انوار معرفت، سال دوم، شماره دوم، پیاپی 6، پاییز و زمستان 1392، صفحات 9-

    ویژگی‌های حقیقت قلب در عرفان اسلامی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محسن پارسانژاد / *دانشجوی دکتری - اخلاق ، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / mohsen134999@yahoo.com
    چکیده: 
    «قلب» در عرفان اسلامی دارای ویژگی هایی است که فهم و شناخت آنها موجب ارائه تصویر روشنی از ماهیت انسان در ذهن می شود. این ویژگی ها بخصوص برزخیت بین وجوب و امکان، تناسب قلب با حق تعالی را به دنبال دارد و زمینه ساز معرفت به اسماء الهی می گردد. در نهایت، انسان را قابل تجلی حق بما هو حق می گرداند. برزخیت، قابلیت، کشف و شهود از مهم ترین ویژگی های قلب در عرفان اسلامی است که این مقاله با رویکرد نظری و تحلیلی به آنها پرداخته است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال دوم، شماره دوم، پاییز و زمستان 1392، ص 9 ـ 23

    محسن پارسانژاد / دکتری مدرسی معارف با گرایش اخلاق مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)    mohsen134999@yahoo.com
    دریافت: 19/11/1392ـ پذیرش: 17/3/1393
    چکیده
    «قلب» در عرفان اسلامی دارای ویژگی هایی است که فهم و شناخت آنها موجب ارائه تصویر روشنی از ماهیت انسان در ذهن می شود. این ویژگی ها بخصوص برزخیت بین وجوب و امکان، تناسب قلب با حق تعالی را به دنبال دارد و زمینه ساز معرفت به اسماء الهی می گردد. در نهایت، انسان را قابل تجلی حق بما هو حق می گرداند. برزخیت، قابلیت، کشف و شهود از مهم ترین ویژگی های قلب در عرفان اسلامی است که این مقاله با رویکرد نظری و تحلیلی به آنها پرداخته است.
    کلید واژه ها: برزخیت، قابلیت، تقلَب و کشف و شهود.

     


    مقدمه

    در عرفان اسلامی از حقیقت انسان به قلب تعبیر شده است. ازاین رو، بررسی حقیقت انسان، همان معرفی قلب و تبیین ویژگی های قلب، همان شناساندن حقیقت انسان است. این ویژگی ها در انسان های کامل به نحو اکمل ظهور دارد و در سایر انسان ها، بسته به فاصله ای که از کمال انسانی دارند، خفا می یابد و می توان گفت: بهره آنها از حقیقت انسانی کمتر می شود. به هر حال، در چینش عرفانی، انسان حقیقی به مرتبه حقیقت انسانی یا تعین اول بار می یابد؛ یعنی انسان کامل یا نوع اخیر عالم هستی، با جنس الأجناس همه حقایق متحد می گردد. بنابراین، مطالعه ویژگی های انسان های کامل درواقع، بیان حقیقت انسان است. هرچند این حقیقت، به کمال خود در برخی افراد ظهور نیابد و یا مرتبه کامل آن در انسان های کامل و مراتب نازل تر آن در سایر انسان ها نمایان شود. نظیر اعتدال تام و برزخیت کامل میان تمام مراتب هستی، که در انسان کامل رخ می دهد، ولی برزخیت بین جسم و روح در عموم انسان ها ظاهر می شود.

    برزخیت قلب

    مهم ترین ویژگی حقیقت قلب، برزخیت آن است. برزخ در اصطلاح عرفان، به حقیقتی گفته می شود که جامع دو امر متقابل است و خصوصیت هریک از این دو امر را در خود دارد. از یک سو، به دلیل همین جهت غیر هر کدام است؛ این حقیقت جامع، فاصل، برزخ نامیده می شود. در بسیاری از عبارات و متون عرفانی تصریح شده است که اگر بخواهیم میان حقیقت انسان با حقایق دیگر تفاوت اساسی پیدا کنیم، آن عبارت از ظهور برزخیت در مظاهر و حقایق انسانی است، ولی حقایق دیگر چنین نیستند. قونوی می گوید:

    کل موجود من الموجودات، ما عدا الحق سبحانه، فإنه مشتمل بالذات على جملة من أحکام الوجوب و الإمکان، و لا بدّ أن یقع بین الطرفین، أعنی جهة الوجوب و جهة الإمکان، ممازجات معنویة و غلبة و مغلوبیة، بتلک الغلبة و المغلوبیة یظهر التفاوت بین الموجودات فی الشرف و الخساسة و الشقاء و السعادة و الجهل و العلم و البقاء و النفاد و غیر ذلک من صفات النقص و الکمال. فصفات الکمال و القرب من جناب الحق لکل من کانت أحکام الوجوب فیه أقوى و أتم و أغلب، و صفات النقص و البعد و لوازمها حیث تتضاعف فیه وجوه الإمکان و أحکامها و تظهر غلبتها على أحکام الوجوب... و ثم برزخیة وسطیة اعتدالیة جامعة بین الطرفین مشتملة بالذات على کلیات أحکام الوجوب و الإمکان اشتمالاً معتدلاً فعلیاً من وجه و انفعالیاً من وجه آخر، لایغایر الطرفین إلاّ بمعقولیة جمعها بینهما و هی الحقیقة الإنسانیة الکمالیة الإلهیة، و إنها کالمرآة للطرفین، فمن تعینت مرتبته بالعنایة و الاستحقاق الذاتی و المناسبة الحقیقیة فی هذه البرزخیة المذکورة لم یتمیز فی طرف الإمکان بل ماهیته نفس برزخیة و کونه مرآة للطرفین ... (قونوى، 1995، ص 153ـ154).

    قونوی در این عبارت، برزخیت را برای انسان های کامل بیان کرده و مراد او حاق برزخیت است. ولی همان طور که فرغانی بیان می کند، حقایق همه انسان ها در برزخیت تعین می یابد؛ یعنی حقایق انسان های کامل، به دلیل اعتدال کامل بین وجوب و امکان، در حاق برزخیت و در نهایت، کمال قرار دارند و حقایق سایر انسان ها به میزانی که از این اعتدال و حاق برزخیت فاصله می گیرد، از کمال دور می شوند، هرچند هنوز در برزخیت عماء تعین یافته اند. و فی هذه الحضرة العمائیة و فی طرفها المسمى ب‍ حضرة الوجوب و فی طرفها الآخر المسمى ب‍حضرة الإمکان حقایق کونیة لاتحصی کثرة، فکل ما تنسب إلیه الجمعیة بینهما و المضاهات لبرزخیتهما و لو بنسبة مّا کانت حقیقة انسانیة (فرغانى، 1386، ص 65).

    بنابراین، می توان سه دسته از حقایق را از هم تفکیک کرد: حقایق وجوبی، حقایق امکانی و حقایق برزخی؛ زیرا در تعین ثانی با امتزاج جهت وجوب و جهت امکان و احکام آن دو و غلبه و مغلوبیت میان آنها، حقایق و ماهیات از همدیگر متمایز می شوند؛ حقایقی که در آنها احکام وجوب نسبت به احکام امکان برتری یافته در عالم کون، به صورت ارواح ظاهر می شوند، و حقایقی که در آنها احکام امکان بر احکام وجوب غلبه یافته، در عالم کون به صورت اجسام حادث می شوند. هیچ یک از دو قسم یادشده، حقایق انسانی نیستند؛ حقایق انسانی، حقایق برزخی یعنی جامع و فاصل بین آن دو می باشند و احدیت جمع بین جسم و روح را دارا هستند.

    جندی در توضیح و تبیین برزخیت حقیقت انسانی می گوید:

    و الکلمات البرزخیة جامعة بین حقائق الوجوب و حقائق الإمکان من وجه، و فاصلة بینها أیضاً باعتبار، و مع کونها جامعةً و فاصلةً لیست لها عین زائدة ممتازة عن الطرفین امتیازاً خارجاً مخرجاً عن کونها أحدیة جمعها، فهو الجامع الفاصل بهذا الاعتبار؛ کلمات برزخی از یک جهت بین حقایق وجوبی و حقایق امکانی را جمع کرده و به اعتباری، هم فاصل بین آنها بوده، آنها را از هم جدا کرده است. با اینکه فاصل است برای آن عینی که زائد و ممتاز از طرفین باشد، وجود ندارد، به نحوی که خارج از آن دو باشد و حقیقت برزخی را از احدیت جمع آن دو خارج کند (جندی، 1387، ص 174).

    دربارة برزخیت این نکته قابل توجه است که مستجلب تجلی حق در اولین ظهور، یک تعین برزخی است؛ یعنی برزخیت میان احد واحد، که همان تعین اول است و برزخ البرازخ و حقیقت انسانی و یا حقیقت محمدیه نیز نامیده شده است. دومین تجلی حق در تعین ثانی نیز عمائی است که برزخ بین وجوب و امکان است.

    برزخ از این جهت می تواند قابل تجلی حق باشد که تعینی ممتاز از اطراف خود ندارد، در عین اینکه حقیقت سومی است. به این مطلب در کلام منقول از قونوی و جندی اشاره شد که هر برزخی فاصل و جامع اطراف است، و در عین حال، جز احدیت جمع آن دو نیست و تعین ممتاز از طرفین ندارد، این خاصیت برزخ موجب می شود که حق تعالی و یا امر وجودی، که خود تعین و صورتی ممتاز از تعینات ندارد و بر حسب هر تعین و قابلیت آن ظاهر می شود، در برزخیت به نحو اعلی و اتم ظاهر گردد؛ یعنی در حقیقتی که خود صورت ندارد و به اطراف خود متعین است.

    تبیین اینکه چرا جامع فاصل بودن حقیقت برزخی قلبی موجب ظهور می گردد، این است که وجود و احکام وجوبی آن و اسماء و صفات حق تعالی، به واسطه مظاهر امکانی ظهور می یابند و اگر مظاهر امکانی نباشند، وجود در غیبت و بطون خود باقی می ماند. از سوی دیگر، ممکنات و احکام آنها نیز به واسطه وجود ظاهر می شوند و اگر وجود نباشد، آنها در عدمیت خود مستمرند. پس، باید وجوب به واسطه امکان ظاهر و امکان به واسطه وجوب موجود و آشکار گردد. اما نسبتی بین دو مرتبه وجوب و امکان برقرار نیست؛ یعنی در جهت وجوب امکان و در سمت امکان وجوبی یافت نمی شود. آنچه در این میان به ظهور هر دو می انجامد، همین حقیقت برزخی جامع است که هم واجب است و هم ممکن. این حقیقت، به دلیل جامع بودن احکام هر دو را دارد و به دلیل همین جمعیت، غیر هر دو و فاصل میان آنهاست و موجب می شود احکام وجوب و احکام امکان در او پدیدار شود؛ یعنی در آینه او به واسطه وجوبش، ممکنات موجود، و به واسطه امکانش، احکام وجوب ظاهر شود. پس جامع و فاصل بودن برزخ موجب می شود که بطون، وجود ظاهر و عدم امکانی موجود گردد. این همان حکم مرآتیت برزخ است؛ یعنی در مرآتیت برزخ است که جمیع احکام ظهور می یابند.

    نکته مهم دیگر در مورد تجلی حق در برزخ، اینکه برزخ هرچند موجب ظهور حق در طرف وجوب و امکان است، ولی اطراف این برزخ، حق متجلی و مطلق از تعینات را به ما هو حق نشان نمی دهد، بلکه به اقتضای تعینشان ظاهر می سازد. درحالیکه حق تعالی غیر تعینات است. این عینیت و غیریت در جامع و فاصل بودن برزخ ظهور می کند؛ یعنی مظهر حق بما هو حق، یک حقیقت برزخی است که در عین جامع بودن و عینیت غیر اطراف خود است. بنابراین، حقیقت قلبی برزخی علاوه بر اینکه اصل ظهور را ممکن می سازد، خود نیز مظهر حق متجلی می گردد و به خاطر این است که گفته می شود: لَمْ یَسَعْنِی سَمَائِی وَ لَاأَرْضِی وَ وَسِعَنِی قَلْبُ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ (مجلسی، 1403ق، ج 55، ص 40). به عبارت دیگر، آسمان و یا ارواح، که مظاهر حقایق عِلوی هستند و نیز اجسام و حقایق سفلی، نمی توانند جایگاه تجلی تام حق باشند؛ زیرا دارای تعین بوده و تجلی را از صرافت و محوضت خود خارج می کنند و آن را به رنگ خود درمی آورند. ولی قلب انسانی، چون تعین خاصی ندارد و در حکم تعینات اطراف خود ظاهر می شود، تجلی دریافت شده را از حقیقت خود خارج نمی سازد.

    و من المظاهر ما لیس له حسب معیّن و حسبیّة یوجب انصباغ الظاهر فیه بصبغه، و لایکسب الحقّ المتجلّی فیه أثراً من خصوص وصفه و صفة عینه بحیث یخرجه عن طهارته الأصلیة و مقتضى حقیقته الکلّیة کالمظاهر الإنسانیة الکمالیة الکلّیة البرزخیة لیست لها حسبیّة تخرج الحقّ عن مقتضى حقیقته لما بیّنّا أنّ البرازخ ما لها حقیقة تمتاز بها عن الطرفین (جندى، 1387، ص 150.)

    بر اساس ویژگی برزخیت، حقیقت قلب در نظر عارفان مسلمان، به حسب آثار معرفتی و رفتاری به عنوان میزان حق معرفی شده است. قلب در ابتدای تکوین منغمر در نفس بوده، حق را نشان نمی دهد، ولی با غلبه بر نفس و عبور از منازل و مقامات نفس، به تدریج قلب از انحراف خارج شده به اعتدال می رسد. با غلبه بر نفس است که اولین مرتبه از اعتدال با ظهور مرتبه قلب، پس از مرتبه نفس ظاهر می شود. میزان و ترازوی حق بودن قلب، به این معناست که تنها صاحب قلب می تواند حق و باطل و خیر و شرّ را به درستی از هم تشخیص دهد و در صراط مستقیم حرکت کند.

    باباطاهر به میزان حق بودن قلب اشاره کرده می گوید: القلب میزان الحق. و عین القضاة همدانى در شرح و تفسیر سخن وی می گوید:

    همان طور که ترازو دارای دو کفه و زبانه ای بین آن دو است، هر گاه زبانة ترازو نسبت به دو طرف مساوی باشد، حق و باطل مالی روشن می شود؛ همین طور قلب نیز دارای دو طرف روح و نفس است و هرگاه نسبت تساوی بین روح و نفس باشد، حکم می شود که انسان پای در صراط مستقیم و آیین پایدار گذاشته است (همدانی، 1418، ص 80).

    با ظهور قلب و آثار ویژگی های آن از جمله برزخیت، که با اعتدال یعنی با قرار گرفتن میان وحدت و کثرت و روح و نفس حاصل می شود، ملاک تشخیص حق و باطل و خیر و شر در وجود انسان شکل می گیرد. این قلب فعلیت یافته هر آنچه از بالا دریافت می کند، همان را به مرتبه ما دون خود صادر و افاضه می کند. منشأ صدور تمام افعال اختیاری انسان، نفس انسان است. منشأ افعال مختلف و کثیر خود باید تفصیل و کثرت داشته باشد. نفس یک کفه از ترازو در انسان و کفة دیگر آن روح است که مظهر احکام وحدانی و وجوبی است. برابر بودن کفه نفس با کفه دیگر آن یعنی روح، سرانجام امر دلالت می کند که انسان صاحب دل، از جهت شناختی، رفتاری و انجام افعال اختیاری در صراط مستقیم و دین پایدار قرار دارد. قلب در مراتب قوس صعود، در هر مرتبه از مراتب که وارد می شود، واجد مرتبه ای کاملتر از اعتدال می شود، تا اینکه به اعتدال تام و کامل حقیقی برسد که برزخیت میان احدیت و واحدیت و تعین اول است.

    قابلیت قلب

    از ویژگی های مهم قلب، قابلیت خاص آن است. لکنّ القلب إذا لم یکن ممّا له حیثیة معیّنة أو صفة مخصوصة مقیّدة أو الغالب علیه حکم أو کیفیة على التعیین، بل کان هیولانیّ القبول (جندى، 1387، ص476). حقیقت قلب قبول است و به تعبیر جندی، قلب هیولانی القبول است؛ یعنی قلب در قبول و پذیرش مطلق است. و به دلیل اطلاق قبول و محدود نبودن قابلیت آن، می تواند پذیرای امانت الهی باشد: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ و هی قبول هذا التجلی بکلیّته عَلَى السَّماواتِ، و هی ما علا وَ الْأَرْضِ، و هی کنایة عمّا سفل وَ الْجِبالِ، أی ما بینهما، فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها، لعوز کمال القابلیّة لکمال الظهور تماما و انتفاء کمال الاستعداد و عدم تمام المضاهاة لحقیقة تلک البرزخیّة وَ أَشْفَقْنَ مِنْها، أی خفن من قبولها، لتقیّدهنّ بأحکام الأسماء وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ، لکمال القابلیة و تمام المضاهاة لحقیقة تلک البرزخیّة (فرغانى، 1379، ص 167).

    لازم به یاد آوری است که هرچند حقیقت قلب قبول است، اما به لحاظ اینکه تکوین آن در آخرین مرتبه ظهور، یعنی پایان مرتبه قوس نزول است، احکام عالم طبیعت بر آن غالب می شود و قابلیت مطلق آن، تنها در قوس صعود و با سلوک و رسیدن به بالاترین مرتبه کمال، یعنی تعین اول حاصل می شود.

    سیر و سلوک انسان در باطن خود به معنی حرکت در مراتب وجود یا ظهور است. انسان در سلوک خود، برای ورود به هر مرتبه از مراتب وجود و پذیرش آن، نیازمند قابلیت در مرتبه قبل است. همان طور که نزول مراتب تجلی حق نیز بر اساس تناسب میان فاعل و قابل رخ می دهد؛ قابلی که با فاعل تناسب ندارد، نمی تواند تجلیات را از آن دریافت کند. غایت تکامل انسان، رسیدن به تعین و تجلی اول و دریافت تجلیات حق به جمع احدی با وجه قلبی است. در بسیاری از متون عرفان اسلامی، به ویژگی قبول قلب تصریح شده است. با تأمل و دقت در بحث قلب در مراتب سلوک، به دست می آید که قابلیت قلب از ویژگی های آن بوده، هر جا سخن از قلب به میان آمده، بلافاصله سخن از قابلیت آن است. برای نمونه، آنجا که سخن از قلب جزئی مختص به نفس به میان آمده، به دنبال آن، قابلیت آن نسبت به تجلی فعلی به میان می آید. الظاهر أثره علی جمیع الکائنات فی مرآة تلک الصورة المنظورة له فیشاهد بها و فیها الحسن الشامل (فرغانی، 1386، ص 195). در بحث از قلب حقیقی، قابلیت آن با واژگان مرآة و مجلى بیان شده است: و صار هذا القلب الوحدانی الجامع التقی النقیّ عن أحکام الانحرافات مرآةً و مجلى للتجلی الوحدانی الصفاتی المتعین من حضرة من حضرات الإسم الظاهر (همان، ص 200). مرآة و مجلى هر دو دلالت بر پذیرش و ظرفیت قبول تجلّی و جلوة حق می کنند.

    برخی عرفا در بیان قلب سوم و مباحث مربوط به آن، بر همین ویژگی یعنی قابلیت دریافت تجلیات حق تأکید کرده اند: ولد قلب قابل للتجلی الوجودی الباطنی المشتمل على الشئون و کثرتها النسبیة (همان، ص206). سالک با حصول قلب چهارم، قابلیت تجلی ذاتی پیدا می کند. فیطلع من مشرق هذا القلب الکامل الشامل الجمعیة شمس التجلی الذاتی (همان، ص 208)، قلب پنجم، که اختصاص به حضرت ختمی مرتبت دارد، عین برزخیت اولی بوده، قابل، مظهر و مجلای تجلی اول است: و یتجلى فیه عین التجلی الأول الذی له أحدیة الجمعیة (همان، ص 210). تعبیر یتجلّی فیه و استعمال حرف فی در مورد قلب، دال بر ظرفیت و قابلیت آن است. بدین سان می توان گفت: مهم ترین ویژگی و قوام قلب در عرفان اسلامی، به قابلیت آن است. تنها قلب است که با تقلب و دگرگونی دائمی خود، ظرفیت و قابلیت تجلیات پی در پی را دارد؛ قلب با هر تجلی جمعیت و فعلیت جدید یافته، در عین واجد بودن جمعیت و کمال، قابلیت دیگر برای تجلی دیگر پیدا می کند. پس قلب دائماً در حال دگرگون شدن و تبدیل شدن به قابلیت جدید است. قلب با قبول تجلیات پی درپی و تقلب و دگرگونی دائمی، قابلیت های مترتب برهم را محقق می سازد.

    در برخی متون عرفانی، قلب انسان به آینه تشبیه شده است. کار آینه این است که شیء مقابل خود را به همان صورت نشان دهد. آینه هرچه روشن، براق و پاک باشد، تصویر را روشن تر و بهتر نشان می دهد. اگر گرد و غبار روی آینه را بپوشاند، قابلیت حکایت آن، ضعیف شده، اشیایی را که در مقابل آن قرار گرفته، به درستی نشان نمی دهد. تشبیه قلب به آینه در لسان برخی عارفان، حاکی از ویژگی قابلیت قلب در نظر ایشان است. قابلیت قلب به معنی حاکی بودن و نشان دادن است. قلب همانند آینه آنچه را که در آن ظاهر می شود، نشان می دهد. میزان و اندازة نشان دادن و حکایت قلب، بستگی به مرتبة وجودی آن دارد و مراتب سلوک متفاوت است. قلب در ابتدای سلوک، که هنوز راهی نپیموده، تنها عالم حس و عالم ماده را نشان می دهد. اما زمانی که قلبْ سالک کوی حق شود و بخشی از راه را بپیماید، قلب جزیی مختص به نفس متولد می شود، و پهنة حکایت آن گسترده تر می گردد، و علاوه بر عالم ملک، عالم مثال و صورت های مثالی را نیز نشان می دهد. قلب با پیمودن راه سلوک و تولد مجدد در مراتب بالاتر، صحنة وسیع تری را نمایش می دهد تا آنجا که قابلیت پیدا می کند تا همه عوالم حقی و خلقی را جمع کرده و همه را به صورت جمعی حکایت کند. به عبارت دیگر، قلب به حسب ظرفیت خود، مظهر اسماء الهی شده و در مراتب پائین، اسماء جزئی مختص به عالم ماده را نشان می دهد. درحالیکه با افزونی ظرفیت و قابلیت، اسماء کلی تر را نشان می دهد، تا آنجا که مظهر تمام نمای حق شده، تمام اسماء حق در آن جلوه کرده، مظهر اسم اعظم حق می شود.

    قلب، به معنی قابلیت جمع مراتب، هرچند در ابتدای تکوین، در پشت حجاب نفس و احکام جوهر مادی قرار گرفته و انسان در اعمال و رفتار خود همانند حیوانات عمل می کند، اما همین قلب مستور، حامل سرّ وجودی است که بر اساس آن واجد قابلیت تجلی احدی جمعی ذات حق است. هیچ یک از موجودات، از جملة حیوانات دیگر چنین قابلیتی را ندارند. برتری انسان نسبت به سایر موجودات نیز به همین قابلیت است. انسان با به فعلیت رساندن این قابلیت می تواند انسان بالفعل و خلیفه حق روی زمین باشد. با نفخ روح در انسان و جمع شدن جسم و روح، مولودی متولد می شود که واجد قابلیت مطلق است. هیچ موجودی قابلیت جمع مراتب را ندارد؛ بدین معنا که هیچ یک از موجودات به جز انسان نمی توانند جمع مراتب کند، و تمایز انسان با سایر موجودات در قلب و حقیقت قلبی مختص به انسان است.

    قابلیت قلب انسان محدویتی ندارد. به تعبیر جندی، قلب انسان جامع تمام قابلیت هاست، که از آن به احدیت جمع جمیع قابلیات تعبیر کرده است:

    پس حقیقت دل نه روح تنهاست، و نه نفس تنها، و نه آن مضغة صنوبرى است که عُرفاً دل مى خوانند، بلکه احدیت جمع جمیع قابلیات، و خصوصیات روحانى و جسمانى و الهى و ذاتى است. فافهم هذا السرّ إن کان لک قلب أو الق السمع یرزقک الله الإیمان ثم الإحسان والشهود و أنت شهید (جندى، 1362، ص128).

    ظهور و تجلی حق هرچند واحد است، اما با اسمای حق در مراتب الهی و کونی تنزل کرده و در هر مرتبه از مراتب، جلوه ای ممتاز یافته است. قلب انسان با سلوک خود در مراتب تجلّی و ظهور، جمع مراتب می کند و با جمع مراتب و توسعه وجودی، به تدریج کامل و کامل تر می شود و قابلیت آن افزایش یافته، می تواند مظهر تام حق باشد.

    تقلب قلب

    تقلب و دگرگونی دائمی قلب، یکی دیگر از ویژگی های قلب است که می توان در تکمیل بحث ویژگی قابلیت بیان کرد. حرکت قلب زمینه ساز تکامل و تحقق یافتن کمال جلاء و استجلاء است که با دستیابی به آن، هدف نهایی خلقت انسان از دیدگاه عرفان اسلامی حاصل می شود. حقیقت قلب، با همین ویژگی است که آنْ به آنْ قابلیت های مترتب پی در پی می یابد، تا مظهر و آینة تمام نمای تجلی و ظهور حق باشد. باباطاهر، در بیان ویژگی های قلب به تقلب آن اشاره کرده، می گوید: سمّی القلب قلباً لتقلّبه و فی کل تقلّب له علم (همدانی، 1418، ص80)؛ قلب از جهت تقلّب و دگرگونى است که قلب نامیده شده است. در هر تقلبى براى قلب علمى حاصل مى شود. عین القضات همدانى در شرح کلمات باباطاهر، تقلب قلب را مهم ترین عامل شناخت حق دانسته، بر این باور است که تقلب قلب به این معناست که تنها قلب است که با حق همراهی کرده، و او را در هر صورت و مظهری که ظهور کند، می شناسد؛ زیرا حق تعالی در هر حالی به نوع خاصی از تجلیات جلوه و ظهور می کند. این قلب عارف کامل است که با تطوّر حق همراهی کرده، او را در هر اسمی که ظهور و تجلی کند، می شناسد: أقول: سمی القلب قلباً لتقلبه مع الحق عزّو جل یتجلّى فی کل حال بنوع من التجلیات و القلب العارف بالله سبحانه یعرف لکل تجلٍّ ما یلائم موقعه، فهو أبداً یتقلب مع الحق و مراداته (همدانی، 1418ق، ص80).

    محقق کاشانی نیز به این حقیقت تصریح کرده، می گوید:

    یتقلّب فی تقالیب صور العالمین و حقائقها، فمن تقلبه فی الأشکال علم تقلیب الحق فی الصور و لهذا لایکون محل المعرفة الإلهیة فی الوجود إلا القلب، لأن ما عداه من الروح و غیره له مقام معلوم (کاشانى، 1370، ص173)؛ قلب انسانی است که در صور تمام عوالم (عوالم حقی و خلقی) و حقایق آنها متحول می شود، و به خاطر تقلب و دگرگونی قلب در اشکال و صور است که حق را در هر جلوه و تجلی می شناسد. از این رو، غیر از قلب و حقیقت قلبی انسان محلّی برای معرفت کامل الهی در عرصه وجود نیست؛ زیرا حقایق دیگر مثل روح و غیر آن دارای مقام معلوم و خاص هستند.

    با بیان فوق روشن می شود که تنها راه شناخت کامل حق با تمام اسماء، صفات و اعتبارات نامتناهی آن، شناخت قلبی است؛ یعنی شناختی که به طور مداوم و آنْ به آنْ، با سیر بی نهایت نسبت به حق تعالی رخ می دهد. ارواح و ملائکه و سایر موجودات، خدا را تنها در مقام و اندازه خود می شناسند، و نمی توانند حق تعالی را در صورت های دیگر بشناسند. به عبارت دیگر، همة موجودات غیر از انسان نمی توانند حق را با تمام اسماء بشناسند. این قابلیت در انسان به دلیل قلب و حقیقت قلبی و ویژگی قابلیت و تقلّب آن است. انسان با تقلب قلبی خود حق را در عالم ملک و در عالم مثال، در عالم ملکوت و جبروت و نیز با تمام اسمایی که در آنها ظهور کرده می شناسد. بالاتر از آن، حتی می تواند به صقع ربوبی راه یافته و حق را در تعین وجوبی و حقانی بشناسد.

    جندی می گوید: حقیقت دل انسان کامل و هو قلبه یتقلّب مع الحق و فیه و به و له دائماً و لهذا یتسع حتى یسع الحق (جندى، 1362ش، ص128). حقیقت قلبی انسان همواره با حق، در حق، به حق و برای حق در حال تحول و دگرنی است؛ یعنی تحول و تقلب قلب با حق، در حق، به حق و برای حق است. و با همین ویژگی تقلب است که توسعه می یابد؛ آنچنان توسعه ای که می تواند حق را در خود جای دهد. چون وجود حق تعالی مطلق و نامتناهی است و در تعین نمی گنجد، لازم است، ظرف قابل آن نیز بی نهایت قابلیت داشته باشد؛ بدین معنا که به طور مداوم و بی نهایت قابلیت های پی در پی پیدا کند و دائماً متقلب در قابلیت باشد، تا بتواند آن بی نهایت را در حرکت بی نهایت خود و تقلب در قابلیت های پی در پی شهود نماید. در اینجا، این سؤال مطرح می شود که بر اساس وحدت شخصی وجود تقلّب حق به چه معنی بوده، مراد از همراهی قلب با تقلب حق چیست؟

    در پاسخ می توان گفت: هیچ تغییری به ذات مطلق و وجود واحد حق راه ندارد، بلکه تقلب حق تنها در ظهور و اسمای نامتناهی حق ممکن است: هر تعینی که برای حق به تصور درمی آید، اسمی برای اوست، پس اسمای حق نزد محقق جز تعینات حق نیستند (قونوى، 1362، ص56)، بنابراین، تقلب حق در ظهور بوده و ظهور حق نیز با اسمای حق محقق می شود. حق بر اساس حرکت حبی با اسماء خود تجلی کرده، خود را در مظاهر اسمایی نشان می دهد و می بیند. هر مظهری در اندازه خود، حاکی وجود حق است و به همان اندازه حق را می شناسد. قلب انسان قابلیت دارد که تمام اسماء حق را نشان دهد. حق تعالی با هر اسمی تجلی و ظهور کند، انسان کامل با تقلب قلب خود مظهر و صورت آن اسم شده، حق را با آن اسم می شناسد. قلب انسان کامل، جامع جمیع قابلیات است، قابلیت دارد تا مظهر و مجلای هر تجلی و ظهور حق باشد. برای تحقق کمال اسمائی، تفصیل و کثرت لازم است. اسماء در ظهور خود بر هم مترتب بوده، در ظهور تقدم و تأخر دارند و اسماء مترتب بر هم بر اساس قابلیات مترتب ظاهر می شوند. تجلّی هر اسمی، به تقلب حق موسوم است و قابلیت قلب برای این تجلی، تقلب قلب نامیده می شود.

    بر اساس اصل تجدد امثال و خلق جدید، در عرفان اسلامی، تجلی و ظهور حق با حرکت حبی حق استمرار داشته، آنْ به آنْ نو و تازه می شود. تجلی آنْ قبلی با تجلی آنْ بعدی باهم متفاوت است. قلب و حقیقت قلبی انسان نیز مظهر ظهور و آینه تجلی آنْ به آنْ حق است، و در هر آن، قوة آن بعد را پیدا کرده و قابل تجلی بعدی می گردد. پس، باید گفت: قلب و حقیقت قلبی انسان کامل نیز در هر آن مظهر ظهور و تجلی دیگری است. بدین سان، روشن می شود که قلب همواره در تقلب و دگرگونی است.

    آنچه در مورد تقلب قلب گفته شد، ناظر به قلب انسان کامل بود. قلب انسان کامل، به دلیل رها بودن از تعینات، این قابلیت را دارد که که حق را با هر شأنی که ظاهر بشود، بشناسد. اما ویژگی تقلب نمی تواند محدود و منحصر به قلب انسان کامل باشد، بلکه بر اساس سیر تکاملی انسان، می توان گفت: سیر صعودی انسان و رها شدن انسان از مراتب با تقلب قلب انجام می شود. اگر ما به وجهی بتوانیم تقلب قلب را با حرکت جوهری در حکمت متعالیه منطبق کنیم، همان طور که در حکمت متعالیه تکامل انسان بر اساس حرکت جوهری تبیین می شود، در عرفان اسلامی نیز می توان تکامل انسان را بر اساس ویژگی تقلب قلب تبیین کرد. تقلب قلب است که استکمال او را فراهم می کند.

    وجه دیگری از تقلب قلب را می توان این گونه بیان کرد: حق دارای اسماء متقابل است، نظیر جلال و جمال، ظاهر و باطن، اول و آخر محیی و ممیت و صفات متقابل دیگر. صورت و مظهر حق تعالی حقیقتی است که جامع همه این اسماء باشد. تقلب قلب موجب می شود انسان هم اسم محیی و هم ممیت و هم ظاهر و هم باطن... را مظهریت نماید. پس این اسماء متقابل در تقلب قلب ظاهر می شوند.

    آنچه حائز اهمیت است، اینکه تقلب و قابلیت قلب از برزخی بودن قلب حاصل می شود؛ قلب چون حقیقتی برزخی و دو وجهی است و جهت امکان و وجوب را جمع نموده است، در میان حقایق اطراف خود تقلب می نماید و قابلیت و جامعیت خود را برای ظهور حق ایجاد می کند.

    فإنّ الإنسان أوّل بالحقیقة، و الآیة فی البدایة، آخر فی الغایة و النهایة، ظاهر بالصورة، باطن بالسرّ و السورة، جامع بین الأوّلیة و الآخریة، و الباطنیة و الظاهریة. و جمعیّته لکونه برزخا جامعاً بین بحری الوجوب و الإمکان و الحقّیة و الخلقیة (جندى، 1387، ص 146).

    کشف و شهود

    ویژگی دیگر قلب و حقیقت قلبی انسان، کشف و شهود است. کشف حقیقت و پی بردن به واقعیت اصیل تنها با مرتبط شدن با حق ممکن می شود؛ زیرا حقیقت همه حقایق با حقانیت حق تعالی گره خورده است و تا هنگامی که انسان چهره حقانی نیافته است، از حاق و حقیقت چیزی آگاه نمی گردد. به اندازه و مرتبه ای که انسان به حق نزدیک می گردد حقیقت برای او آشکار می گردد. انسان با سلوک از بند طبیعت رها می شود و با اعتدال و جمعیت حاصل شده حواس باطنی و قلبی او به کار می افتد و به شکار حقایق می پردازد. بنابراین، کشف و شهود حقیقت با قلب حاصل می شود؛ یعنی حقیقتی که مرتبط با حق تعالی است. حالت کشف و شهود، زمانی به انسان دست می دهد که حجاب از چهرة قلب زدوده شود؛ یعنی حکم احدیت جمعی و اعتدال آن آشکار شود. در این صورت، حقایق و معارف الهی از سرچشمه جان او می جوشد و ظاهر می گردد. کشف و شهود قلبی انسان در هر مرتبه از مراتب هستی، متناسب با آن مرتبه حاصل می شود. کشف و شهود فقط با قلب و حقیقت قلبی حاصل می شود، اما نحوة کشف و شهود
    آن، وابسته به مرتبه ای است که قلب در آن حضور دارد. اگر حقیقت قلب در مرتبه حس و نفس باشد، شهود و کشف او نیز متناسب با همان مرتبه است، خود و موجودات دیگر را در همان
    مرتبه می یابد و به آنها ادراک حسی پیدا می کند. به عبارت دیگر، در این سطح فقط محسوسات
    را می یابد.

    واژه کشف در اصطلاح برای شهود و ادراک حسی به کار نمی رود، ولی واژة شهود در زبان اهل علم به شهود حسی نیز اطلاق می شود. کشف بیشتر به آن دسته از علوم و معارفی اطلاق می شود که در دسترس نبوده، به نوعی پشت حجاب قرار دارد. از این رو، قیصری در مقدمه خود، کشف را به رفع حجاب تفسیر کرده است: إنّ الکشف لغةً رفع الحجاب. یقال: کشفت المرأة وجهها؛ أی: رفعت نقابها (قیصرى، 1375، ص108). کشف در اصطلاح عرفان، متناسب با معنای لغوی آن، اطلاع و آگاهی یافتن از چیزی که پشت حجاب است. آنچه پشت حجاب قرار گرفته، از چشم ظاهری انسان مخفی است، معانی غیبی و امور حقیقی و بخش اعظمی از حقایق عالم است. و اصطلاحاً هو الاطلاع على ما وراء الحجاب من المعانی الغیبیة و الأمور الحقیقیة وجوداً أو شهوداً و هو معنوى و صورى (همان). قیصری کشف را به دو نوع حق الیقین و عین الیقین تقسیم کرده است. وی با تعبیر وجوداً أو شهوداً، بین این دو قسم تفاوت گذاشته است. منظور او از کلمة وجوداً این است که انسان با متعلق علم اتحاد وجودی پیدا کند و صفات معلوم از ذات عالم هویدا شود. به چنین علمی، حق الیقین گفته می شود. جامى در اشعة اللمعات مى گوید: بدانکه چون کسى چشم بپوشاند، علم وى به وجود آتش به دلالت حرارت بر وى علم الیقین است، و چون چشم بگشاید و آتش را معاینه ببیند، عین الیقین است؛ و چون در آتش افتد و ناچیز شود و صفات آتش از وى ظاهر شود، چون احراق و اشراق، حق الیقین است (جامى، 1383، ص137).

    کشف به دو قسم صوری و معنوی تقسیم می شود: کشف صوری، اختصاص به عالم مثال دارد. انسان علاوه بر دیدن، شنیدن، بوییدن، لمس کردن و چشیدن ظاهری، در باطن و قلب نیز واجد حواس باطنی بوده است که کشف و شهود صوری با آنها حاصل می شود: و اعنى بالصورى ما یحصل فی عالم المثال من طریق الحواس الخمس (قیصرى، 1375، ص108). با اختصاص کشف و شهود صوری به عالم مثال، کشف و شهود معنوی نیز به عوالم بالاتر از عالم مثال، اعم از عالم عقل و صقع ربوبی اختصاص می یابد. البته روشن است که، هریک از عالم مثال، عالم عقل و تعین ثانی و الوهیت، خود دارای دو مرتبة اجمال و تفصیل هستند. روشن است که کشف و شهودی که برای عارف در مرتبه تفصیل حاصل می شود، متفاوت از کشفی است که در مرتبه اجمال آنها رخ می دهد. به عنوان نمونه، مرتبه تفصیل عالم عقل لوح محفوظ و مرتبه اجمال آن قلم اعلی است. کشف و شهودی که با وصول به مرتبه لوح محفوظ برای عارف حاصل می شود، به حسب مرتبه، پائین تر از کشف و شهودی است که در مرتبه قلم اعلی برای عارف حاصل می شود. کشف و شهود در تمام مراتب آن، اختصاص به قلب و حقیقت قلبی انسان داشته، دستیابی به کشف و شهود در هر مرتبه از مراتب هستی برای انسان، تنها با قلب و حقیقت قلبی امکان پذیر است؛ زیرا حقیقت انسان همان قلب است و قلب انسان است که تجلیات وجودی حق را دریافت می کند: منبع هذه الأنواع من المکاشفات هو قلب الإنسان بذاته (قیصرى، 1375، ص109). کشف و شهود معنوی، به معنی ظهور معانی غیبی و حقایق عینی مثل ارواح و نفوس، داری مراتبی است که در اینجا به اختصار به آنها اشاره می کنیم.

    اولین مرتبه از کشف معنوی، ظهور معانی و حقایق در قوة تفکر انسان است که بدون استعمال و ترکیب قیاسات حاصل می شود. این مرتبه حدس نامیده می شود. مرتبه دوم، ظهور معانی و حقایق در قوه عاقلة است. قوة عاقلة به کارگیرنده قوة تفکر بوده، در جسم حلول نکرده، از قوای روحانی به شمار می رود. عقل چون از قوای روحی است، نور قدسی نامیده می شود. حدس در حقیقت از لوامع انوار عقل است. قوة تفکر به خاطر جسمانی بودن حجاب نور کاشف از معانی غیبی است.

    مرتبه بعدی کشف معنوی، که برای مرتبه قلبی رخ می دهد، دارای دو مرتبه است: اگر آنچه برای قلب ظاهر می شود، معنایی از معانی غیبی باشد؛ بدین معنا که معانی غیبی و حقایق عینی تنزل کرده و رقیقه و جلوه ای از آنها برای قلب ظاهر شده باشد. این مرتبه از ظهور معانی غیبی و حقایق عینی برای قلب، الهام نامیده می شود. اگر روحی از ارواح یا عینی از اعیان ثابته، متعلق شهود قلبی باشد، چنین کشفی مشاهدة قلبی نامیده می شود. مرتبه بعدی کشف معنوی، مربوط به مرتبه روح است که به آن شهود روحی گفته می شود. روح اگر از اقطاب و انسان های کامل باشد، با ذات خود معانی غیبی را بدون واسطه و مستقیم از خدای علیم دریافت می کند. روح به اندازة استعداد خود، معانی غیبی را اخذ کرده به مراتب ما دون خود افاضه می کند. کشف معنوی، منحصر به مرتبه روحی نشده، بلکه بالاتر از مرتبه روحی مرتبه سرّ و مرتبه خفا و در نظر برخی عارفان، مرتبه ای بالاتر از خفا وجود دارد که اخفی نامیده می شود. اگر عارفی به مرتبه سرّ و خفی نائل شود، و سرّ و خفی مقام و ملکه وی شود، علم او متصل به علم حق شده و بالاترین درجه کشف معنوی برای او حاصل می شود (قیصرى، 1375، ص 111).

    نتیجه گیری

    آنچه در کشف و شهود در مرتبه و مقام انسانی حائز اهمیت است، این است که حق و حقیقت، بما هو حق، برای انسان آشکار گردد و انسان بودن انسان به همین معرفت حق است. معرفت حق، بما هو حق برای انسان حاصل نمی شود، مگر اینکه وجه قلبی خود را آشکار کند و به ظهور اعتدال و برزخیت صعود نماید؛ یعنی وقتی انسان می تواند حق بین و حق شناس باشد و معرفت واقعی حاصل کند که جامعیت و اعتدال بین مراتب بروز نماید تا حق را بدون خصوصیاتی، که تعینات به او می بخشد بیابد. پس، حقیقت کشف و شهود از خصوصیات و کارکردهای حقیقت قلب است و قلب ظهور یافته به اعتدال و جمعیت است که به کشف و شهود نائل می شود. هرچه این اعتدال و جمعیت کامل تر شود، دریافت های انسان نیز عمیق تر شفاف تر و اصلی تر می گردد و به منبع علم حق نزدیک تر می شود. امکان کشف و شهود و اطلاع از امور باطنی و عالم شدن به حقایق امور در عوالم بالا، بخصوص در مرتبه حق، همه از ویژگی اصلی قلب است که به واسطه برزخیت این علوم فراهم می آید.


     

    منابع

    جامى، عبدالرحمن، 1383، اشعة اللمعات، تحقیق هادى رستگارى، قم، بوستان کتاب.

    جندى، مؤید الدین، 1362، نفحة الروح و تحفة الفتوح، تصحیح و تعلیق نجیب مایل هروى، تهران، مولى.

    جندى، مؤید الدین، 1387، شرح فصوص الحکم، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانى، چ سوم، قم، بوستان کتاب.

    فرغانى، سعیدالدین سعید، 1379ش، مشارق الدرارى (شرح تائیه ابن فارض)، تصحیح استاد سید جلال الدین آشتیانى، چ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.

    فرغانى، سعیدالدین سعید، 1386، منتهى المدارک و منتهى لبّ کل کامل و عارف و سالک، تحقیق وسام الخطاوی، قم، مطبوعات دینى.

    قونوی، صدر الدین محمد بن إسحاق، 1362ش، رسالة النصوص، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى.

    قونوى، صدرالدین محمد بن اسحاق، 1995م، المراسلات بین صدرالدین القونوى و نصیر الدین الطوسی، بیروت، الشرکة المتحدة للتوزیع.

    قیصرى، داودبن محمود، 1375ش، شرح فصوص الحکم، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانى، تهران.

    کاشانى، عبد الرزاق، 1370ش، شرح فصوص الحکم، چ چهارم، قم، بیدار.

    مجلسى، محمدباقر، 1403 ق، بحار الأنوار، چ دوم، بیروت، دار إحیاء التراث العرب.

    نائیجى، محمد حسین، 1388، ترجمه و شرح مصباح الانس، قم، آیت اشراق.

    همدانى، عین القضاة، 1418ق، شرح کلمات باباطاهر، تحقیق محمدحسن على السعدى، بیروت، مؤسسة صناعة و النشر.

     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پارسانژاد، محسن.(1392) ویژگی‌های حقیقت قلب در عرفان اسلامی. فصلنامه انوار معرفت، 2(2)، 9-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محسن پارسانژاد."ویژگی‌های حقیقت قلب در عرفان اسلامی". فصلنامه انوار معرفت، 2، 2، 1392، 9-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پارسانژاد، محسن.(1392) 'ویژگی‌های حقیقت قلب در عرفان اسلامی'، فصلنامه انوار معرفت، 2(2), pp. 9-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پارسانژاد، محسن. ویژگی‌های حقیقت قلب در عرفان اسلامی. انوار معرفت، 2, 1392؛ 2(2): 9-