سال اول، شماره سوم، بهار 1391، ص 57 ـ 80
Hekmat Erfani, Vol.1. No.3, Spring 2012
سيدقاسم ميرصادقي*
چكيده
عارفان الهي با استمداد از متون ديني و بر اساس كشف و شهودِ خود، انسان را حقيقتي گسترده و فيضي منبسط يافتهاند كه در كمالات، موجودِ بينهايتي است كه هيچ حدّي ندارد. انسان طُرفِه معجوني است كه سِرّ او از عالم اله، روحش از عالم مجرّدات، و بدنش از عالم ماده است و با گذر از عوالم دروني و رسيدن به مغزاي حقيقتِ خود، نهايت قربِ به حق تعالي را احساس ميكند. بر اساس بطون هفتگانة متون ديني و نيز بطون عالم وجود، كه در لسان شريعت آمده و تطابق آنها با نسخة انساني، بطون هفتگانهاي را در انسان در نظر گرفته و به عنوان «بطون سبعة انساني» قلمداد كردهاند. اين لايههاي باطني را ـ به ترتيب ـ «نفس»، «قلب»، «عقل»، «روح»، «سرّ»، «خفيّ» و «اخفي»، خواندهاند.
ملاعبدالرزاق كاشاني مراحل سهگانة اصلي در وجود انسان را به نامهاي «نفس»، «قلب» و «روح» مينامد و با گسترش اين نشئات، هفت بطن و سپس ده بطن ذكر ميكند و با دستماية قاعدة «بطون سبعة انساني»، به تحليل و بيان چينش منطقي منازل يكصدگانة عنوان شده توسط خواجه عبدالله انصاري ميپردازد.
كليدواژهها: بطون، نفس، قلب، عقل، روح، سرّ، خفي، أخفي، غيب.
* دانشآموخته سطح 3 حوزه علميه قم mirsadqe@mihanmail.ir
دريافت: 10/4/1391ـ پذيرش: 8/8/1391
مقدمه
عنوان «بطون سبعه» در لسان شريعت نيامده و از مستحدَثاتِ عِلمي و تلاشهاي تفريعيه عارفان است و در متون ديني، تنها به صورت كلي، و به گونة القاي اصول بيان گرديده است. واژة «نفس» ـ كه به عنوان يكي از بطون مطرح است ـ حتي با مراحل باطنيترش، در قرآن كريم مكرّر ذكر شده و عناوين «نفس امّاره»، «نفس لوّامه»، «نفس مطمئنّه»، «قلب»، «روح»، «سِرّ»، «خفي» و «اخفي» و حتّي مراحل «قلب» مثل «صدر» و «فؤاد»، از اصطلاحات قرآني است. با كنار هم قرار دادن اين عناوين و دقت در مضمون آنها، احِساس ترقي از درجهاي به درجات برتر و در بعضي از اين عناوين، عمق بيشتر ميكنيم كه ميتوان با دقت، چينشي هرچند ابتدايي از آنها به دست آورد. عرفاي معظّم در سير تكاملي علم عرفان، اين عناوين را استخدام و با اشباع بار معنايي خاص و غِناء بخشيدن به اين اصطلاحات، به مرور زمان به چينشي منطقي در بطون و مبناي انسانشناختي دست يافتهاند.
انسان مظهر اسم جامع «الله» است كه تمام اسماء تحت پوشش اوست. از اينرو، جميع مظاهر اسماء هم مظهر اين حقيقت است. در يك نگاه - همچنان كه در عبارتي از محقق قيصري در ادامه خواهد آمد ـ اين حقيقت داراي دو تجلّي است: يكي تجلّي بيروني و ديگري تجلّي دروني. در تجلّي بيروني، اعيان ثابت ممكنات، ظهور و صورت اين حقيقتاند. در مقام خلق نيز از «عقل اول» گرفته تا «هيولاي اُولي»، همه تعيّنات او بوده و هيچ موجودي از حيطة ربوبيت او خارج نيست. و چون اين ذات متعالي، بسيط الحقيقه است – و بسيط الحقيقة كلّ الاشياء و ليس بشيءٍ منها – هيچ موجودي به مرتبه و كنه ذاتش نخواهد رسيد و او به اعتبار ذات، در كمال بطون و خفا باقي ميماند. هر موجودي فقط به اندازه سعة وجودياش، از معرفت به آن حقيقت بهرهمند خواهد بود و البته خودِ انسان جزئي نيز در اين فضا، از اين مقوله مستثنا نيست. خلاصه اينكه به اعتبار تجلّي بيروني، انسان داراي مراتب و لايههاي گوناگوني است كه عقولِ طولي و عرضي، نفوس، عرش، كرسي، لوح، قلم، ... و هيولا، حاكي از آن لايهها هستند. اما در تجلّيات دروني، همانگونه كه اين حقيقت كلي سِعي انبساطي مظاهري دارد و سلاسلِ طول و عرضِ عالم وجود، از تجلياتِ او حاصل شده در عالم انساني و وجود شخصي خارجي خود نيز داراي مظاهري است. اين مراتب و مقامات از استكمال وجودِ انسان در نشئة عنصري به دست آمده و موجبِ رجوع و اتصالِ اين وجودِ فرعي به آن حقيقت اصلي ميشود.
عرفاي الهي با استفاده از عناوين وارده در آيات و روايات، و واكاوي بُعدِ باطني خود، اسامي دقيق و انيقي براي اين مراتب برگزيده اند. هرچند ايشان در برشمردنِ تعدادِ لايههاي وجودي، نوعِ چينش و اسامي برگزيده براي هر مرتبه، اختلافاتي ظاهري دارند – كه به اجمال و تفصيل برميگردد – ولي در اصلِ وجودِ اين لايهها و بطون طولي اتفاق نظر دارند. عرفا غالباً،1 براي انسان هفت لاية طولي ذكر كرده و از آن به «بطون سبعه» تعبير نمودهاند. و چينش بطون را از پايين، به «نفس»، «قلب»، «عقل»، «روح»، «سرّ»، «خفيّ» و «اخفي» بيان نموده اند. محققِ قيصري در مقدّمات شرح فصوص الحكم مينويسد: بدان، همانا «روح اعظم» - كه در حقيقت همان روح انساني است – مظهر ذات الهي – از حيث ربوبيت او – است. به همين دليل، امكان ندارد كه گردش كننده اي حول آن جناب بگردد و قصد كنندهاي وصل او را هدف قرار دهد. هر گردش كنندهاي حول آن سرگردان، و هر طلب كنندة نور جمالش مقيّد به حجب و استار خواهد بود. كنه او را جز خداوند نميداند، و جز او كسي به آن جايگاه احاطه ندارد. {اين روح انساني}، همچنانكه در عالم كبير، مظاهر و اسمائي از عقل اول، قلم اعلا، نور، نفس كلّيه و لوح محفوظ دارد، در عالم صغير انساني نيز به حسب ظهورات و مراتب، مظاهر و اسمائي دارد. اين مظاهر در اصطلاح اهل الله و غير ايشان (حكماء)، عبارت است از، سرّ، خفي، روح، قلب، كلمه، رُوع، فؤاد، صدر، عقل و نفس.2
تقسيمات سه گانة اصلي در وجود انساني
ملّاعبدالرّزاق كاشاني وجود انساني را به سه مرتبه كلي تقسيم ميكند و اين مراتب را «نفس»، «قلب» و «روح» مينامد. او در نامة معروفش به علاء الدّوله سمناني (م 736 ق) اين مراتب و اهل آنها را اين چنين برميشمارد:
و مردم در سه مرتبه مرتباند: اول. مرتبة «نفس»؛ و اين طايفه اهل دنيا و اتباع حواساند، و اصحاب حجاب منكر حقّاند؛ چون حق و صفات او را نشناسند قرآن را «سخن محمّدى» گويند. و ايشان را خداى- تعالى- فرمود:
قُلْ اَ رَاَيْتُمْ اِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ اَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ.» (فصّلت: 52) ـ و اگر كسى از ايشان ايمان آرد، رستگار شود و از دوزخ خلاص يابد. دوم مرتبة «قلب» است، و اهل اين مقام از آن مرتبه ترقّى كرده باشند، و عقول ايشان صافى گشته، ... و به تفكّر در آيات ... به معرفت صفات و اسماء حق رسند ... پس علم و قدرت و حكمت حق به چشم عقل مصفّا از شوب هوا ببينند و سمع و بصر و كلام حق در عين انفس انسانى و آفاق اين جهانى بازيابند و به قرآن و حقيقت آن معترف شوند؛ «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ.» (فصّلت: 53) و اين طايفه اهل برهان باشند و در استدلال ايشان، غلط محال بود، و چون به نور قدس و اتصال به حضرت احديّت، كه محل تكثّر اسماء است، عقول ايشان چنان منوّر شود كه بصيرت گردد، و به تجليات اسماء و صفات الهى بينا شود و صفات ايشان در صفات حق محو گردد، آنچه طايفة اولى دانند. اين طايفه بينند. اين هر دو قسم را نفس ناطقه به نور قلب مزكّى شود. و ليكن طايفة ذو العقول متخلّق به اخلاق الهى باشند، و ذوالبصيرت متحقّق به آن. ... سوم. مرتبة «روح» بود. و اهل اين مقام از تجلّى صفات گذشته، به مرتبة مشاهده رسيده باشند و شهود جمع احديّت يافته و از خفى نيز در گذشته و از حجب تجليات اسماء و صفات و كثرت تعيّنات رسته و در حضرت احديت حال ايشان «اَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.» (فصّلت: 53) و اين طايفه خلق را آيينة حق بينند، يا حق را آيينة خلق....»3
اين تقسيم سهگانه، كه ريشه در قرن چهارم و پنجم هجري دارد اساس تحليلهاي كاشاني قرار گرفته است. وي در شرح و تحليل يكصد منزل عرفاني، از اين انديشه مدد ميگيرد و نيز در تفسير و تاويل آيات قرآني، آنها را در سطوح باطني و تطبيقات انساني تبيين ميكند.
بسط لايههاي اصلي وجود آدمي
كاشاني با بسط مراتب سه گانة كلي در وجود انسان، آنها را به هفت درجه افزايش داده و در اصطلاح، «بطون سبعه» را ترتيب داده است. چينش و ترتيب اين درجات طولي، در نگاه كاشاني به اين صورت است: 1. «غيب الجن» يا «غيب القوي»؛ 2. «النفس»؛ 3. «القلب»؛ 4. «السّر»؛ 5- «الرّوح»؛ 6- «الخفي»؛ 7. «غيب الغيوب».4
او به سبب آنكه دو مرحلة جزئي «قلب» و «عقل» را ذيل يك مرحلة كلي «قلب» قرار ميدهد، گاهي به جاي «قلب»، «عقل» را ذكر ميكند. نظير اينكه ميفرمايد: «مراتب الغيوب السبعة المذكورة من غيب القوى و النفس و العقل و السرّ و الروح و الخفاء و غيب الغيوب....».5
وي در جاي ديگر، براي حفظ درجات هفتگانه و عنوان «بطون سبعه»، وجه كلي آوردن «قلب» و يا «عقل» در يك مرتبه را اين نكته ميداند: اگر مرتبة «اخفي» يا همان «غيب الغيوب» را جزو مراتب ذكر كنيم بايد تنها يكي از اين دو عنوان را بياوريم تا عدد «هفت» به هم نخورد، ولي اگر تمام هفت درجه را در درجات نازلتر بيان كنيم و هويّت الهيّه را خارج از اين دايره بگيريم، هر دو عنوان را ذكر ميكنيم.6
بر همين اساس، ذيل آيه كريمة «ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(بقره: 29)، آسمانهاي هفتگانه را اشاره به مراتب عالم روحانيات دانسته، چينش آن را اينگونه ذكر ميكند:
«فالاول هو عالم الملكوت الارضية و القوى النفسانية و الجنّ. و الثاني عالم النفس. و الثالث عالم القلب. و الرابع عالم العقل. و الخامس عالم السرّ. و السادس عالم الروح. و السابع عالم الخفاء الذي هو السرّ الروحيّ غير السرّ القلبيّ...».7
بسط لايههاي طولي، تا ده سطح
خواجه عبدالله انصاري، يكصد مقامِ بيان شده در كتاب منازل السائرين را ذيل ده قسم كلي مرتّب كرده است. ملا عبد الرّزاق كاشاني، تلاش ميكند تا بر اساس مبناي انسانشناختي، و لايههاي بطوني وجود انسان، اين اقسام دهگانه، ترتيب و وجه نامگذاري آنها را تحليل كند. او در شرح خود بر كتاب مزبور ابتداء بطون طولي وجود انسان را، شش مرتبه ميداند و آن را به اين ترتيب ذكر ميكند: «... و مراتب غيوب الباطن بحسب الوجود ستّ: غيب الجنِّ الّذي هو غيب القوي، و غيب النّفس، وغيب القلب، و غيب العقل، و غيب الرّوح، و غيب الغيوب الّذي هو غيب الذّات الاحديّه.»8
نكات قابل توجه در طرح مزبور اين است كه اولا، برخلاف طرحهاي ذكر شده، عدد هفت مراعات نشده است. ثانياً مرتبة «سرّ» در آن مذكور نيست. ثالثاً «عقل» و «قلب» را از يكديگر جدا كرده و به صورت دو بطن وجودي عنوان نموده است.
وي سپس اين شش مرتبه را بسط داده، به ده مرتبه ميرساند تا مطابق اقسام دهگانة كلي بيان شده توسط خواجه عبدالله انصاري در كتاب منازل السائرين گردد. اما كيفيت اين افزايش مراتب بدين صورت است كه كاشاني، ابتدا مرتبة غيب نفس را به دو مرحلة «قواي نفس» - كه به صورت جدا و به نام «غيب الجنّ» آورده ـ و خود «نفس» و سپس «نفس» را به سه مرتبة «امّاره»، «لوّامه» و «مطمئنّه» تقسيم كرده است در ادامه او پس از مرتبة «غيب عقل»، مرتبة «سرّ» را ميافزايد و در اين فرايندِ، پس از مرتبة «غيب روح»، مرتبة «خفي» را ذكر ميكند. محقّق كاشاني، افزايش اين چهار مرتبه بر مراتب پيشين را چنين ذكر ميكند:
و بحسب السير و الترقّي تحصل للنّفس مرتبتان دون مقام القلب؛ فانّها قبل التّوجّه الي الحقّ امّارة بالسّوء، ثمّ تصير لوّامه، ثمّ تصير مطمئنّه. و للقلب مرتبة فوق مقام العقل و دون مقام الرّوح، تسمّي السّرّ، و هو عند ترقّيه الي مقام الرّوح في التّجرّد و الصّفاء. و للرّوح مرتبة تسمّي الخفيّ و هو عند ترقّيّه الي مقام الوحدة.9
او در پايان، نتيجه ميگيرد كه ده مرتبة وجودي انسان بازاي ده قسم كلي مقامات است: «فيكون له في الغيب عشر مراتب، و له في كلّ مرتبة قسم من الاقسام المذكورة يحتوي علي عشرة مقامات، و هي امّهات المقامات كلّها».10
بنابراين، با توجه به سه لاية اصلي «نفس»، «قلب» و «روح»، كه در انديشة كاشاني وجود دارد و بسط و افزايش اين مراتب وجودي به ده مرتبه، به طور خلاصه و دسته بندي شده، ميتوان نمودار «بطون طولي انسان» از منظر اين شخصيت را اين گونه ترسيم كرد:
لازم به ذكر است كه از منظر محقّق كاشاني و تمامي عرفاء، اين مراتب چندگانه، و حتي سه مرتبة اصلي «نفس»، «قلب» و «روح» مراتبي متباين و گسسته از هم نيستند، بلكه به شدت به هم پيوستهاند و در واقع، يك حقيقتند و با اعتبارات و گوناگون متكثّر ميشوند.11
اقسام ده گانة خواجه عبدالله و تحليل با لايههاي بطوني
خواجه عبدالله انصاري يكصد منزل و مقام عرفاني را در ده قسم كلي خلاصه كرده است. صرف نظر از شرحهايي كه بر كتاب منازل السائرين نگاشته شده، ملّاعبدالرّزاق كاشاني، اين كتاب را با استفاده از لايههاي بطوني انسان، در مبناي انسانشناختي، شرح، تحليل و ارزيابي كرده است. او در شرح خود بر اين كتاب، در صدد است تا تحليلي متقن و منطقي از نحوة چينش مقامات و چگونگي قرار گرفتن اين مقامات در كنار يكديگر و وجه نامگذاري اقسام كلي دربر دارندة مقامات يكصدگانه، ارائه دهد. محقّق كاشاني در طرح و نظام وارهاي كه ارائه ميكند، ميكوشد تا منازل يكصدگانه را سيري باطني و گامي براي رفع موانع و حجابهاي ظلماني و نوراني تا رسيدن به اعماق وجود آدمي قلمداد كند و اقسام ده گانة دربر گيرندة آنها را مطابق ساحتهاي وجودي انسان نشان دهد. اين انديشه، كه كم و بيش در ميان عرفا حضور داشته و قبلاً توسط سعيدالدين فرغاني عملياتي شده توسط اين عارف برجسته با طرحي جديد ارائه شده است. كاشاني در نظامي كه ارائه ميكند، چهار قسم از اقسام كلي دهگانه را در نشئة «نفس»، سه قسم آن را در نشئة «قلب» و سه قسم باقيمانده را در نشئة «سرّ» به تصوير ميكشد. اكنون به تفصيل اين تحليلها و تقسيمبنديها را واكاوي ميكنيم:
مرتبه نفس، وجوه و تحليل مقامات آن
تعريف و توضيح «نفس» و وجوه چندگانة آن
كاشاني در تعريف «نفس» ميفرمايد: «نفس» عبارت از بخاري لطيف است كه حامل قوّة حيات بوده و واسطة بين نفس ناطقه و بدن است كاركرد آن اين است كه جنبة تدبيري براي بدن و قواي آن دارد. اين «نفس» همان است كه در اصطلاح حكماء «روح حيواني» ناميده ميشود.12
محقّق كاشاني معتقد است: انسان يك حقيقت در هم تنيدة چندساحتي است. از يك نظر، يك جنبة الهي دارد و يك جنبة مادي.13 در ساحت عِلوياش، فطرتي دارد سراسر آكنده از نور، كمال و ميل به عروج، و در ساحت سِفلياش، طينتي دارد كه از مزاج و طبايع پديد آمده و با خواص، آثار و احكام اجزا و عناصر مادي عجين شده است. او ساحتي از انسان را كه جنبة سِفلي دارد و با آن به سوي عالم ماده روي ميآورد و براي افعالش از آن استفاده ميكند «نفس» مينامد و آن را معدن و ماواي هر نوع شرّ و بدي14 و حريص و آزمند در استيفاي لذّات پست مادي ميداند.15
از نظر محقّق كاشاني، هرچند انسانها در نشئة «نفس حيواني» داراي صفات گوناگون همراه با شدت و ضعف و احياناً فراز و فرود هستند،16 ولي در همة آنها، اگر چيزي بين آنها و طبع ماديشان فاصله نشود ـ يعني نفس بما هو نفس تنها گذاشته شود و ساحت عِلوي دخالت نكند – در ظلمات عالم مادّه، و لذّات جسماني آن غوطهور خواهند بود. او علت اين انهماك در شهوانيات را انس و اعتياد انسان به اين امور از زمان طفوليت ميداند و ابراز ميدارد: اين امر ممكن است در بعضي افراد به حدّي پيشرفته شود كه آنها را از انسانيّت خارج كرده، مسخ نمايد. بر همين اساس، وضع عبادات، سياسات شرعي و قوانين ديني را براي جدا كردن انسان از اين ساحت دانسته و كاركرد اين دستورات و عبادات را رفع غشاوات مادي و شكستن شدت و حِدّت اميال حيواني ميداند.17
اما در توضيح «وجوه نفس»، بايد گفت: ملّاعبدالرّزاق كاشاني، ابتدا نفس را به دو بُعد «قواي نفس» و خود «نفس» تقسيم ميكند. منظور كاشاني از «قواي نفس» كه گاه آن را «غيب القُوي» و يا «غيب الجن» مينامد، «ملكوت ارض»، «قواي نفساني» و «غيب الجن» است،18 و مرادش از «جن» همان «قواي حيواني» و «روح حيواني» است كه واسطة بين «نفس ناطقه» و بدن قرار دارد. و داراي قوايي است؛ كه از حيات او منشعب شده، به واسطة آنها بدن را تدبير ميكند. مهمترين اين قوا «وهم» و «خيال» است.19 بنابر اين، «قواي نفس» قوايي است كه نفس با آنها عمل انجام ميدهد و به دو قسمت «قواي ظاهري» و «قواي باطني» قابل تفكيك است.
اما خود «نفس» را به سه ساحت «اماره»، «لوّامه» و «مطمئنّه» تقسيم ميكند و بازاي هر يك از اين جنبه ها، يك قسم از اقسام ده گانة كلّي را لحاظ ميكند كه در جمع بندي مقامات، توسط خواجه عبد الله انصاري بيان شده است.
وجه تسمية «بدايات»، چينش مقامات و كاركرد آن
قسم «بدايات» و منازل مندرج در آن در ابتداي مراحل سلوك قرار دارند. انسان با پيمودن منازل اين قسم، موانع سير و سلوك را برطرف كرده، علايق و خواهشهاي نفساني را، كه در اين مرحلة بسيار قوي است كاهش داده و قواي نفس را مطيع خود ميكند و نفس را تمرين ميدهد تا از اسارت «وهم»، كه جلوه دهندة زينتها و شهوات نفساني بوده و در اين مرحله از اصليترين و ميداندارترين قواي نفس است، خارج كند. ملّاعبدالرّزاق كاشاني ضمن بيان اين نكته كه علت نامگذاري اين قسم به «بدايات»، به خاطر ابتدا بودن شروع در سلوك است و هدف اين مقامات، تسخير قواي نفس است، در وجه منطقي بودن چينش اين مقامات ميفرمايد: نفس در ابتداي امر، «نفس امّاره» است؛ هرگاه توفيق رفيق انسان شود و او را از خواب غفلت بيدار نمايد اصطلاحاً براي شخص «يقظه» حاصل شده است؛ و وقتي متوجه دوري خود از حقيقت و پيروياش از شيطان شود از اين حالت دست كشيده، به اصلاح خود روي آورده و اصطلاحاً مقام «توبه» را درك كرده است؛ و هرگاه متوجه شود عمل خوب و بد را به هم مخلوط كرده، به حساب خود رسيدگي كند در مقام «محاسبه» است، تا جايي كه حسنات او بر سيّئاتش غلبه كند و مجدّداً به سوي خداي سبحان رجوع نمايد. اين مقام «انابه» است. پس از آن، به آنچه كمك كار او در امر سير و سلوك است و آنچه در اين راه برايش مفيد است ميانديشد كه مقام «تفكر» است. اين تفكر او را به جايگاه عبرت گرفتن و اتّعاظ ميكشاند كه در اصطلاح مقام «تذكر» گفته ميشود. سپس به حول و قوّة الهي استعانت ميجويد كه مقام «اعتصام» و نتيجة آن گريختن از كيد شيطان است و اين را مقام «فرار» ميگويند. پس از اين مرحله، نياز به «رياضت» براي تلطيف سرّ دارد و سرانجام به اندازه لطافتش، از مقام «سماع»، كه آخرين مقام اين قسم است، بهره خواهد برد.20
نفس امّاره و ارتباطش با قسم ابواب و مقامات آن
نفس، كه احياناً ابتدا در قيد و بند قواي خود بوده، با پيمودن منازل قسم «بدايات»، از اسارت آنها، بخصوص «وهم» به طور نسبي مستخلَص ميشود. در اين مرحله، نفس به خود توجّه نموده، از نگاه به قوايش منصرف ميشود. ولي چون اين نگاه به خود، در مرحله ابتدايي است و نفس در اين نشئه منغمر و فرورفته در شهوانيات است، «امّاره» ناميده ميشود. بنابراين، «نفس امّاره» جهتي از «نفس» را ميگويند كه به سمت لذّات و شهوات حسّي گرايش دارد و محلّ و ماواي شرّ و اخلاق و افعال مذموم است.21 از اينرو، انسان با چشم فروبستن از قواي حيواني و توجه به خود، در واقع باب باطن را ميكوبد. از همين رو، كاشاني در وجه تسمية اين قسم ميفرمايد: منظور از قسم «ابواب» ابواب باطن است كه بر روي سالك گشوده ميشود.22 او ميگويد: نفس با پيمودن قسم «بدايات» باب كمالات را دقّ الباب ميكند و در باب رحمت حق داخل ميشود.23 در واقع، پس از برداشتن گامهاي اوليه، تفضّلاتي از سوي حق تعالي به عبد سالك ميشود كه اين تفضّلات، خود را به شكل احوال ابتدائي نمايان ميسازد. اين تفضّلات بابي به سمت سلوك و ورود به باطن است؛ چراكه وقتي منّت حق تعالي بر خود را مشاهده كند نوعي رغبت و خوشدلي براي او نسبت به حق تعالي ايجاد ميشود. از سوي ديگر، از گذشتة خود خوف دارد با حصول اين احوال و گذراندن مقامات اين قِسم است كه نفس از حالت امّاره بودن درآمده، صفت لوّامگي به خود ميگيرد.
وي در تحليل مقامات اين قسم، ميفرمايد: بر همين اساس – كه بايد با احوالي نفس از حالت امّاره بودن درآيد – مقام اول اين قسم اين است كه نفس با توجه كردن به باطن خود، حالت «حزن» برايش پديد ميآيد و سپس ترس از عقاب او را به «خوف»، كه مقام بعدي است، ميكشاند. پس از آن به «اشفاق» ميرسد كه دوام تحذير «نفس» از موبقات، همراه با ترحّم بر آن است. سپس حال او به «خشوع» ميانجامد كه انكسار و خضوع «نفس» است. و پس از آن، حالت سالك به «اخبات» منتهي ميشود كه وارد شدن در مامن و پناهگاه از ترديد و بازگشت به حال قبل از آن است. تا اينجاي كار، سالك طريق دوست در صدد اصلاح گذشتة خود به واسطه انكسار و رام كردن نفس بود؛ ولي از اينجا به بعد، شروع به جنگيدن با تعلّقات خود ميكند. از اينرو، براي برداشتن تعلّقات و هر آنچه او را به خود مشغول ساخته بود – از لذايذ و شهوات مادي و دنيوي – با مقام «زهد»، دست به كار ميشود. در ادامه، با مقام «ورع»، كه يك اجتناب قوي و شديد است، آن را تكميل ميكند و سپس با مقام «تبتّل»، بتمامه از اين تعلّقات و دل مشغوليها كنده و رها ميشود. سرانجام، با دو مقام «رجاء» و «رغبت»، كه به منزلة دو موتور محرّك براي ادامة سير او هستند، به صورت جدّي، با اميدي وافر، وارد مرحلة بعدي ميشود.24
نفس لوّامه و واكاوي ترتيب مقامات «معاملات»
محقق كاشاني، نفس لوّامه را حالتي از نفس ميداند كه با دريافت اجمالي نور تنبّه، از خواب غفلت، اندك تيقّظي تحصيل ميكند و به سرزنش خويش مبادرت ميورزد و به جانب حق تعالي توبه و انابه مينمايد.25
اين مرحله با تابش شعاعهايي از نور قلب همراه است، به گونهاي كه نفس را، كه با پيمودن قسم «ابواب»، حالت «لوّامه» پيدا كرده است، براي حصول اطمينان و تبديل شدن به «نفس مطمئنّه» آماده ميكند. وقتي سالك با مقامات قبلي، موانع سر راه خود را برطرف كرد. و برايش بابي به سمت باطن باز شد و احوال خوش تفضّلي پيدا كرد در ادامه، ميخواهد معامله با خداوند را آغاز كند و دست به كار شود تا با كسب، مقاماتي را بيابد. از اينرو، در تمام مقامات اين قسم، فعل و عمل سالك مطرح است و به همين دليل، اين قسم را «معاملات» مينامند.26
كاشاني در تحليل مقامات اين قِسم، ميفرمايد: اولين مقامي كه قلب با آن معامله با الله را آغاز ميكند مقام «رعايت» است كه همان مراعات و مواظبت از اعمال است تا نفس با آن مطيع شده، به اطمينان برسد. سپس به مقام «مراقبه» ميرسد كه ملاحظة جانب حق تعالي است. در مقام «رعايت»، جانب سلبي و رعايت اعمال، مدّ نظر بود؛ ولي در «مراقبه»، ملاحظة جانب اثباتي و طرف حقّ تعالي منظور است. اين محافظت و مراقبت بايد همراه با ادب و حفظ حريم محبوب باشد كه از آن به مقام «حرمت» تعبير ميكنند. پس از آن سالك به مقام «اخلاص» ميرسد كه بر طبق آن، بايد عمل را از شوب ريا و هر نوع چشمداشت ديگري پاك و خالص كند، و اين امر جز با دانستن آداب خدمت و رها كردن عادات نفس و نديدن عمل خود، اتفاق نميافتد كه در اصطلاح اين را مقام «تهذيب» مينامند. حال اگر سالك طريق دوست بخواهد اين حالات را در خويشتن نهادينه كند راهش گذر از مقام «استقامت» است؛ چراكه به طور طبيعي، جنبة خلقي بر انسان غالب است و اگر بخواهد حقّاني شود بايد آنقدر استقامت بورزد تا نفس، خوي ملكوتي به خود بگيرد. و اما لازمة اين مقامات اعتماد بر خداوند است، نه بر خود و اعمالش و از اينرو، به مقام «توكل» ميرسد. در همين زمينه، درجات برتري از اعتماد را ميپيمايد كه مقام «تفويض» نام دارد و سپس به مقام «ثقه»، كه نقطة وسط اعتماد بر خداوند است، ميرسد. سرانجام، با گذر از مقام «تسليم»، كه رهايي از مزاحمت «عقل» و «وهم» در امور قضا و قدر است، از اين مرحله هم گذر ميكند.27
مرحلة «نفس مطمئنّه»، قسم «اخلاق» و تحليل مقامات آن
محقّق كاشاني در توضيح اين ساحت از «نفس»، ابراز ميدارد: «نفس مطمئنّه» به جنبهاي از «نفس» اطلاق ميشود كه تماماً به سمت قلب متوجه شده، از جانب لذّات حسّي و اخلاق نكوهيده رها گشته و به اخلاق پسنديده متخلّق شده باشد.28 او معتقد است: نفس در اين مرحله، با گذر از حالت لوّامگي و شروع در صفت «اطمينان»، از قلب كمك ميگيرد و «عقل» او منوّر به نور شرع شده، از اوهام رهايي مييابد و با استعانت از نور شرع، به اثبات ملكات فاضله و اخلاق نيكو در خود ميپردازد تا «نفس» به كمال اطمينان برسد.29 وي علت نامگذاري اين قسم به نام «اخلاق» را حصول يك سري ملكات ستوده بدون تروّي، در اثر خاصيت اين نشئه ميداند و ميفرمايد: وقتي سالك معامله با خدا را آغاز كرد و مقامات قسم «معاملات» را پيمود ثمره و ميوة اين معاملات قسم «اخلاق» خواهد بود. اين «اخلاق» عبارت از خُلقها، ملكات ستوده و هيئات راسخ نفساني است؛ كه انسان بدون فكر و تروّي، بر اساس آنها رفتار ميكند و به سهولت، فضايل و خيرات از او صادر ميشود. در اين حال، سلوك طريق الهي برايش آسان ميگردد.30
كاشاني در تحليل مقامات اين قسم و وجه منطقي بودن چينش آنها ميفرمايد: اولين مقام اين قسم مقام «صبر» است كه يكي از حالات بندگي است، و حقيقت آن اين است كه سالك بداند آنچه از سختيها، ناملايمات و محدوديتها، كه به او ميرسد، مقتضاي حكمت الهي و به اراده و قضا و قدر اوست. سالك بايد بر نفس خود سخت بگيرد تا به تدريج، اين امر بر او آسان شود و به مقام «رضا» به قضا و قدر الهي بار يابد. پس از آن ترقّي كرده و آنچه را از سختي و راحتي كه برايش مقدّر شده است، حمد و سپاس ميگويد و در اصطلاح، به مقام «شكر» ميرسد و در پي آن، از اين مقام هم عبور كرده، به مقام حياء نايل ميشود. مطابق اين حال، از طلب حال و شرايطي جز آنچه محبوب او خواسته است حياء ميكند. و آنقدر بر اين حال استقامت و اصرار ميورزد تا برايش ملكه شود. با پياده شدن اين ملكات در او و نشان دادن اينكه در عمل صادق است، به مقام «صدق» وصول مييابد. سالك بايد پس از اين مرحله، اين حال بندگي را نسبت به خلق خدا هم ابراز كند و با وجود نياز خود، سخاوت به خرج دهد و ديگران را بر خود ترجيح دهد؛ چراكه بايد فقر و غنا نزد او يكسان باشد و اين مقام «ايثار» ناميده ميشود. سپس به مقام «خُلُق» ميرسد كه خوشخلقي با ديگران است. او در اين حال، بندگان خدا را مقهور و محكومِ حكمِ قضا و قدر ميبيند و معذور ميشمارد و با ايشان منازعه نميكند، بلكه ايشان را اكرام كرده، آثار حكمت و قدرت الهي را در ايشان ميبيند و در نتيجه، با برخورد خوب با خلق خداوند، به مقام «تواضع» براي حق، نائل ميشود. سپس با تحمّل اذيّت از جانب مردم، به مقام «فتوّت» ميرسد و سرانجام، به واسطة صفاي قلبي، كه در اثر اين خلقيات براي سالك حاصل شده است، به نهايت اطمينان ميرسد و به مقام «انبساط» بار مييابد. بر اساس اين مقام، با خلق خدا به خوشرويي، و با حق تعالي و احكام و شريعت او به زيبايي برخورد ميكند. اينجاست كه موانع از سر راه سالك بر داشته ميشود و فطرت اصلياش شكوفا ميگردد.31
مقامات نشئة قلب و تحليل مقامات مرتبط با آن
تعريف و توضيح «قلب» و بيان مرتبة آن
«قلب»، يك حقيقتي نوراني است كه هويّتي روحي دارد؛ ولي چون تدبير بدن ميكند تنزّل يافتة آن است. به عبارت ديگر، تنزّل «روح» و نسبت يافتن آن با «نفس» را «قلب» ميگويند. «قلب» خالي از گرايشهاي خاكي و آكنده از گرايشهاي خير و معارف است و از آن به «لطيفة انسانيّه» و يا «نفس ناطقه» نيز تعبير ميكنند و «نفس حيواني» به منزلة مركب اوست.32 اين «قلب» چون حالت واسطه دارد، به منزلة پل ارتباطي ميان «روح» و «نفس» عمل ميكند. و از اينرو، به سبب نظر افكندن به هر يك از اين دو سو، دچار تقلّب احوال شده، رنگ و بوي آن طرف را به خود ميگيرد.33 و چون از اجتماع آنها متولّد شده است خواص هر كدام را در خود دارد.34 بر همين اساس، هر گاه نفس، بر آن غلبه كند احكام خود همانند ظلمت، حرص شيطنت را بر آن حاكم ميكند. و هر گاه تحت غلبة «روح» قرار بگيرد آنسويي ميشود.35
محقّق كاشاني، در نظامي كه براي تحليل يكصد مقام عرفاني بر اساس «بطون طولي» ارائه ميكند، قلب را داراي سه حيثيت ميشمارد و آنها را به نامهاي «قلب»، «عقل» و «سرّ» نامگذاري كرده است و بازاي هر يك، قسمي از اقسام دهگانه را قرار ميدهد:
مرتبة ابتدايي قلب و ارتباطش با قسم «اصول»
اين مرتبه، كه «قلب» جزئي است – در قبال ديگر مراتب جزئي نشئة كلي قلب – مرحلة گذر از نشئة «نفس» است و با گذر از برخي مراتب، امر سلوك شكوفا و مشخص ميگردد. وقتي چهل منزل نفسي طي شد، موانع سلوك برداشته شده است. نكتة قابل توجه اينكه «قلب» اگر خودش باشد و موانعي مزاحم راهش نباشد به سمت «فطرت» ميرود. وقتي نفس رام شد و ديگر دست و پا گير نبود مانعي براي بروز «فطرت» وجود ندارد. از اين مرحله به بعد، شروع راه سلوك است. «سلوك» به حقيقت معناي كلمه آغاز ميشود، و چون مقامات اين قسم پايههاي اصلي، و اولية سلوك، و مبادي ترقّي و عروج است اين قسم «اصول» ناميده شده است. كاشاني، مقامات اين قسم را وهبي و بر خلاف قسم «اخلاق»، بدون كسب و عمل دانسته، پيمودن مقامات قسم بعدي – يعني قسم «اوديه» – را مبتني بر اينها ميشمارد.36
ملاعبدالرّزاق كاشاني، در تحليل چينش مقامات اين قسم ميفرمايد: مقام اول اين قسم، مقام «قصد» است؛ چراكه سالك تصميم واقعي و حقيقي براي سلوك به سوي خداي متعال پيدا ميكند. پس از آن به مقام «عزم» ميرسد كه محقَّق كردنِ همان قصد، و لبّيك گفتن به دعوات الهي و القائات ربّاني است، هرچند ممكن است اين رويكرد از روي كراهت خاطر باشد ـ سپس به مقام «ارادت» ميرسد كه تبديل كردن همان قصد، به عمل است، منتها از روي طوع و رغبت. از اينرو، براي طلب قرب الهي، قلب خود را متوجه حق تعالي ميكند و اينجاست كه مقام بعدي
يعني «ادب» مطرح ميشود. با اين مقام، حضور حقّ تعالي را احساس ميكند كه از آن به «شهود خيالي» نيز تعبير ميكنند. او بايد ادب حضور را رعايت نمايد. در اين سير جدّي، كه او آغاز كرده است، به مركب راه نياز دارد. از اينرو، مقام «يقين» مطرح ميشود؛ چرا كه با شك و ترديد، به جايي نميرسد. پس از آن، مقام «انس» مطرح ميشود؛ زيرا قرب الهي موجب جمعيت و لذت ميشود و اين امر، از وحشت انسان كاسته، موجب الفتش ميگردد. اين انس و الفت سبب يادآوري حضرت دوست و پرهيز از فراموشي و غفلت از او ميشود كه به آن مقام «ذكر» – البته در اين مرحلة قلبي ـ اطلاق ميگردد. اين ياد كردن و ذكر محبوب زماني به نهايت خود ميرسد كه از غير، سلب التفات كند، و اين كار به عهدة مقام «فقر» است. اين هم، زماني نهايي ميشود كه به مقام «غناء» بالحق نايل آيد. اينجاست كه سالك در حفظ و احتفاظ الهي قرار ميگيرد و حقّ تعالي او را از مخالفات و معاصي محفوظ ميدارد و در اصطلاح، به مقام «مراد» ميرسد كه آخرين مقام اين قسم است.37
مرتبة مياني قلب و ارتباط آن با قسم «اوديه»
ملّاعبدالرّزاق كاشاني، مرتبة مياني نشئة «قلب» را «عقل» مينامد و در توضيح آن ميفرمايد: «عقل» موضعي صاف از قلب است كه جهت يلي الرّوحي دارد و محلّ الهام مَلَك، وحي، فهم و معرفت است و انسان، به واسطة آن ميتواند خير و شر را تشخيص دهد.38 وي همچنين گاهي «عقل» را لسان قلب قلمداد ميكند.39 و زماني ديگر آن را به عنوان چشم قلب مينامد.40
اما در توضيح قسم «اوديه»، بايد گفت: «اوديه» جمع «وادي» و به معناي شكاف بين كوهها بوده كه محلّ ورود سيلابها است. كاشاني، اولاً، اين قسم را به نشئة مياني قلب ـ كه آن را نشئة «عقل» مينامد ـ مربوط ميداند، ولي نه عقل استدلالي، بلكه عقل منوّر به نور قدس يا همان «عقل فطري». طبق آن هر آنچه در فطرت است براي سالك به گونة فهم حاصل ميشود. پس از آن چشم، گوش و قلب سالك باز ميشود و خوب و بد را ميفهمد. بنابراين، مقامات اين قسم نيز حالت فهمي و معرفتي دارد. ثانياً، در وجه تسمية اين قسم بيان ميدارد كه در لفظ «وادي» خطر نهفته است. از اينرو، در مقامات اين قسم نيز، كه عمده منازل سير و سلوك است، توقّع خطر ميرود و ممكن است «عقل نظري» رهزن شده، انسان به گمراهي بيفتد؛ چراكه اجتهاد و عقل در اين مراحل، مدخليّت دارد و ممكن است گاهي مطلوب به شكل «نار» يا «نور» تجلّي كند – همچنانكه براي حضرت موسي(ع) تجلّي كرد ـ و از اين طريق، شيطان بتواند در مشهودات انسان، دخل و تصرّف نمايد.41
همچنانكه اشاره شد، در اين مرحله، يك سلسله فهمهاي پي در پي براي سالك رخ ميدهد كه تماماً وهبي است و بدون استدلال و كسب حاصل ميشود. ملّاعبدالرّزاق در تحليل وجه ترتيب اين مقامات افاضي ميفرمايد: اولين مقام اين قسم، مقام «احسان» است كه نوعي يقين متعالي و قريب به شهود است. پس از آن مقام «علم» است كه سالك با آن جهالت را به طور كامل برميدارد و غايب را به شهود ميآورد و بر طبق آن، به يقين ميفهمد كه در اين مشهود، خلاف و اشتباه راه ندارد. سپس به مقام «حكمت» ميرسد كه طبق آن، به دقيق و حكيمانه بودن قضا و قدر الهي فهم پيدا ميكند و به عدل الهي و مراد حق تعالي از وعده و وعيدش ـ البتّه به اندازه اين نشئة وجودي ـ پي ميبرد. پس از اين مقام، چشم قلب او به نور هدايت الهي روشن ميشود و همه چيز را با چشم دل ميبيند و از حيرت به در ميآيد كه اين همان رسيدن به مقام «بصيرت» است. در پي آن، صاحب مقام «فراست» ميشود و ميتواند از حكم غيب خبر دهد. ثمرة اين مقامات معرفتي مقام «تعظيم» است، و خاصيت آن اين است كه نزد سالك، قضا و قدر الهي با عظمت ميشود و او را به تذلّل و خاكساري ميكشاند. اين مقام «تعظيم» باب مكاشفة علمي را، كه «الهام» مينامند. براي سالك باز ميكند. پس از آن، اين فهم علميِ باطني سالك را به آرامش ميكشاند كه مقام «سكينه» نام دارد. سپس به امنيت «عين اليقين»ي، كه كاملتر است و از انس با خداي متعال بر ميخيزد، ميرسد و اين مقام «طمانينه» است. در نهايت، مقام «همّت» به روي او گشوده ميشود تا او را به سوي مقصود، سوق دهد و به مقام «سرّ» برساند.42
مرتبة نهايي قلب و ارتباطش با قسم «احوال»
محقّق كاشاني مرتبة نهايي «قلب» را «سرّ» و يا «سرّ قلبي» مينامد.43 و گاهي از آن به عنوان «نقطة وسط» و «قلب القلب» ياد ميكند.44 قلب، به اين ناحيه كه عروج ميكند، از شعاع نور روح بهرهمند شده، از تيررس وساوس و شيطنتهاي نفس و شياطين در امان ميماند.45 در مرحلة «سرّ»، احوالات نهايي قلبي مطرح است كه از شدت محبّت، قلب را به سمت روح ميكشاند و بر خلاف عقل، كه در آن فهم مطرح است، در اين نشئه، مكاشفات اسمائي و صفاتي براي قلب پيدا ميشود. به عبارت ديگر، موطني كه حالات عشقي مكاشفه اي قلب در آن روي ميدهد و قلب ويژگيهاي «روح» را مييابد «سرّ» ناميده ميشود.
ايشان در توضيح علت اين كه خواجه عبدالله انصاري اين قسم را به نام «احوال» ناميده است، ميفرمايد: خواجه عبد الله در قسم «اوديه» ابتدا مقاماتي را ترتيب داد كه حالت كسب و تحصيل در آنها غالب بود و سپس به تدريج، مقاماتي را برشمرد كه جنبة هبه، جذب و تفضّل در آنها آشكار ميشد، و تا جايي رسانيد كه در بعضي مقامات، نسبت كسب و تفضّل مساوي شد. سرانجام، در مقامات بعدي، كسب، مختفي و موهبت قوّت گرفت، تا جايي كه در مقامات آخر قسم «اوديه»، نظير مقام «طمانينه» و «همّت»، غلبة كامل با تفضّل الهي بود. خواجه عبدالله انصاري، در ادامة مقامات قسم «اوديه»، مقامات قسم «احوال» را ترتيب داده كه عبارت از مقاماتي است كه موهبتي محض و صِرف تفضّل است. و چون گذشتگان از عرفا، آنچه را از مقامات كه با سعي و تلاش سالك به دست ميآمده «مقام»، و آنچه را با تفضّل عطا ميشده «حال» ميناميدند، «خواجه» نيز اين قسم را، كه حكايت از تفضّلات الهي دارد، به تبع ايشان، قسم «احوال» ناميده است.46 ـ البته بدون اينكه جنبة گذرا بودن در آن لحاظ شده باشد.
محقّق كاشاني، همچنين دربارة وجه ترتيب مقامات اين قسم مينويسد: مقام اول اين قسم مقام «محبّت» است؛ يعني «اراده» كه جزو مقامات قسم «اصول» بود و سالك در آن موطن، مريد و قاصد حق تعالي بود، به «محبّت» تبديل شد، او را به سوي حق تعالي جذب ميكند. در اين حال، مشقّتِ سعي، از او برداشته شده، سيرش با لذّت و بهجت همراه است. پس از اين مقام، سالك بخل ميورزد از اينكه محبّت او به غير از محبوبش تعلّق بگيرد كه اين را مقام «غيرت» مينامند. به تدريج محبّتش بيشتر ميشود كه به آن «شوق» ميگويند. وقتي شوق در او قوّت گرفت صبر از او گرفته ميشود و در راه وصال محبوب، از خود بيتابي و اضطراب، نشان ميدهد كه اين را مقام «قلق» ميگويند. وقتي اين شوق و طلب بر سالك غلبه كرد و بيقرار شد نسبت به محبوب، حداكثر شَعَف و وَلَع را پيدا ميكند. وَلَع او با اميد به وصال همراه است كه در اصطلاحا، آن را مقام «عطش» مينامند. از اينجا به بعد، احوال سالك با كشف و شهود همراه است. گاهي اين شهود به طور ناگهاني رخ ميدهد و موجب اضطراب شخص ميشود كه اين را مقام «وجد» ميگويند. وقتي اين اضطرابِ ناشي از شهود ناگهاني به حدّ نهايي رسيد بر عقل سالك غلبه كرد و او را به حيرت كشانيد مقام «دهش» نام دارد. ولي اين حيرت و دَهشَت، سريع الزّوال است. اما اگر اين دهشت ماندگار شد و سالك نتوانست خود را ضبط كند؛ به مقام «هيمان» رسيده است. سالك طريق دوست به اين مرحله كه رسيد، جرقّه هايي از درخشش انوار تجلّيات ربّاني را مييابد كه او را به دخول در طريق ولايت دعوت ميكند و اين را مقام «برق» ميگويند. در نهايت، وقتي شهود برايش حالت ماندگاري پيدا كرد و پايدار شد و مشهودات را صاف تر و زلالتر از قبل ملاحظه كرد به مقام «ذوق» رسيده كه مقدمهاي براي فناست.47
نشئة روح، و تحليل مقامات مرتبط با آن
كاشاني عاليترين ساحت وجودي انسان را، كه با حضرت حقّ ـ سبحانه ـ نسبت پيدا ميكند، «روح» مينامد و آن را به «لطيفه مجرّده انساني» معنا ميكند.48 او اين ساحت برتر انسان را ، با دقت عقلي، به سه ناحية «روح»، «خفيّ» و «اخفي» تقسيم ميكند.
مرتبه ابتدايي روح و ارتباطش با قسم «ولايات»
محقّق كاشاني، مرتبه ابتدايي اين نشئه را هم، ـ از باب اطلاق اسم كلّ بر جزء ـ «روح» مينامد كه با آن، سالك از مراحل «خلقي» گذر كرده و وارد مقامات «حقّي» و «صقع ربوبي» شده است. وي ابراز ميدارد كه در اين مرحله، با تجلّيات اسمائي براي سالك، «فناء» حاصل شده است و حقّ تعالي خود، متولّي امر بنده اش خواهد بود و از بندة فاني، فعل و وصفي باقي نميماند. او باقي به بقاء الله ميشود و حقّ تعالي چشم، گوش و ديگر جوارح او ميگردد و از اينروست كه اين قسم را قسم «ولايات» مينامند.49
محقّق كاشاني، همچنين در وجه ترتيب مقامات اين قسم مينويسد: اولين مقام اين قسم مقام «لحظ» است كه در آن، اولين مراحل تجلّي ـ البته بدون درنگ و استمرار ـ رخ ميدهد. سپس اين تجلّي كمي ماندگار ميشود؛ ولي زماني اين تجلّي هست، و زماني نيست، و اين خود نوعي «تلوين» خواهد بود كه بيانگر مقام «وقت» است. هرگاه او از اين كدورت به در آيد و از اين «تلوين» خارج شود به مقام «صفا» باريافته است. اين رهايي از «تلوين» و كدورت، و احساس رسيدن به مرحلة «فناء»، با نوعي شادي و سروري همراه است. اين شادي حاصل از نسيم خوش اتصال را مقام «سرور» مينامند. ولي بازهم سالك، به «فناء» كامل نرسيده است و از اينكه خود و حال خود ـ اعمّ از سرور و شادي و ديگر احوال خود ـ را ميبيند بايد فاني شود و از اينرو، به مقام «سِرّ» بارمييابد. كه طبق آن، خودش و حال خودش هم از او پنهان ميشود و اين همان مقام «طلب ازدياد تحيّر» است. از اين استمرارِ حال، نوعي خوشي و شعف براي سالك حاصل ميشود؛ چراكه با پنهان شدن انانيّت، موانع و حجابهاي رؤيت محبوب از ميان برداشته ميشوند. اين خوشي و شعف حاصله را مقام «نَفَس» ميگويند. سالك پس از اين ميبيند كه شاهد و مشهود خداست و از اينرو، در مقام «غربت» واقع ميشود. از اينجا ديگر شخص از حدّ تفرّق گذشته، حال او گواهي ميدهد كه به مقام «ولايت» رسيده است. وقتي به اواسط بحر «فناء» رسيد، همانند غريقي كه تماماً از ديگران غافل و فارغ ميشود سالك نيز چنين حالي پيدا ميكند كه اين را مقام «غرق» ميگويند. سپس از حال خود نيز غافل شده، به «وجود» مشهود، مشغول ميشود كه اصطلاحاً اين را مقام «غيبت» مينامند. سرانجام، به مقام «تمكن» ميرسد كه طبق آن، در شهود حق تعالي و خفاي از خود و احوالش، به ثبات و استقرار ميرسد.50
مرتبة مياني روح و ارتباطش با قسم «حقايق»
سالك الي الله تعالي پس از پشت سر نهادن مرتبة اوّل از نشئة روحي، به مرتبة مياني اين نشئه، كه آن را مرحلة «خفي» مينامد، ميرسد. در اين ساحت است كه براي او «تجلّي اسمائي» به شكل نهايي رخ ميدهد و او متحقّق به اسماء الهي ميشود. وي در وجه تسمية اين قسم به نام «حقايق»، به اين مطلب نظر دارد كه عارف با فنا و بقاي كامل و رفع هر نوع حجاب، به اسماء الهي متحقّق ميشود و حقيقت هر چيزي را، مشاهده ميكند.51
كاشاني همچنين در وجه گزينش و چينش مقامات اين قسم، ابراز ميدارد: عارف پس از تمكن در شهود، مكاشفات روحيِ پي در پي، دارد. اين مكاشفات، عيني و به نحو متحقّق به عين شدن است – نه مثل آن مكاشفات علمي كه در مثل وادي «الهام» براي او حاصل ميشد. و اين را در اصطلاح، مقام «مكاشفه» ميگويند. پس از اين مقام، در رؤيت و شهود ترقّي ميكند و به مقام «مشاهده» ميرسد كه در آن حجابهاي باقي و باقي ماندة رسوم برداشته ميشود. اين مقام، عارف را به سوي رؤيت بالعيانِ حضرت حق، به چشم روح، كه منوّر به نور الهي، و بلكه عين بصر حق تعالي است، سوق ميدهد و اين مقام «معاينه» ناميده ميشود. سپس به مقام «حيات» ميرسد كه زنده شدن و حيات گرفتن به حيات الهي است. در پيِ آن، به مقام «قبض» وارد ميشود كه به موجب آن، ديگر خود را نميبيند. پس از آن، به «بقاء بعد الفناء» و «بسط در عين قبض»، عروج ميكند كه مقام «بسط» ناميده ميشود. گاهي ممكن است اين «بسط» بر عارف غلبه كند و چنان او را سرمست حضرت حق نمايد كه از شدت حال خوش، نتواند خويشتن را ضبط و تمالك كند كه اين را مقام «سكر» مينامند. اگر از اين مرحله هم بگذرد و بتواند در عين يافتنِ لذّت سُكر، احوال خود را كنترل و خود را تمالك نمايد به مقام «صحو» بار مييابد. پس از اين مقامات، اگر عارف اتّصالي را كه قبلاً به نحو تجلّي داشت، محكم تر و قوي تر كند و تحقّقاً به حضرت حق اتصال يابد، به گونه اي كه ديگر در نظر او ماسوا اعتباري نداشته باشد به مقام «اتصال» رسيده است. در نهايت، به مقام «انفصال» و جدايي تام از ماسوا و كونين خواهد رسيد.52
مرتبة نهائي روح و ارتباطش با قسم «نهايات»
در اين نشئه، كه شروع در نهاييترين ساحتها از مراتب سه گانة كلّي انسان، يعني «روح» است، «تجلّي ذاتي» رخ ميدهد. بر اساس آن، براي شخص، ذاتي باقي نميماند، بلكه فقط ذات حق برقرار ميگردد. در اين مرحله، تكثّر اسمائي هم برداشته ميشود و همه چيز در ذات الهي منتفي ميگردد و «وحدت حقّه حقيقيه» نمايان خواهد شد. به همين دليل، آن را مرتبة «اخفي» و «غيب الغيوب» مينامند. ملّاعبدالرّزاق كاشاني وجه تسمية قسم «نهايات» را چنين بيان ميدارد: همانگونه كه «بدايات» اموري ابتدايي بود. و در بدايت و آغاز امر سلوك مطرح شد و بعضاً مقدّم بر سلوك بود، در قبال آنها، يك سلسله مقامات وجود دارد كه پس از پايان سلوك و وصول به حضرت حق، براي عارف رخ مينماياند. اين قسم را «نهايات» مينامند.53
وي در بيان وجه ترتيب مقامات اين قسم مينويسد: اين قسم، كه براي برداشتن باقيماندة غيريّت و اثنينيّت است، با مقام «معرفت» آغاز ميشود و پس از آن، عارف به مقام «فناء» در ذات ميرسد. اينجا «فناء» مفاد معرفتي هم دارد؛ ولي فرقش با مراحل قبل اين است كه معرفت در معروف جمع است و غلبه با معروف (ذات) است، نه با معرفت و فقط معروف، باقي ميماند. سپس به مقام «بقاء»، كه پس از مرحلة فناست، دست مييابد كه طبق آن، هيچ كثرتي در بين نيست و فقط وجود حق تعالي باقي ميماند. وقتي عارف باقي به بقاي الهي شد متحقّق به تحقّق ذاتي حقّ ميشود كه مقام «تحقّق» نام دارد. وقتي به اين مقام رسيد جانب حقّاني را دارد و با اين نگاه حقّاني و با هدف هدايت و دستگيري، به سمت كثرات و خلق ميآيد. طبق آن، تمام مقامات حقّاني او كتمان شده، به مقام «تلبيس» وارد ميشود. پس از آن، در مقام «وجود» واقع ميشود كه از رسم خلقي جدا ميگردد. سپس به مقام «تجريد» ميرسد؛ چراكه ـ همان گونه كه گفته شد ـ هويّت «فناء» علمي و معرفتي است. ولي نبايد به شكل كثرت علم و عالم ديده شود، و اين علم، كه صفت عالم است، رسم خلقي است و بايد از او گرفته شود. از اينروست كه با اين مقام، تتمة خلقي او به طور كامل برداشته ميشود. از اين مقام كه بگذرد، به مقام «تفريد» بارمييابد كه توجّه به حق است ـ البته به نحو بالحق – و سرانجام، به مقام «جمع» ميرسد كه حق بدون خلق و به تعبير ديگر، محض حق، ظهور ميكند و خلق و كثرات در نظر او برداشته و جمع ميشوند. در نهايت، به مقام «توحيد» ميرسد كه ظهور «وحدت شخصي» حقّ است و در آن صُوَر و كثرات را مظاهر الهي ميبيند.54
طرح تكميل هر مقام در مقامات برتر
خواجه عبدالله انصاري هر يك از منازل يكصدگانة سلوك را بإزاي افرادي كه در اين مقامات قرار ميگيرند، به سه درجه تقسيم نموده. و براي نشان دادن اين درجات طولي، گاهي از عناوين «عامّه»، «مريد» و «سالك» و يا از «مريد»، «سالك» و «محبّ» بهره گرفته است. او در ابتداي كتاب منازل السائرين، ميفرمايد: صاحبان هر يك از اين درجات، داراي مشارب مخصوص به خود هستند و طبعاً براي سلوك به دستور العمل لايق به حال خود نياز دارند.55 ملّا عبدالرّزاق كاشاني اين سه درجة بيان شده توسط خواجه عبد الله انصاري را انتخابي و گزينشي ميداند؛ ـ يعني ميخواهد بگويد: خواجه درصدد بيان همه افراد نبوده و تنها سه درجه را به عنوان نمونه برگزيده است. از اينرو، كاشاني خود در صدد ارائة طرح ديگري برمي آيد. او در طرح خود، هر يك از مقامات صدگانه را، در تمام اقسام دهگانه و درجات طولي جاري دانسته، بر اساس آن جايگاه، مقام مورد نظر را تحليل ميكند. ايشان در توضيح، ابراز ميدارد: هر مقامي يك جايگاه اصلي دارد كه اصل آن مقام است، و شاخهها و فروعي دارد كه در ديگر مقامات بروز ميكند. بنابراين، مقامات سلوك نظير پلّههاي نردبان نيست تا با قرار گرفتن روي پلّههاي بالا، از پلّههاي پايين، به طور كامل بينياز باشد، بلكه چنين است كه صاحب درجة عالي بر روي درجة سافل هم ايستاده است، و هر مقامي ـ هرچند بالا هم باشد ـ صورتي در مقامات سافل دارد و مقامات پايين هم نمايي در مقامات عالي خواهد داشت.56 همچنين خواجه عبدالله انصاري با نقل متني از جنيد بغدادي، كه مضمونش امكانِ باقي بودن تتمّه اي از مقامات قبل و تكميل آن در مقامات بالاتر است، آن متن را تقويت كرده، اينچنين اصلاح ميكند كه اين بيان به صورت احتمال و امكان، تمام نيست، بلكه من معتقدم عارف به مقامي نميرسد، مگر پس از اشراف بر آن در مقامات بالاتر.57 كاشاني نيز با صحّه گذاردن بر بيانات او، با بياني آميخته با سوگند، ميفرمايد: هر مقامي داراي فروع و اغصاني است كه در مقامات ديگر كشيده شده. سالك تا زماني كه در اصل مقام به سر ميبرد، محكوم به حكم همان مرتبه است. زماني هم كه از آن مرتبه گذر كند حاكم بر آن مقام و فروعش خواهد بود.58 بر اساس اين طرح، هر يك از مقامات، خود را در اقسام عشرة كلي نمودار ميسازد. در نتيجه، از ضرب يكصد مقام در ده قسم، هزار مقام به دست ميآيد كه با هزار منزل بيان شده توسط برخي بزرگان اين فن، برابري ميكند.59
ايشان در شرح خود بر كتاب منازل السائرين، موفق به عملياتي كردنِ اين طرح نميشود و به بيان كلي آن اكتفا ميكند. ولي در قسمت دوم كتاب اصطلاحات الصّوفيه، به اجراي اين طرح همّت گمارده، هر مقام جزئي را در تمام ده قسم كلي به تصوير ميكشد.60
تطبيق مراحل عالم كبير با لايههاي بطوني انسان
در آموزههاي ديني، «انسان»، «قرآن» و «عالَم»، به مثابة يك حقيقت تلقّي شدهاند، به گونه اي كه از يكديگر جدايي ندارند. اين تلقّي در انديشههاي عرفا، به عبارات گوناگون خود را بروز داده است. و به ويژه در بيانات عرفاي قرون متاخّر ظهور بيشتري يافته است. ملّاعبدالرزّاق كاشاني نيز از اين نحله مستثنا نبوده است. او لايههاي طولي و بطوني را، كه دربارة انسان به تفصيل وتشريح پرداخته، دربارة «عالَم كبير» نيز پياده كرده است. وي «روح اعظم» (عقل اول) را، كه حقايق در آن حالت اندماجي دارد، به مثابة «روح» براي عالم ميداند و «لوح محفوظ» را، كه حالت تفصيل حقايق است، «قلب» آن ميگيرد. وي «لوح محو و اثبات» را به منزلة «نفس» براي عالم عنوان ميكند.61
فتوح ثلاثه، و مراحل بطوني انسان
محقق كاشاني، با استفاده از آيات قرآن كريم، «فتوح ثلاثه» را مطرح ميكند. وي ايشان معتقد است: «فتح قريب» با گذشتن از مقام «نفس» و رسيدن به مقام «قلب» حاصل ميشود. او، «فتح مبين» را در نشئة «روح»، و «فتح مطلق» را در نشئة «اخفي» از نشئات وجودي انسان، و وصول به «تجلّي ذاتي» ميداند.62
جمعبندي و نتيجهگيري
طرح سهگانة اصلي از لايههاي باطني انسان، كه توسط محقق كاشاني مطرح ميشود، داراي پيشينة تاريخي و در حدّ خود، طرحي مطلوب است و مزيّتهاي خاصّ خود را دارد. او با بسط لايههاي وجودي به ده سطح، عملاً راه شكل گيري نهايي «بطون سبعه» را هموار كرده است. هرچند عرفاي پس از او چينش بطوني او را در بعضي ساحتها نپذيرفتهاند، ولي فيالجمله، مبناي كار بسياري از بزرگان، قرار گرفته است. كاشاني به دو سطح وجودي انسان عنوان «سرّ» ميدهد و به «سرّ قلبي» و «سرّ روحي» معتقد است. ولي مشهور عرفا عنوان «سرّ» را تنها براي ساحت نهايي انسان برگزيده اند. همچنين پس از او، اختلافاتي دربارة جايگاه «عقل» و «قلب» در بطون سبعه و ترتيب بين آنها وجود دارد و طرح كاشاني در اين خصوص، صد در صد تلقّي به قبول نشده است. اما ميتوان اين مطالب را توجيه كرد و پاسخ داد كه شايد علت وجود اين اختلافها نبودِ تعريفي جامع و مانع از هر يك از اين سطوح باشد. هر يك از شخصيتها بر اساس تعريف مدّ نظر خود، جعل اصطلاح كرده و بر همان اساس، با آن اصطلاح، به ساحتي خاص اشاره كردهاند. اگر اين اصطلاحات يكي ميشد و به تعريف واحدي در هر يك از اين ساحتها ميرسيدند اين اختلافات بدوي برچيده ميشد.
با توجه به خصوصيات ويژة خواجه عبدالله انصاري، تلاشهايي در ميان عرفا براي توجيه منطقي و تحليل عقلاني ساختار يكصد منزل ارائه شده است. يكي از بهترين و برجستهترين آنها تحليل كاشاني است كه بر اساس مبناي «انسانشناختي» صورت گرفته است؛ اولاً اين تحليل بر اساس اجتهاد، صورت گرفته و خالي از ذوقيات و خطابيات نيست. و امكان مناقشه در بعضي مطالب آن، و ارائة تحليل بهتر وجود دارد. به همين دليل است كه راه رسيدن به طرح و نظام برتر، در ترتيب مقامات سلوكي، با ضريب مطابقت حداكثري با واقع، و حداقل خطا همچنان باز است. و هر تحليلي كه داراي برتريها و نقاط مثبتي باشد دليل بر ناكارآمدي و در نتيجه، كنار زدن طرح ديگر نيست. ثانياً، منازل و مقامات سلوك تحمّل سطوح معنايي متفاوتي دارد و خود خواجه عبدالله انصاري هم چند سطح از يك مقام واحد را توضيح داده است. نيز ملّا عبدالرّزاق كاشاني هر مقام را در ده سطح متفاوت معنا كرده است. بنابراين، تحليل مقامات بر اساس يك ساختار از ساختارهاي لايههاي بطوني در مبناي «انسانشناختي»، منافاتي با ديگر ساختارهاي موجود ندارد و تنها در عمق بيشتر يافتن آن مقام و يا بعكس، در سطح نگاه داشتن آن دخالت دارد.
از جمله نقاط قوّت تحليلهاي كاشاني، يكي بسط لايههاي بطوني به ده بطن و توضيح و تبيين آنهاست كه به حلّ و فصل جزئي مراحل كمك شاياني ميكند. ديگري كه بسيار مهم است، بيانِ تفصيلي حضورِ هر مقام در مقامهاي ديگر است. اين طرح علاوه بر ارائة راهي نو در تحليل «هزار منزل» سلوك، در بيان ريزهكاريهاي هر مقام و تتمّة بر جاي مانده از آن نيز به خوبي ميدان داري ميكند. يكي ديگر هم ارائة تفسيري از آيات بيان شده توسط خواجه عبدالله انصاري در طليعة هر باب و مقام سلوكي است كه به نوبة خود، راهگشاي تاليفِ تفسيري سلوكي است.
پينوشتها:
1. ر.ک: ملاصدرا، الاسفار الاربعة، ج 1، حواشي حاج ملاهادي سبزواري، آقامحمدرضا قمشهاي و ميرزامحمدحسن نوري،، ص 13 - 18.
2. داود قيصري، شرح فصوص الحکم، مقدمه سيدجلالالدين آشتياني، ص 137.
3. عبدالرزاق کاشاني، مجموعه رسائل و مصنَّفات کاشاني، تصحيح و تعليق مجيد هاديزاده، ص 420- 422.
4. همو، تأويلات القرآن الحکيم (تفسير ابن عربي)، تحقيق، سمير مصطفي رباب، ج 1، ص 363.
5. همان، ج 2، ص 351.
6. همان، ج 2، ص 220- 221.
7. همان، ج 1، ص 25.
8. عبدالرزاق کاشاني، شرح منازل السائرين، با تحقيق و تعليق محسن بيدار فر، ص 122.
9. همان، ص 122- 123.
10. همان، ص 123.
11. عبدالرزاق کاشاني، تأويلات القرآن الحکيم (تفسير ابن عربي)، تحقيق، سمير مصطفي رباب، ج 2، ص434؛ همو، مجموعه رسائل و مصنَّفات کاشاني، تصحيح و تعليق مجيد هاديزاده، ص 634.
12. همو، اصطلاحات الصوفيه، تحقيق عبدالعال شاهين، ص 174.
13. همو، تأويلات القرآن الحکيم (تفسير ابن عربي)، تحقيق سمير مصطفي رباب، ج 1، ص 97.
14. همان، ج 2، ص 370.
15. همان، ج 2، ص 329.
16. همان، ج 1، ص 72.
17. همان، ج 1، ص 37.
18. همان، ج 1، ص 25.
19. همان، ج 2، ص 303؛ و نيز، همان، ج 1، ص 354.
20. همو، شرح منازل السائرين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، ص 123.
21. همو، اصطلاحات الصوفيه، تحقيق عبدالعال شاهين، ص 115.
22. همو، شرح منازل السائرين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، ص 233.
23. همان، ص 125- 126.
24. همو، شرح منازل السائرين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، ص 124.
25. همو، اصطلاحات الصوفيه، تحقيق عبدالعال شاهين، ص 115- 116.
26. همو، شرح منازل السائرين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، ص 283.
27. همان، ص 124.
28. همو، اصطلاحات الصوفيه، تحقيق عبدالعال شاهين، ص 116.
29. همو، شرح منازل السائرين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، ص 125.
30. همان، ص 347.
31. همان، ص 125.
32. همو، اصطلاحات الصوفيه، تحقيق عبدالعال شاهين، ص 162 و نيز همان، ص 91.
33. همو، تأويلات القرآن الحکيم (تفسير ابن عربي)، تحقيق، سمير مصطفي رباب، ج 2، ص 297.
34. همان، ص 434.
35. همان، ج1، ص 121.
36. همو، شرح منازل السائرين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، ص 423- 424.
37. همان، ص 126.
38. همان، ص 399.
39. همان، ج 2، ص122.
40. همان، ج 1، ص 19.
41. همان، ص 127 و 491.
42. همان، ص 127.
43. همان، ص 123.
44. همو، تأويلات القرآن الحکيم (تفسير ابن عربي)، ج 1، ص 32.
45. همان، ج 2، ص 118.
46. همو، شرح منازل السائرين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، ص 563.
47. همان، ص127.
48. همو، اصطلاحات الصوفيه، تحقيق عبدالعال شاهين، ص 168- 169.
49. همو، شرح منازل السائرين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، ص 629.
50. همان، ص 128.
51. همان، ص 699- 700.
52. همان، ص 128- 129.
53. همان، ص 761.
54. همان، ص 129.
55. همان، ص 120.
56. همان، ص 120- 121.
57. همان، ص 104- 105.
58. همان، ص 105.
59. همان، ص 121.
60. همو، اصطلاحات الصوفيه، تحقيق عبدالعال شاهين، ص 168- 169.
61. همو، تأويلات القرآن الحکيم (تفسير ابن عربي)، تحقيق، سمير مصطفي رباب، ج 1، ص 202؛ نيز، همان، ص 25 و 343 و 353؛ همو، مجموعه رسائل و مصنّفات کاشاني، تصحيح و تعليق مجيد هاديزاده، ص 577؛ همو، شرح فصوص الحکم، تصحيح و تعليق مجيد هاديزاده، ص 98.
62. همو، تأويلات القرآن الحکيم (تفسير ابن عربي)، تحقيق، سمير مصطفي رباب، ج 2، ص 268- 269.
منابع
امينينژاد، علي، آشنائي با مجموعۀ عرفان اسلامي، چاپ اول، قم، مؤسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1387.
انصاري، خواجه عبدالله، منازل السائرين، همراه با شرح ملاعبدالرزاق کاشاني، تحقيق محسن بيدارفر، چاپ سوم، قم، بيدار، 1385.
جامي، عبدالرحمن، نفحات الانس، تصحيح و تعليق محمود عابدي، چاپ چهارم، تهران، اطلاعات، 1382.
شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المؤمنين، چاپ چهارم، تهران، انتشارات اسلاميه، 1377.
قيصري، داود، شرح فصوص الحکم، مقدمه سيدجلالالدين آشتياني، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1383.
کاشاني، عبدالرزاق، مجموعه رسائل و مصنَّفات کاشاني، تصحيح و تعليق مجيد هاديزاده، چاپ دوم، تهران، ميراث مکتوب، 1380.
ـــــ ، تأويلات القرآن الحکيم (تفسير ابن عربي)، تحقيق سمير مصطفي رباب، چاپ اوّل، بيروت، دار احياء التراث، 1422 ق.
ـــــ ، شرح منازل السائرين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، چاپ سوم، قم، بيدار، 1385.
ـــــ ، الاصطلاحات الصوفيه، تحقيق عبدالعال شاهين، چاپ اوّل، قاهره، دارالمنار، 1413 ق.
ـــــ ، شرح فصوص الحکم، تصحيح و تعليق مجيد هاديزاده، چاپ اوّل، تهران، سلسله انتشارات همايش بينالمللي قرطبه و اصفهان، 1383.
ملاصدرا، الاسفار الاربعه، حواشي حاج ملاهادي سبزواري، آقامحمدرضا قمشهاي و ميرزامحمدحسن نوري، قم، مکتبة المصطفوي، 1383 ق.