميگرداند» (برنارد، ۱۹۲۹، ص۱۳).
قديس برنارد، در يکي از موعظههايش، به هفت اثري اشاره ميکند که براي عاشقي که در طلب دستيابي به کلمة الهي است، حاصل ميشود. او ميگويد: جان ما در پي کلمه است تا تسليمِ تأديب او شود و اينگونه در توافق با او قرار بگيرد، تا با اين واسطه؛ با نور او اشراق شود به اين هدف که با مددِ حول و قوة او به فضيلت ارتقاء يابد؛ بهاينمنظور که تحت آموزش و تربيت او به حکمت دست يابد، تا به اين واسطه، با تشبه به کمال او زيبا شود، تا پس از آن با پيوند با او در ازدواج روحاني، مادر شود، به اين منظور که سرانجام به لذت و بهرهاي برسد که در آغوش و نوازش او حاصل ميشود. براي هر کدام از اين اهداف و براي همة اينهاست که روح ما کلمه را ميجويد (برنارد،۱۹۲۰، موعظه ۸۵، ص۵۰۳).
مهمترين اثر و اثر نهايي عشق در وادي سلوک، اتحاد عارف با خداوند است که در توضيح مرتبة چهارم عشق بيان شد. از جمله آثاري که برنارد براي عشق بيان ميکند، آثاري است که مرتبة نهايي عشق، يعني مرتبهاي که شخص همة اميال خود را در جهت اراده خداوند قرار ميدهد، به دنبال دارد. برنارد ميگويد: آنچه سبب شده است قديسان شهيد به رنجهاي جسماني لبخند بزنند، قدرتِ بيحساب عشق است (برنارد، ۲۰۰۵، فصل۱۰، ص ۲۳).
۲. آثار و ويژگيهاي وجودي عشق
قديس برنارد چند نمونه از آثار وجودي عشق را در ضمن گفتارهايش بيان کرده است. هر چند برنارد به جنبههاي سلوکي بيش از جنبههاي هستيشناختي توجه داشته، اما برخي آثار وجودي را بيان کرده است:
اولين اثر وجودي که براي عشق در آثار برنارد ميتوانيم به آن اشاره کنيم، پيدايش عالم وجود است. در نظر برنارد، عشق خدا عشقي است که نفع ديگران را ميطلبد و به ديگران نيز توصيه ميکند چنين عشقي داشته باشند. اين عشق غيرخودخواهانه، يا «چريتي» يا به تعبيري، عشقِ احساني يا ايثارگرايانة خداوند منشأ آفرينش است، «و آيا اين همان عشق خدا نيست؛ همان احسانِ شگفتانگيزي که (نفع خود را طالب نميشود) (اول قرنتيان ۱۳:۵)؟» (برنارد، ۲۰۰۵، فصل ۱، ص ۳) او چون نفع ديگران را خواستار است، آنان را ايجاد کرده است.
از اثر نخستي که براي عشق بيان شد، اثري ديگر نيز منتبع ميشود، و آن دوسويه بودن عشق است؛ اينکه عشق خدا و عشق ما حالتي پيوسته و متقابل دارند. در رابطة عاشقانه، اين عشق است که سخن ميگويد، نه ادراک؛ حتي اين نفَسها هستند که سخن ميگويند. عاشق و معشوق همنفس ميشوند؛ زيرا در واقع، يک روح ميشوند (برنارد، ۱۸۸۴، ص ۱۳۳)، و چه چيزي محکمتر از اين پيوند دوسويه ميتواند باشد که با اراده و کشش دوطرفه، مهر و موم شده است؟ (همان، ص ۱۴۵). پس کسي که عاشق باشد، معشوق هم هست.
نقد و جمعبندي
از مهمترين ارزشهاي عرفان مسيحي در ديدگاه عرفان اسلامي، تکية آن به ديني وحياني و اصل يکتايي خداوند است که سبب ميشود هدف سلوک عرفاني و مؤلفة اساسي آن، يعني عشق، خداوند باشد؛ خداوندي که کاملاً متمايز از انسان و موجودات و برترين وجود است. به تصريح برنارد، تنها امري که شايسته است عشق انسان به آن تعلق گيرد خداوند است.
اما يکي از مهمترين مؤلفههاي ارزشمندي يک ساختار تفکر، كه پيوستگي و انسجام مباني هستيشناختي آن - تا جزئيترين مسائل – آن است، در انديشة برنارد و بسياري از عارفان مسيحي مشاهده نميشود. برنارد و برخي ديگر از عارفان مسيحي حقيقت عشق را ذات خداوند و نيز ويژگي ذاتي خداوند (معناي وصفي) دانستهاند، و عشق در انسانها را هديهاي گرانبها از جانب او برشمردهاند. در عرفان اسلامي نيز عشق و همة ديگر مواهب هديهاي از جانب حق متعال تلقي ميشوند، اما نه به اين معنا که بخشي جداشده از آن عشق بهشمار آيند، بلکه در عرفان اسلامي، بر اساس وحدت شخصي وجود، اين ذات حق است که در تمام کثرات ظهور و تجلي کرده، خود و صفات خود را به نمايش ميگذارد. در عرفان اسلامي، ذات الهي فوق آن است که حکمي دربارهاش اين صادر شود و از آن، به «لاإسمَ و لارسمَ له» تعبير ميشود (قيصري، ۱۳۸۱، ص ۱۱۱). پس ذات حق را گرچه به حسب اسمائش ميتوان عشق هم ناميد، اما خود فوق عشق است، و وقتي از عشق ذاتي صحبت ميکنيم اين محبت ذاتي ويژگي روابط ذاتي است، و اصل و اساسش اين است که خداوند در عالم سرّ، که عالم حقايق و معاني غيبي است، به شئون خود توجه کرد؛ به خاطر اظهار کردنِ اين شئون (فناري، ۱۳۷۴، ص ۲۴۴). اين عشق حق به شئون ذات خود، اولين نمود از حق متعال و نخستين مصدر کثرات است (سبزواري، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۳۵) که عرفا از آن به «حقيقت محمديه» و مقام «أحببت أن أعرف» ياد ميکنند (همان) و با حديث گنج مخفي بيان ميدارند:
عدم در ذات خود چون بود صافي
از او در ظاهر آمد گنج مخفي
(شبستري،۱۳۸۲، ص۲۳)
برايناساس، بايد عشق يا همان مقام حضرت رسول مکرم ، را مبدأ کثرات در قوس نزول دانست که فرمود:«مَن رآني فقد رأي الحقّ» (آملي، ۱۳۶۸، ص ۳۶۳) و عشق ذات حق در اين تعين ظهور و تجلي يافته است. بنابراين، هرچند نهايت سير سلوکي و مواجهة عارف در نهايت سلوکش با اين مقام عشق است، اما ذات خداوند عين اين مقام نبوده و فوق آن است. اين برتر بودن ذات حق به سبب ويژگي اطلاق مقسمي است که سبب ميشود در عين حضور در کثرات و جداييناپذيري از تجليات، غير از آنها باشد که از آن به «تمايز احاطي» تعبير ميشود (يزدانپناه، ۱۳۹۳، ص ۲۵۵). سرّ بيانناپذير بودن توصيف عشق نيز در اين است که عشق ويژگي ذاتِ حق است که ناشناخته است (فناري)؛ زيرا اوصاف ذاتي حق نيز همچون ذات حق ناشناختهاند، مگر اينکه به تعين درآمده، در مقام اسمائش شناخته شوند (قيصري):
وصف حق کو، وصف مشتي خاک
وصف حادث کو، وصف پاک کو
(مولوي، دفترپنجم، بخش۸۷)
در تبيين حقيقت عشق، تفاوت ديگري نيز مشاهده ميشود. در عرفان اسلامي، عشق خداوند در مرتبة ذاتي، عشق به خود و کمالات ذاتي خود است که به سبب حبّ به شناخته شدن، آينههاي کثرات را ايجاد كرد تا با ظهور انسان کامل، کمال استجلا و نمايانگري ذات حق به مرحلة ظهور برسد (ابنعربي،۱۳۷۰، ج ۱، ص ۴۸ - ۴۹)، و از اين حقيقت عشقِ به خود، عشق به آثار خود نيز پديد ميآيد؛ زيرا «من أحبّ شيئاً أحبّ آثاره»؛ هرکه چيزي را دوست ميدارد آثار آن را نيز دوست ميدارد (سبزواري، ۱۳۷۴، ج ۲، ص ۲۴۴). اما در سخنان برنارد، که مشابه بسياري از عرفاي مسيحي است، عشق ذاتي خداوند از نوع حب به غير و احسان دانسته شده است. در عرفان اسلامي نيز محبت خداوند، حتي نسبت به اعيان ثابته، که در عالم اله است، عشقي احساني است و به سبب تحقق بخشيدن به استعداد وجودي آنهاست. ابنعربي نيز اين بحث را در ذيل قول خداي متعال «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون» (نحل:۴۰) توضيح ميدهد که در اين حال، امور سهگانه نيز پديد ميآيد (ابنعربي، ۱۳۷۰، ص ۱۱۵-۱۱۶). اما اين امر در مقام نسبت بين ذات با شئون است، در حالي که منشأ آن حب ذات و عشق به خود حق است.
از جمله مسائل بسيار مهمي که در عرفان اسلامي مطرح گشته و با حقيقت عشق مرتبط است بحث «سريان عشق» است. فناري يکي از علل اين سريان را حضور کمالالت حق در همة اشيا و مراتب دانسته است که سبب ميشود هر موجودي کمالي را که داراست، دوست داشته باشد، اگرچه همه کمالات خداوند است، اما ازآنرو، که تجليات خداوند تکرار ندارد، و هر آني تجلي نوي ظاهر است، به همين سبب، گويا آن تجلي و کمال مختص آن شيء و مال اوست، و آن را دوست ميدارد (فناري، ۱۳۷۴، ص۲۴۶). اما همة کمالات از آن خداست که در تمام اسمائش جريان دارد. پس اين دوست داشتن کمالات خود، امري فطري است در نهاد همة موجودات که با آن، عاشق کمال مطلق و زيبايي محض خداوند هستند.
امام خميني ، اين امر را چنين تبيين کرده است:
حق تبارك و تعالى چون خلقت نظام وجود و مظاهر غيب و شهود را به حسب حبّ ذاتى به معروفيت در حضرت اسماء و صفات فرموده...در فطرت تمام موجودات حبّ ذاتى و عشق جبلّى ايداع و ابداع فرموده كه به آن جذبة الهيّه و آتش عشق ربّانى، متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جميل على الاطلاق مىباشند (موسوي خميني،۱۳۷۰، ص ۲۸۸).
اين در حالي است که در منظومة فکري برنارد، همچون برخي ديگر از عارفان مسيحي، اشارهاي به اين مهم، يعني سريان عشق نشده است.
اقسام عشق بحثي است که در عرفان اسلامي، با نگاهي جامعتر و عامتر مطرح شده است. عشق به طور مطلق با معيارهاي متفاوتي تقسيم شده است. رابعة عدويه و به تبع او، فناري عشق دو قسم ذاتي و صفاتي ميدانند (فناري، 1374، ص246). تقسيمهاي سهگانهاي نيز وجود دارد؛ مانند: محبت فطري، محبت اکتسابي و محبت موهبتي؛ و نيز تقسيم به محبت الهي، روحاني و طبيعي؛ و تقسيم چهارگانة بايزيد؛ و تقسيم هفتگانة کلاباذي؛ و تقسيم يازدهگانة ديلمي که برخي از آنها انواع عشق و محبت است، و برخي مراتب و درجات آن همه نمونههايي از بحثهاي گستردة عارفان اسلامي در بحث اقسام عشق (طباطبايي، ۱۳۸۸، ص ۳۹ - ۶۳).
ريشة اين جامعيت بحث در عرفان اسلامي نسبت به انديشة برنارد و برخي عارفان مسيحي، به سيطرة بحث اطلاق مقسمي وجود و وحدت شخصي حق و در نتيجه، حضور فراگير در تجليات و ظهورات بازميگردد.
اما آثار عشق بخشي است که بدون شک، در عرفان اسلامي نمونههاي زيادي براي آن بيان شده است. اين آثار دربر ميگيرد اثرهاي وجودي را که عشق خداوند و واسطههاي آفرينش بر ظهور و پيدايش کثرات دارند، و اثرهايي که عشق همة موجودات عالم در حرکت و صعود آنها به سمت اسماء جامعتر الهي ايفا ميکند، و همچنين اثرهاي سلوکي را که عشق در انسانهايي که در وادي سلوک گام نهادهاند، نشان ميدهد. ايجاد عالم، بقاي جهان هستي، گرايش تمام ذرات عالم، پويايي و حرکت همة موجودات و حرکت تکاملي موجودات، از جمله آثار وجودي و اصل سلوک، سرعت بخشيدن به سلوک، تهذيب نفس، حيات معنوي و زنده و زاينده شدن نفس، سکر و مستي و آشفتگي و فناي در معشوق و بسياري آثار ديگر نيز از جمله آثار سلوکي عشق است که در آثار عرفاي اسلامي بدان اشاره شده است. در سخنان برنارد نيز مواردي همچون ايجاد عالم، پيوند اقانيم سهگانه، ايجاد عشق در انسان، رفع غم و اندوه و نيز دوطرفه شدن عشق، و در وادي سلوک نيز انگيزة اصلي سلوک، نيروبخشي به سالک، تهذيب نفس، اشراق انوار الهي، زيبايي معنوي و دريافت معارف و ازدواج معنوي و اتحاد با معشوق حقيقي آثاري است که بيان شده است. در اين همنوايي، بيان برنارد با عارفان مسلمان نياز به توضيح ندارد. اما تفاوت عمدهاي که به چشم ميآيد وجود نداشتن آثار وجودي عشق در قوس صعود در گفتار برنارد است. برنارد تنها به عشق خدا و عشق انسان توجه دارد و به سبب توجه نكردن به بحث سريان عشق، از عشق ذرات و موجودات عالم سخني نميگويد. يکي از مهمترين آثاري که عشق به خدا به همراه دارد، اطاعت از فرامين خدا و عبادتِ خداوند از روي عشق و محبت است. اين گفته مشترکي است که هم در نظام فکري برنارد و هم به روشني در عرفان اسلامي ملاحظه ميشود. مسئوليتپذيري و عشق به بندگان خدا نيز از نتايج چنين عشقي بيان ميشود:
هنگامي که شخص محبِ چيزي باشد، به آثار و متعلقات محبوب محبت پيدا ميکند و از حب به شيء، حب و عشق به آثار شيء، که صورت تنزل حب به شيء است، توليد ميشود. لذا، انبيا و مرسلين به واسطۀ ادراک کامل خود، همان عشق و محبت شديدي که به حضرت حق دارند نسبت به آثار و متعلقات او هم دارند، و الاّ معقول نيست پيامبري هزاران زحمت را متحمل گردد به اين اميد که کسي را هدايت کرده و از ضلالت برهاند. از اينجاست که حقيقتاً حضرت خاتم ما را بيشتر از خودمان دوست دارد. لذا، اگر کسي قبول هدايت نمي کرد، حضرت رسول اکرم، از غايت محبت به وي، از اينکه او در ضلالت مانده، نفس مبارکش ضيق و دلش مي سوخت: «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَي آثَارِهِمْ إنْ لَمْ يؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أسَفاً» (کهف: ۶)؛ چرا که بيش از همه، کمال مبدأ را ادراک ميکرده و در نتيجه، بيش از همه به او محبت داشته است و نيز به متعلقات و آثار محبوب که ظل اوست، عشق زيادتري داشته است» (موسوي خميني، ۱۳۹۲، ص ۱۳۹).
پس همانگونه که علامه بحرالعلوم اشاره ميکند، يکي از آثار عشقِ خدا، که سبب نجات انسان است، دوستي با دوستان معشوق و دشمني با دشمنان معشوق خواهد بود: «يَنْجُو فِيَّ ثَلَاثَةٌ الْمُحِبُّ الْمُوَالِي، وَ الْمُعَادِي مَنْ عَادَانِي، وَ الْمُحِبُّ مَنْ أَحَبَّنِي؛ فَإِذَا أَحَبَّنِي عَبْدٌ أَحَبَّ مُحِبِّي وَ أَبْغَضَ مُبْغِضِي»[سه دسته به سبب من نجات مييابند: دوستدار من، دشمنِ دشمن من، و دوستدارِ دوستان من. پس هرگاه بندهاي مرا دوست بدارد، دوستداران مرا نيز دوست ميدارد و دشمن مرا دشمن...(بحرالعلوم، ۱۴۲۹ق، ص۱۵۲-۱۵۳).
در نهايت، انديشة عشق در ساختار فکري برنارد قديس، بر اساس معيارهاي عرفان اسلامي ميتواند قابل تبيين باشد و احتمالهايي در بيان او قابل تصور است، اما زباني که برنارد براي تبيين اين حقيقت به کار برده، زباني نيست که از قوّت عرفاني کافي براي تحليل حقيقت عشق و نسبت آن با ذات مطلق خداوند برخوردار باشد. برنارد با تکيه بر بندهايي از کتاب مقدس و نقل از رسولان و قديسان، بر شيوايي و شيريني سخنان خود افزوده و به اين سبب، به لقب «حکيم شيرينسخن (Doctor Mellifluus) نايل گشته است؛ اما سخنان وي از شيريني تبيينهاي عرفاني بهره کمتري برده است. عرفان اسلامي در بعد هستيشناختي با مدد منابع غني ديني و شهودات عرفاني و با دقت فلسفي و عرفاني مثالزدني وارد شده و با تبيين حقيقت وجود حق با اطلاق مقسمي و بحث اسماء حق و تببين جايگاه تعينات حقي و خلقي، در نهايت، به درک دقيقي از جايگاه انسان به عنوان کون جامع در نظام هستي ميرسد، و در اين بين، جايگاه انسان کامل و حقيقت مقام حضرت رسول، به نحو کامل تبيين شده و بر اساس اين هستيشناسي، توصيههاي عرفاني و سلوكي نيز تدوين شده است. اما در ساختار انديشة برنارد، بسياري از موضوعات مرتبط با تبيين نظام هستي، يا مغفول مانده و يا با ارجاع به آياتي از کتاب مقدس، بدون تبيين رها شده است.
- آملي، سيدحيدر، ۱۳۶۸، جامع الأسرار و منبع الأنوار، تحقيق و تصحيح هانري کربن، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالى.
- ابنبابويه، محمد بن علي، ۱۳۸۵ش، ۱۹۶۶م، علل الشرايع، قم، کتابفروشي داوري.
- ابنعربي، محييالدين، ۱۳۷۰، فصوص الحکم، تحقيق و تصحيح ابوالعلاء عفيفي، چ۲، تهران، الزهراء.
- اندرهيل، اِوِلين، ۱۳۹۲، عارفان مسيحي، ترجمه حميد محموديان و احمدرضا مؤيدي، چ ۳، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- بحرالعلوم، سيدمهدي، ۱۴۲۹ق، رساله سير و سلوک، مقدمه و شرح سيدمحمد حسين حسيني طهراني، چ ۹، مشهد، علامه طباطبايي.
- موسوي خميني، سيد روح الله، ۱۳۷۰، آداب الصلاه، چ ۷، قم، مؤسسة تنظيم و نشر آثار.
- ـــــ، ۱۳۹۲، تقريرات فلسفه، پديدآورنده سيد عبدالغني اردبيلي، ج ۲، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار.
- دورانت، ويليام، ۱۳۳۷، تاريخ تمدن، ترجمة احمد آرام و ديگران، ج ۴، (عصر ايمان)، تهران، اقبال.
- زرينکوب، عبدالحسين، ۱۳۸۹، ارزش ميراث صوفيه، تهران، اميرکبير.
- سبزواري، ملاهادي، ۱۳۷۴، شرح مثنوي، تحقيق و تصحيح مصطفي بروجردي، تهران، وزارت ارشاد اسلامي.
- ستاري، جلال، ۱۳۷۹، پيوند عشق ميان شرق و غرب، اصفهان، نشر فردا.سس
- شبستري، شيخ محمود، ۱۳۸۲، تصحيح محمد حماصيان، كرمان، خدمات فرهنگي.
- صادقي عليآبادي، مسعود، ۱۳۸۱، «اخلاق عرفاني در مسيحيت»، نويسنده اسکات ديويس، پژوهشنامه متين، ش۱۵و۱۶.
- طباطبايي، فاطمه، ۱۳۸۸، سخن عشق (ديدگاههاي امام خميني و ابنعربي)، تهران، پژوهشکدة امام خميني و انقلاب اسلامي.
- فانينگ، استيون، ۱۳۸۹، عارفان مسيحي، ترجمه فريدالدين رادمهر، تهران، نيلوفر.
- فنارى، شمسالدين محمد حمزه، ۱۳۷۴، مصباح الأنس بينالمعقول والمشهود، تحقيق و تصحيح محمد خواجوي، تهران، مولى.
- قيصري، داود، ۱۳۸۱، رسائل قيصري، تحقيق و تصحيح سيدجلالالدين آشتياني، تهران، مؤسسة پژوهشي حکمت و فلسفه ايران.
- کرماني، عليرضا، ۱۳۹۴، «تحليل و بررسي عناصر عرفاني کتاب مقدس»، معرفت اديان، سال۶، ش۳، پياپي۲۳، ص۱۲۹-۱۴۷.
- کليني، محمدبنيعقوب، ۱۴۲۹ق، الکافي، ج ۳، قم، دارالحديث.
- همتي، همايون، ۱۳۸۱، «مقايسة اجمالي نگرش عرفاني امام خميني و عرفان مسيحي، پژوهشنامه متين، دوره۶، ش۲۲، ص۱۷۱-۱۹۵.
- يزدانپناه، سيد يدالله، ۱۳۹۳، مباني و اصول عرفان نظري، نگارش سيد عطاء انزلي، ويراست دوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- Bernard of Clairvaux, 1884(F), Fragmens From a Fragment, translated by: Marianne Caroline And Coventry Patmore, 2nd.Edition, Burns And Oates, London.
- Bernard of Clairvaux, 2005, On Loving God, Grand Rapids, MI: Christian Classics Ethereal Library.
- Bernard of Clairvaux, 1884, On The Love Of God, translated by: Marianne Caroline And Coventry Patmore, 2nd.Edition, Burns And Oates, London.
- Bernard of Clairvaux, 1920, Sermons On The Canticle Of Canticles, translated from original latin by A Priest Of Mount Melleray, 2Vols, Browne & Nolan, Dublin.
- Bernard of Clairvaux, 1929, The Twelve Degrees Of Humility and Pride, Translated by Barton R. V. MILLS, M.A., Society for Promoting Christian knowledge, London.
- Butler, Alban, 1894, Lives of the Saints, Benziger Brothers.
- Butler, Cuthbert, 1951, Western Mysticism, 2nd Ed., 2nd Pr., E.P.Dutton&Co.Inc., London.
- Dickens, Andrea, 2008, Soul in Christianity, in: Encyclopedia of Love In World Religions, Edited by Yudit Kornberg Greenberg, Vol.1, ABC-Clio Inc., California.
- Fleming, W. K., 1913, Mysticism in Christianity, Robert Scott, London.
- Louth, Andrew, 2001, Denys The Areopagite, Continuum London, New York.
- Newman, Barbara, Catholic Mysticism, 2008, in: Encyclopedia of Love In World Religions, Edited by Yudit Kornberg Greenberg, Vol.1, ABC-Clio Inc., California.
- Petry, Ray, Late Meideval Mysticism, Westminster John Knox Press, Louisville 2006.
- Wiethaus, Ulrike, Christian Spirituality in the Medieval West (600–1450), 2005, p.106-122, In: The Blackwell Companion to Christian Spirituality, Edited by Arthur Holder, Blackwell Publishing Ltd., London.