انوار معرفت، سال دوم، شماره دوم، پیاپی 6، پاییز و زمستان 1392، صفحات -

    نسبت تصوف و عرفان با تشیع و خاستگاه شیعی عرفان از منظر علامه طباطبایی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محسن پارسانژاد / *دانشجوی دکتری - اخلاق ، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / mohsen134999@yahoo.com
    چکیده: 
    امروزه پس از گذشت نزدیک به دو قرن از پژوهش های تاریخی، دیگر تردیدی دربارة خاستگاه اسلامی عرفان و تصوف نیست؛ اما اثبات خاستگاه شیعی عرفان نیازمند ژرف کاوی بیشتری است که این هدف دستیابی به شواهد تاریخی و ماهویِ روشن تری می طلبد. بررسی دقیق و همه جانبة پیوندهای ماهوی و تاریخی تشیع و تصوف می تواند ابعاد گوناگون این ارتباط را آشکارتر سازد.     علّامه طباطبائى با زبانی ساده و با استدلال های بسیار روشن، جنبة معنوی و عرفانی شیعه و وجوهی از ارتباط تاریخی تشیع و تصوف را بیان می کند. مفهوم و معنای باطنی امامت، تعلیم اسرار و معارف باطنی در محیط شیعه، مقاومت اهل بیت(ع) و شیعیان در برابر اکثریت به منظور حفظ معنویت اسلام، جلوگیری از سقوط معنوی جامعه در پی به وجود آمدن انحراف از تعالیم پیامبر اکرم(ص)، تأثیر عمیق تصوف از تعالیم اهل بیت(ع) و پیروانشان ایشان، انحطاط تصوف و سرایت این انحطاط به برخی عرفای شیعه، از مباحث مهمی است که علّامه طباطبائی در تبیین ارتباط تشیع و تصوف بدانها پرداخته است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال دوم، شماره دوم، پاییز و زمستان 1392، ص 25 ـ 42

    اصغر نوروزی / دانشجوی دکتری عرفان اسلامی ادیان و مذاهب    asgharnorozi@gmail.com
    دریافت: 17/10/1392 ـ پذیرش: 18/2/1393

    چکیده

    امروزه پس از گذشت نزدیک به دو قرن از پژوهش های تاریخی، دیگر تردیدی دربارة خاستگاه اسلامی عرفان و تصوف نیست؛ اما اثبات خاستگاه شیعی عرفان نیازمند ژرف کاوی بیشتری است که این هدف دستیابی به شواهد تاریخی و ماهویِ روشن تری می طلبد. بررسی دقیق و همه جانبة پیوندهای ماهوی و تاریخی تشیع و تصوف می تواند ابعاد گوناگون این ارتباط را آشکارتر سازد.    
    علّامه طباطبائى با زبانی ساده و با استدلال های بسیار روشن، جنبة معنوی و عرفانی شیعه و وجوهی از ارتباط تاریخی تشیع و تصوف را بیان می کند. مفهوم و معنای باطنی امامت، تعلیم اسرار و معارف باطنی در محیط شیعه، مقاومت اهل بیت(ع) و شیعیان در برابر اکثریت به منظور حفظ معنویت اسلام، جلوگیری از سقوط معنوی جامعه در پی به وجود آمدن انحراف از تعالیم پیامبر اکرم(ص)، تأثیر عمیق تصوف از تعالیم اهل بیت(ع) و پیروانشان ایشان، انحطاط تصوف و سرایت این انحطاط به برخی عرفای شیعه، از مباحث مهمی است که علّامه طباطبائی در تبیین ارتباط تشیع و تصوف بدانها پرداخته است.
    کلیدواژه ها: تشیع، عرفان، تصوف، اهل بیت (ع)، خلافت، انحطاط تصوف.

     

    مقدمه

    امروزه، یافتن یک منشأ غیراسلامی برای عرفان اسلامی که مدت ها ذهن چندین نسل از مستشرقان را به خود مشغول ساخته بود، پایان یافته است. برای محققان و عرفان پژوهان این نکته آشکار گردیده که اسلام، منشأ و خاستگاه عرفان اسلامی است و این فرضیه که منشأ عرفان و تصوف در منابع غیراسلامی است، دیگر موجه و معقول نیست (زرین کوب، 1384، ص25). البته این به معنای انکار هر نوع تأثیر و تأثر میان عرفان اسلامی و دیگر مکاتب عرفانی نیست (مطهری، 1382، ج 2، ص 30)؛ بلکه، نیازمند یافتن پاسخ برای پرسش های دیگری هستیم:

    آیا علاوه بر قرآن و سنت نبوی، تعالیم معنوی اهل بیت علیهم السلام نیز خاستگاه و منشأ عرفان بوده است؟

    عرفان اسلامی تا چه اندازه مستقل از جریان تصوف و با خاستگاه شیعی تبلور می یابد؟

    نحوه تعامل اهل بیت علیهم السلام و شیعیان با تصوف رسمی چگونه بوده است؟

    ارتباط تصوف و تشیع مسئلة پیچیده ای نیست. بررسی پیوندهای ماهوی و تاریخی این دو می تواند تا اندازة فراوانی زوایای پنهان این ارتباط را آشکار سازد. در این نوشتار خاستگاه و منشأ عرفان و تصوف را از منظر علّامه طباطبائی بررسی خواهیم کرد. با این بررسی به بخشی از پرسش های یادشده پاسخ خواهیم داد و تا اندازه ای زوایای پنهان پیوند تاریخی و ماهوی تشیع و عرفان آشکار خواهد شد. مرحوم علّامه در تبیین منشأ شیعی عرفان، این هدف را بدون اهانت به صوفیة اهل سنت، بررسی می کند و می کوشد، تا نشان دهد که معنویت تشیع جنبه اى کاملاً اصیل از اسلام است؛ ایشان بدون اینکه کوچک ترین مقصودى در ایجاد تفرقه یا شکاف میان مسلمانان داشته باشد، در حفظ میراث معنوی اسلام اهتمام می ورزد و با دفاع از اصالت شیعه گفت وگوى میان دو بخش اصلى اسلام را آسان تر می سازد.

    بعد معنوی و عرفانی شیعه

    از آنجا که همواره تعالیم شیعه از منظر بُعد سیاسی و فضای حاکم بر زمانه نگریسته شده و کارکردهای معنوی و عرفانی آن تاکنون جایگاه شایسته خود را نیافته و تا اندازه ای ناشناخته مانده است؛ ازاین رو، پرداختن به بُعد معنوی و عرفانی شیعه و دستاوردهای آن، به ویژه در زمانة حاکمیت سیاسی شیعه ضرورتی انکارناپذیر است.

    متأسفانه ارزیابی های انتقادی از شیعه که بیشتر اهداف سیاسی دارند، سهم بزرگ و بی بدیل اهل بیت علیهم السلام و شیعیان ایشان را در تکوین نهضت معنوی اسلام تحت الشعاع قرار داده است. آنچه باید روشن شود این است که تاریخ شیعه فقط جنبه های سیاسی نیست. نقش انکارناپذیر شیعه در گسترش معنویت و عرفان اسلام بیش از آن است که تاکنون به آن پرداخته اند؛ درواقع این جنبة تفکر شیعه همواره مغفول واقع شده است. برخی نیز با نادیده گرفتن حقیقت تشیع، از شیعه به حرکتی انحرافی و عمدتاً با انگیزه های سیاسی یاد می کند و با این کار ستمی تاریخی و جبران ناپذیر بر شیعه وارد می سازند. یکی از اشتباهات این گونه افراد آن است که گناه برخی تندروی های غلات را که در مذاهب دیگر نیز بی سابقه نیست، بر گردن شیعه می نهند (خضری، 1384، ج 1، ص3).

    البته دانشمندان مسلمانی همچون محمد حسین کاشف الغطاء، آقا بزرگ تهرانی، محسن امین، علّامه طباطبائی و برخی شرق شناسان مانند یولیوس ولهاوزن، ویلفرد مادولونگ و هانری کربن، دربارة ابعاد گوناگون و حقیقت وجودی آثار شایسته و درخور توجه ای پدید آورده اند.

    ولهاوزن شرق شناس و شیعه پژوه معاصر گوید: اگر تشیع نبود اسلام در قالب های خشک و بی روح منجمد می شد و نمی دانم در چنان حصارهایی چه سرنوشتی به سراغش می آمد. شگفتا که محققان به این امر، یعنی نقش معنوی ای که شیعه در ایجاد محتوای عقیدتی اسلام داشته است آنچنان که سزاوار است توجه نکرده اند، علت آن این است که جنبة سیاسی شیعه انظار را بیش از جنبه های دیگر آن به خود جلب کرده است؛ در صورتی که بُعد سیاسی شیعه تنها یکی از ابعاد آن به شمار می آید و از نظر ارزش ذاتی پایین ترین مقام را در این مذهب داراست (ولهاوزن، 1375، ص137).

    به باور هانری کربن به حقایق و معنویات اسلام از دریچة چشم شیعه، که دربارة اسلام جنبة واقع بینی دارد، باید نگریست. هرگونه مشکلی که برای سوق دادن انسان ها به سوی معنویات و رسیدن به هدف حقیقی یک دین واقعی بر عهدة اسلام است، با اصول و مبانی شیعه و شیوة تفکر این طایفه حل شدنی است. تشیع تنها مذهبی است که رابطة هدایت الهیه را میان خدا و خلق از طریق استمرار و پیوستگی ولایت برای همیشه زنده نگه داشته است (طباطبائی، 1382، ص11).

    عبدالرحمان بدوی پژوهشگر معاصر عرب واژة شیعه را به موجی معنوی اطلاق می کند که در اعماق درونی هستة اولیه اسلام نفوذ کرده، ارزش های برخاسته از متون برجستة این دین را شکوفا می سازد (ر.ک: بدوی، 1917م، ص ی).

    سیرة قولی و عملی ائمه علیهم السلام به خوبی بر اصالت بُعد باطنی و معنوی ولایت و خلافت که همان دستگیری و هدایت انسان ها به سوی درجات نهایی قرب الی الله تأکید می کند. خلافت ظاهری نیز ابزاری در جهت همین هدف و همسو با معنویت است. در مقابل زیر بنای خلافت انتخابی، یعنی اعتباری و قراردادی کردن مقام خلافت، مادیت محض است و در نقطة مقابل معنویت و سیر و سلوک معنوی قرار دارد (طباطبائی، 1382، ص237).

    اهل بیت علیهم السلام و حفظ معنویت اسلام

    بی شک، اعتقاد به ولایت و خلافت امامان معصوم از جانب خداوند، از مهم ترین ویژگی ها و ارکان اعتقادی تشیع است که دو بُعد معنوی و سیاسی ـ اجتماعی دارد. ولایت، کمال والای انسان و راه دستیابی به بواطن و حقایق عالم، و سرانجام رسیدن به سرمنزل مقصود، یعنی توحید تام است (طباطبائی، 1423ق، ص148). هر نوع انکار، سوء برداشت یا تحریف در حقیقت ولایت و خلافت، به خلل و حتی سقوط معنویت و عرفان در جامعة اسلامی می انجامد؛ بر این اساس یکی از ادلة اصلی مخالفت اهل بیت علیهم السلام و پیروانشان با جریان انحراف خلافت، بُعد معنوی و غیرسیاسی آن بود. سیرة عملی همة ائمة اطهار علیهم السلام این مطلب را تأیید می کند که بُعد معنوی و الهی خلافت به مراتب مهم تر از بعد ظاهری خلافت است. مرحوم علّامه معتقد است، آنچه شیعه را از موافقت با خلافت انتخابى بازداشت، ترس از پیامدهای ناگوار آن بود؛ یکی از این پیامدها انحطاط، فساد و سرانجام سقوط ولایت و حکومت اسلامى و انهدام اساس تعلیمات عالیة دین بود (طباطبائی، 1382، ص237). اتفاقاً، حوادث به وجود آمده نیز این عقیده یا پیش بینى را روز به روز روشن تر ساخت. تغییر پاره ای از مواد دینی بر اساس مصلحت سنجی خلیفه یا دیگر متولیان حکومتی، فساد اخلاقی در اندرونی دستگاه خلافت و حاکمان و سرایت آن به جامعه و سرانجام فراموش شدن معارف اعتقادی و معنوی اسلام و نوع پذیرش این حقایق، یعنی سیر و سلوک معنوی، شیعه را بر عقیده خود استوارتر ساخت و با اینکه در ظاهر با عده ای انگشت شمار به هضم اکثریت رفته بود، در باطن به اخذ تعالیم اسلامى از اهل بیت علیهم السلام و دعوت به طریقة خود، اصرار می ورزیدند؛ به بیان دیگر، مشاهدة انحطاط و سقوط معنوی و اخلاقی جامعه، به سبب بسته شدن درِ خانة اهل بیت، ایمان شیعه را به دستور قطعی پیامبر اسلام در خصوص ملازمت با اهل بیت علیهم السلام و تعالیم ایشان محکم تر کرد (همان، ص40).

    خلافت و حاکمیت امامان معصوم علیهم السلام دربردارندة آثار معنوی فراوان و زمینه ساز بسیاری از شکوفایی های معنوی است. بیشترین تأسف شیعه از انحراف مسیر خلافت، ابعاد اعتقادی و معنوی آن است. مرحوم علّامه دربارة ثمرات معنوی و عرفانی خلافت على علیه السلام در خلافت چهار سال و نُه ماهه شان، این موفقیت ها را برمی شمارد: ارائة چهرة جذاب سیرة نبوی به مردم، خاصه به نسل جدید با روش و سیرة عادلانه، زاهدانه و معنوی خود؛ به یادگار گذاشتن ذخایر گران بهایى از معارف الهیه و اسرار معنوی در میان مردم و در نهایت، تربیت گروه انبوهى از رجال دینى و عرفانی که در میان ایشان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود دارند که در میان عرفاى اسلامى، مصادر عرفان شناخته می شوند (طباطبائی، 1388، ص 45).

    امامت باطنی

    امام یعنی کسی که متصدى حفظ و نگه دارى دین اسلام است و او را برای این کار برگزیده است؛ چنان که نبی حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانى از جانب خداست. باید دانست که این دو معنا بدون عصمت و مصونیت خدایى ممکن نیست. بنابراین یکی از ابعاد وجود امامت در شیعه، هدایت ارشادی امام به باطن و اسرار احکام و عقاید شریعت اسلام است. این معنا مستلزم و متضمن معرفت و محبت به امامان معصوم بوده، نوع خاصی از سرسپردگی معنوی و روحانی را همراه با معرفت و محبتِ برخاسته از آن متبلور می سازد.

    عّلامه طباطبائی در کتاب رسالة الولایة (جوادی آملی، 1386، ص 272) راه دستیابی به بواطن و حقایق عالم را که زمینهساز دسترسی آدمی به سرمنزل مقصود عرفان عملی (توحید تام) است، راه ولایت میداند. راه ولایت با شناخت نفس آغاز میشود و با فنای انسان در وجود سرمدی خدای سبحان استمرار مییابد. این دو نکته، یعنی شناخت نفس و فنای انسان که خود نتیجة شناخت واقعی روح است، معنای ولایت را تشکیل میدهند. دستیابی به این ولایت تنها از سر منشأ آن، یعنی ولایت مطلقة الهیه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و وارثان او دارند امکان پذیر است (طباطبائی، 1423ق، ص150).

    علّامه طباطبائی با اشاره به بُعد باطنی امامت، علاوه بر بُعد ظاهری آن، می گوید:

    امام چنان که نسبت به ظاهر اعمال مردم، پیشوا و راهنماست، همچنان در باطن نیز سمت پیشوایى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوى خدا سیر می کند؛ سپس در تبیین آن می گوید: انسان در باطن این حیات ظاهرى، حیات باطنى دیگرى (حیات معنوى) دارد که از اعمال وى سرچشمه می گیرد و خداوند برای رسیدن به این حیات، انسان ها را از طریق پیغمبران و امامان که هدایت و رهبری شان به امر خداست، به سوى حیات معنوى سوق می دهد، و اینان خودشان نیز داراى همان حیات معنوى می باشند؛ زیرا خدا تا کسى را خود هدایت نکند، هدایت دیگران را به دستش نمى سپارد و کسی که رهبرى امتى را به امر خدا به عهده دارد، چنان که در مرحلة اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست، در مرحلة حیات معنوى نیز رهبر و حقایق اعمال با رهبرى او سیر می کند (طباطبائی، 1388، ص11).

    شیعه کانون تعلیم اسرار و معارف باطنی

    تشیع به خودی خود راه آشنایی با اسرار و معارف باطنی است. در حقیقت، شیعه محیط تعلیم این گونه اسرار و معارف است. مرحوم علّامه تصریح می کند که عامل مؤثر در شکل گیری گرایش های معنوی و عرفانی در میان شیعه و به وسیله شیعه در میان دیگران، ذخایر معنوی و عرفانی ای است که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده بود، ذخایر علمى ای که پیوسته شیعه به آنها با نظر تقدیس و احترام می نگریست. این ذخایر معنوی که حتی در مقیاس های بسیار کوچک، در هیچ یک از صحابة پیامبر صلی الله علیه و آله و تابعین او وجود نداشت و فقط از میان این جمع، که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتاب های رجال ضبط و شناخته شده اند، على علیه السلام بود که با بیان بلیغ خود شیعیان را از ذخایر بیکران حقایق عرفانى و مراحل حیات معنوى بهره مند می ساخت. ایشان در میان یاران و شاگردان خود کسانى همچون سلمان فارسى، اویس قرنى، کمیل بن زیاد، رشید هجرى و میثم تمار را پروراند که هریک از آنان، پس از على علیه السلام، سر سلسلة عارفان پس از خود قرار گرفتند (طباطبائی، 1388، ص15).

    منشأ شیعی عرفان

    بیشترین شواهد تاریخی برای اثبات منشأ شیعیِ عرفان، از صدر اسلام تا اواسط سدة دوم هجری، یعنی قبل از ظهور نحله ای تصوف قابل اصطیاد است. بررسی وضعیت معنویت و عرفان در این دوره، جایگاه اهل بیت و پیروانشان را در بالندگی عرفان و معنویت اسلامی روشن می سازد. بهتر است این دوران را دوران رشد و نمو عرفان اسلامی بنامیم، همان گونه که دوران پس از آن، یعنی از اواسط قرن دوم تا اواسط قرن سوم هجری را دوران آسیب زدایی از عرفان توسط امامان شیعه می دانیم.

    علّامه طباطبائی با تحلیل وقایع صدر اسلام و تبعات انحراف از ولایت و خلافت انتصابی، بیان می کند که وضعیت بیشتر مسلمانان صدر اسلام تا اواخر سلطنت امویان، به گونه ای بود که در میان آنان از روش باطنی و سیر و سلوک معنوی خبری نبود و جز عده ای از زهاد و عُبّاد که تنها به عمل صالح معروف بودند، کسی با عنوان دیگری تظاهر نکرده است؛ در نتیجة این وضع، معارف اعتقادی و عرفانی اسلام روز به روز رو به سقوط می رفت و راه های درک این حقایق، یعنی سیر و سلوک معنوی، به فراموشی سوق داده می شد.

    مرحوم علّامه در رسالة علی و فلسفه الهی دربارة میراث معنوی برجای مانده بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می گوید:

    اگر کسى در آثار اسلامى و احادیث راجع به یاران و اصحاب پیغمبر، دقت و تأمل کند و اخبارى را که راجع به آنان به دست ما رسیده و اقوال و رفتارشان را بهطور مبسوط منعکس ساخته، بررسى نماید، به رأى العین و به وضوح، تمام این حقیقت را درک خواهد کرد که... احادیثى که به معارف حقّه و فلسفة الهى اشاره مىکند و به رموز و دقایق علوم عالیه که دل ها را شیفته و قلب ها را با بارگاه عظمت و جلال و ابّهت آفریدگار هستى مرتبط مىسازد، این رشته از مطالب بسیار اندک است و شاید احادیث وارده در این باب با پیچیدگى و غرابتى که دارد، از چند حدیث تجاوز نکند، بلکه به چند عدد هم نرسد. اصولاً آنچه در مورد معارف الهى از اصحاب پیامبر براى ما باقى مانده، چیزى نیست جز یک سلسله اخبار در زمینة تجسیم و تشبیه و یا احیاناً تنزیة بارىتعالى. پارهاى نیز شامل معلومات بسیار سطحى و ساده و عوامانه است؛ درحالىکه تعداد و شمارة صحابهاى که ترجمه و شرح حال آنان در کتب تراجم و رجال آمده، بالغ بر دوازده هزار نفر مىباشند... مگر سخنان امام على بن ابى طالب علیه السلام که از معارف الهى مىجوشد و بر حیرت و شگفتى عاشقان فلسفه الهى مىافزاید و افکار والاى جویندگان حقیقت را در اقیانوس بىکران الوهیت به منتهاى اوج و ترقى مىرساند، تا آنجا که همگى خسته و کوفته از پیشرفت بیشتر، بازمىمانند؛ اما امام على بن ابى طالب علیه السلام مثل بارز و اعلاى الهى است که به تنهایى پیش مىرود و کسى به گرد او هم نمىرسد (طباطبائی، 1431ق، ص40).

    در دوران یادشده اقلیت شیعه، بر اساس وصیتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله که در آن اهل بیت علیهم السلام خود را حافظ و مُبین معارف اسلامی و پیشوای معنوی مسلمانان معرفی می کنند، به ائمة اهل بیت علیهم السلام روی آوردند و به تحصیل معارف اعتقادی و معنوی پرداختند و از همان روزهای نخست، به مخالفت با تفکر اکثریت برخاستند؛ اما از آنجا که نیروی کافی برای در هم شکستن وضع موجود و نجات جامعه از سقوط معنوی و باز گرداندن اسلام و خلافت ظاهری و معنوی به مسیر حقیقی خود را نداشتند، ناگزیر دست از رویارویی مستقیم برداشته، از راه دیگر دست به کار شدند و با ترس و لرز و با تقیة کامل، کوشیدند از هر راه ممکن، معارف اعتقادی و معنوی اسلام را حفظ و ضبط نمایند و زنده نگه دارند.

    امیرمؤمنان علیه السلام در دوران بیست و پنج سالة گوشه گیری و نیز پنج سال خلافت پر محنت خود، به نشر معارف و احکام اسلام پرداخت و برخی مردان خدا را، از صحابه و تابعین، مانند سلمان و کمیل نخعی و اویس قرنی و رشید هجری و میثم کوفی پرورش داد. پس از شهادت پیشوای نخست شیعه، خلفای اموی با خشونتی وصف ناپذیر و همة توان، برضد شیعه به مبارزه پرداختند و هرجا فردی از شیعه می یافتند، حتی آنان که به تشیع متهم بودند، شهید می کردند. با این همه، در این مدت، پیشوای دوم و سوم و چهارم شیعه، در حفظ معارف اعتقادی و معنوی اسلام، فرو گذار نکردند و در محیطی پر محنت و زیر رگبار شمشیر و تازیانه و زنجیر، با تقیة کامل حقیقت تشیع را روز به روز توسعه دادند.

    گواه این مطلب آنکه پس از این دوره، در زمان پیشوای پنجم و ششم شیعه که سلطنت اموی ضعیف شده و سلطنت عباسی هنوز قدرت نیافته بود، در مدتی بسیار اندک، دستی که گلوی شیعه را فشار می داد، قدری سست شد و شیعیان راه گریزی یافتند، رجال و علما و محدثان، مانند سیل خروشان به سوی این دو پیشوا بزرگوار سرازیر شدند و به فراگیری علوم و معارف اسلامی پرداختند. این جمعیت گسترده، غیرشیعی ای نبودند که نخست به دست امام، شیعه شده باشند و پس از آن به فراگیری علوم و معارف بپردازند؛ بلکه شیعیانی بودند که در پس پردة اختفا می زیستند و با اندک فرصتی، پرده را کنار زده، بیرون آمدند.

    نکتة مهم این است که حقیقت و معنویت توسعه یافته به دست اهل بیت علیهم السلام و اقلیت شیعه، در کالبد اکثریت جامعه، نفوذپذیر بود و حقیقت و معنویت را در اذهان و قلوب آنان، کم و بیش جلوه گر می ساخت و پیام معنویت اسلام را به گوش هوش همگان می رساند و فطرت انسان های دین دار و مؤمنان حقیقی را با ذوق و محبت به سیر و سلوک معنوی رهنمون می گشت. نفوذ و سرایت تعلیمات معنوی اهل بیت علیهم السلام و در رأس آنان بیانات علمی و تربیت عملی پیشوای نخست شیعه، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام، جمعی از مردان خدا که تربیت یافتگان این مکتب بودند و درحال تقید و تستر می زیستند، در زمان مناسب، به دفاع از حق و حقیقت کشاند؛ اینان با روش معنوی و ذخایر معارف علومی که از آن بهره مند بودند، تأثیر بسزایی در نشر معارف و معنویت اسلامی در جامعه داشتند (طباطبائی، 1382، ص239).

    ظهور تصوف (روش معنوی و سیر و سلوک باطنی)

    در عین حال که بیشتر انسان ها سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوایج زندگى روزانه اند و به معنویات نمى پردازند، برخى افراد بر اساس هدایت های باطنی و فطری، به رشته ای از اعمال و گرایش های معنوی تمایل یافته، به دسته ای از درک هاى معنوى دست می یابند. هر یک از مذاهب خداپرستى و حتى وثنیت، پیروانى دارند که از این راه سلوک مى کنند. وثنیت، یهودیت، مسیحیت، مجوسیت و اسلام عارف دارند و غیر عارف (طباطبائی، 1388، ص 108).

    در جامعة اسلامی نیز مجموعه ای از عوامل، جریانی معنوی و باطنی را در جامعه بنیان نهاد، به طوری که در قرن دوم هجری، مکتبى در میان مسلمانان خودنمایى کرد که تصوف نام گرفت و در اوایل حکومت بنى عباس با پیدا شدن رجالى همچون با یزید بسطامى و جنید و شبلى، رسماً به عنوان یک مکتب ظاهر گردید (طباطبائی، 1371، ج 5، ص 280). این گروه با مجاهدت های باطنی و تصفیة نفس، در مسیر سیر و سلوک گام نهادند. برخی دیگر از عامة مردم، به ارادت آنها برخاستند، و با اینکه در همان اوایل ظهور، تا مدتی مبتلا به کشمکش های شدید بودند و در این راه هر گونه فشار، از قبیل قتل و حبس و شکنجه و تبعید را متحمل می شدند، از مقاومت دست برنداشتند و پس از دو سه قرن، در همة سرزمین های اسلامی ریشه دوانیدند و جمعیت های انبوه دهشت آوری را به وجود آوردند (طباطبائی، 1382، ص235).

    بنابراین، از نظر تاریخی، ظهور نحله های تصوف در اواسط قرن دوم و پس از دوران رشد عرفان اسلامی در مکتب اهل بیت علیهم السلام و هم زمان با دوران آسیب زدایی از عرفان به دست دیگر امامان شیعه بود.

    در میان یاران و شاگردان امامان ـ شیعه تا اواسط قرن دوم، یعنی پیش از زمان امام صادق علیه السلام ـ کسانى مانند سلمان فارسى، اویس قرنى، حذیفة بن یمان، کمیل بن زیاد، رشید هجرى و میثم تمار یافت می شوند که عامة عرفا و صوفیه ای که در اسلام پدید آمدند، آنان را به منزلة طبقه ای از عرفا، صحابه و تابعین گرام می داشتند. پس از این طبقه و در قرن دوم هجری کسان دیگرى مانند طاووس یمانى و مالک بن دینار و ابراهیم ادهم و شقیق بلخى پدید آمدند که بدون تظاهر به عرفان و تصوف، در زىّ زهاد و پیش مردم، اولیاى حق و مردان وارسته بودند، ولى هیچ گاه ارتباط تربیتى خود را با طبقة پیشین نمى پوشاندند. سپس طایفة دیگرى در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم به وجود آمدند مانند بایزید بسطامى، معروف کرخى، جنید بغدادى، شبلی، حلاج که به سیر و سلوک عرفانى پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى به عنوان کشف و شهود زدند که به سبب ظواهر زننده اى که داشت، فقیهان و متکلمان زمان خود را شوراند؛ در نتیجه، مشکلاتى برایشان پدید آمد و بسیارى از ایشان را به زندان یا شکنجه یا چوبة دار کشاند. با این همه، در طریقة خود در برابر مخالفان خود سماجت کردند؛ بدین ترتیب، روز به روز طریقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى به اوج وسعت و قدرت خود رسید. پس از آن نیز گاهى در اوج و گاهى در حضیض بود، اما تا کنون به هستى خود ادامه داده است (طباطبائی، 1371، ج 5 ص281)

    اثرپذیری عمیق تصوف از تعالیم اهل بیت و پیروان ایشان

    عرفان اسلامی از همان آغاز از روایات اهل بیت علیهم السلام و معارف شیعی تأثیر پذیرفت؛ تأثیر متقابل معارف عرفانی بر فرهنگ شیعی، در تعمیق و شرح معارف اهل بیت نمایان است. البته بحث بستر عرفان و سنی یا شیعه بودن این بستر و مشایخ عرفان بحثی مبهم و نیازمند تحقیق است. بسیاری از مشایخ عرفان اهل سنت بودند، ولی باید همواره چند نکته را در نظر داشت: نخست، سلطة بی چون و چرا و اختناق اموی و عباسی و دشمنان اهل بیت که شرایط را برای ابراز عقیدة مذهب تشیع یا ارتباط با اهل بیت علیهم السلام برای عموم مسلمانان، از جمله عارفان و صوفیه نامناسب کرده بود؛ دوم، اختلاف و دشمنی فقیهان ظاهربین و متکلمان اشعری که غلبة کامل داشتند، باعث اشتهار نیافتن بزرگان شیعه به تشیع می شد؛ همچنین سهل گیری و نداشتن تعصب مذهبی در صوفیه که از ذاتیات آن بود سبب شد مشایخ عرفان به تسنن شهرت یابند.

    بی تردید، تصوف از آغاز شکل گیری اش متأثر از تعالیم و معارف اهل بیت علیهم السلام بوده و اثرپذیری سبب شد کم کم تصوف که در بستر اهل تسنن شکل گرفته بود، به فرهنگ شیعه نزدیک شود؛ تا آنجا که این تقارب به آمیختگی و اتحاد این دو انجامید، ما در این نوشتار به بررسی سیر این تحول می پردازیم.

    تصوف در آغاز به شدت متأثر از تعالیم اهل بیت علیهم السلام بود، به گونه ای که می توان ثابت کرد حیات معنوی و عرفانی اسلام، بخصوص در بُعد عملی و سلوکی آن، فقط در سایة تعلیمات معنوی اهل بیت علیهم السلام که خود وارثان علوم پیامبر اسلام بودند، حفظ شد و رشد و بالندگی آن تنها در سایة تمسک به تعالیم اهل بیت علیهم السلام صورت گرفت. باید دانست که اکتفا به قرآن و تفسیرهای بشری از آن، با شعار حسبنا کتاب الله سبب سقوط معنوی جهان اسلام می شود.

    مرحوم علّامه معتقد است تصوفِ موجود در جامعة اسلامی که نخست در اکثریت سنی پدید آمد، به شدت از تعالیم نورانی و معنوی اهل بیت علیهم السلام متأثر بود. تعلیمات معنوی اهل بیت علیهم السلام، معنویت توسعه یافته به همت ائمة معصوم علیهم السلام و اقلیت شیعه که در کالبد اکثریت جامعه نفوذ کرده بود و نیز حضور جمعی از تربیت یافتگان معنوی این مکتب در میان مردم، از عوامل مهم توجه به امور معنوی و باطنی در جامعة اسلامی بود. مجموعة این عوامل و عوامل دیگری همچون مساعدتی که گرفتاری های عمومی مانند انحراف مسیر خلافت و دنیازدگی حاکمان و بسیاری از بزرگان جامعه، جریانی معنوی و باطنی را در جامعه بنیان نهاد، به طوری که، در قرن دوم هجری، عده ای از همان اکثریت و غیر شیعی، به مجاهدت های باطنی و تصفیة نفس، تمایل یافتند، این عده به سیر و سلوک پرداختند و جمعی دیگر از عامة مردم، به ارادت آنها برخاستند؛ بدین ترتیب، پس از دو یا سه قرن، در همة سرزمین های اسلامی ریشه دوانیدند و جمعیت های انبوه دهشت آوری را به وجود آوردند (طباطبائی، 1382، ص237).

    مرحوم علّامه به سرایت تعالیم اهل بیت علیهم السلام در عقاید و احوال صوفیه اشاره می کند و گوید: کسی که آشنایی کامل با کتاب های علمی این طوایف دارد، یک رشته معارف خاصه تشیع را که در غیر کلام ائمه اهل بیت علیهم السلام نشانی از آنها نیست، در این کتاب ها مشاهده خواهد کرد. همچنین، روح تشیع را در مطالب عرفانی این کتاب ها خواهد دید، ولی مانند روحی که در یک پیکر آفت دیده جای گزیده است؛ بر این اساس، گرچه تصوف در بستر اهل تسنن که اکثریت جامعة اسلامی را تشکیل می دادند، شکل گرفت و در همان بستر رشد کرد (ر.ک: صدوقی سها و سمیعی، 1370، ص105) و رواج آن هم با تلاش مشایخ عرفانی که غالباً اهل تسنن بودند صورت گرفت و به گفتة سید حیدر آملی در آغاز کتاب جامع الاسرار، تصوف تا قرن هفتم نشانة تسنن بود (آملی، 1374، ص125)، از همان آغاز شخصیت علمی و عرفانی اهل بیت علیهم السلام و سخنان و معارف بلند آنان کانون توجه مشایخ بزرگ عرفان بود و این معارف کم کم به حوزة عرفان وارد شد. تأثیر اهل بیت علیهم السلام در سیر معنوی و عرفانی جامعة اسلامی بسیار مهم و تعیین کننده بود، به گونه ای که آموزه های عرفانی اهل بیت علیهم السلام در تار و پود عرفان اسلامی تنیده شد و جزء ارکان اساسی عرفان اسلامی گردید.

    علّامه طباطبائی در مقام استدلال بر اثرپذیری تصوف از اهل بیت و امامان شیعه معتقد است، یکی از بهترین شواهدی که بر ظهور این طایفه(تصوف)، از تعلیم و تربیت ائمة شیعه دلالت می کند این است که همة این طوایف که حدود 25 سلسلة کلی اند و هریک از آنها منشعب به سلسله های فرعی متعدد دیگری می شود- به استثنای طایفة نقشبندیه که خود را منتسب به خلیفه اول می دانند- سلسلة طریقت و ارشاد خود را به پیشوای نخست شیعه، منتسب می سازند. دلیلی ندارد که ما این نسبت را تکذیب کنیم و به واسطة مفاسد و معایبی که در میان این طوایف شایع شد، اصل نسبت و استناد را انکار کنیم یا حمل بر دکّان داری آنان کنیم؛ زیرا اولاً، سرایت فساد و شیوع آن در میان طایفه ای از طوایف مذهبی، دلیل بطلان اصل انتساب آنها نیست و اگر قرار شود شیوع فساد در میان طایفه ای، دلیل بطلان اصول اولیّه آنان باشد، باید خط بطلان بر همة مذاهب و ادیان کشید و همة طبقات گوناگون مذهبی را محکوم به بطلان کرد و حمل به دکّان داری و عوام فریبی دانست؛ ثانیاً، شکل گیری این سلسله ها در میان اکثریت سنی بود و قرن های متوالی در همان محیط به پیشرفت خود ادامه داد. در همة این مدت، اعتقاد بیشتر اهل سنت، در حق سه خلیفة نخست بیشتر از اعتقادی بود که به خلیفة چهارم و پیشوای نخست شیعه داشتند و از نظر اعتقاد، آنان را از خلیفة چهارم افضل می دانستند و عملاً نیز اخلاص و ارادت بیشتری به سه خلیفة نخست داشتند. خلفای اموی و عباسی اعتقاد درستی دربارة اهل بیت علیهم السلام نداشتند و هرگونه فشار و شکنجه به دوستداران و منتسبان این خاندان روا می داشتند و دوستی اهل بیت علیهم السلام، گناهی نابخشودنی شمرده می شد.

    اگر مقصود این طوایف از انتساب به امیرمؤمنان علیه السلام، مجرد ترویج طریقة وی و جلب قلوب اولیای امور و عامه مردم بود، هیچ دلیلی نداشت که خلفای مورد علاقه و اخلاص دولت و ملت و به ویژه خلیفة اول و دوم را رها کرده، به پیشوای اول شیعه یا دیگر ائمة معصوم علیهم السلام تمسک جویند.

    مرحوم علّامه بر اساس استدلال های یادشده می نویسد: پس بهتر این است که متعرض اصل انتساب نشده، در بررسی دیگری به کنجکاوی پردازیم و آن این است که جمع معدود پیشروان این طوایف، از اکثریت تسنن بودند و در محیط تسنن زندگی می کردند و روش و طریقه ای جز روش و طریقة عمومی جامعه که همان راه تسنن بود، تصور نمی کردند. آنان وقتی برای نخستین بار به مکتب معنوی اهل بیت علیهم السلام اتصال پیدا کردند و از نورانیت امام اول شیعه الهام یافتند، چون هرگز باور نمی کردند و حتی به ذهنشان نیز خطور نمی کرد پیشوای معنویت که خود یکی از خلفای اربعه و جانشین گذشتگان خود می باشد، در معارف اعتقادی و عملی اسلام، نظری ماورای نظر دیگران داشته باشد، همان موجودی اعتقاد و عمل تسنن را زمینه قرار داده، با همان مواد اعتقادی و عملی که در دست داشتند، شروع به کار نمودند و با همان زاد و راحلة عمومی، راه سیر و سلوک را در پیش گرفتند.

    از طرفی انتساب سلاسل صوفیه ما را به تأمل در این مطلب فرامی خواند که چه سنخیتی بین تصوف و تشیع وجود دارد. تأمل در اینکه چه حقیقتی در تصوف نهفته است که آن را به شیعه نزدیک می کند و چه در تشیع می گذرد که صوفیه خود را به امامان شیعه منتسب می کنند، باید نوعی قرابت ماهوی در این میان باشد؛ معنویتی غالب در تشیع و نفوذ و پذیرش عقاید امامیه در تصوف.

    مرحوم علّامه در پاسخ به این اشکال که به سخنان ایشان در کتاب شیعه در اسلام مطرح شده بود، که چرا ایشان در این کتاب در بحث تاریخچة شکل گیری و نشو و نماى صوفیه گویی عرفان و تصوف را تأیید کرده اند، می گوید:

    ما در این کتاب تاریخچة حدوث و بقاى عرفان را بدون جانب دارى، اجمالًا بیان کردیم و کرامتى هم براى آنان اثبات نکردیم... کتاب هم، کتاب مُعرفى بود نه کتاب قضاوت و تشخیص حق و باطل مذاهب؛ از این روی، به نظرهاى مخالف نپرداخته، تفکر فقها را نقل نکردیم. اما اینکه فرمودهاید کلام شما به تصحیح و تصویب عرفان و تصوف اشاره مىکند، البته اینجانب عرفان را تصحیح مىکنم، ولى نه عرفانى که در میان سلسلههاى دراویش بعضى از اهل سنت دایر و معمول است و طریقتى در مقابل شریعت دارد که بساز و نواز و غنا و رقص و وجد امر مىکند و نداى سقوط تکلیف مىزند، چنان که در ذیل کلام گفتیم، همین روشها به شیعه هم سرایت کرده است. عرفانى که از کتاب و سنت استفاده مىشود، روشى است که بر اساس اخلاص عبودیت قرار گیرد و سر مویى از مقررات شرع مقدس اسلام جدا نشود، چنان که در تفسیر المیزان نیز بیان کردیم (طباطبائى، 1430ق، ج 2، ص318).

    انحطاط تصوف

    البته با وجود این اثرپذیری صوفیه از اهل بیت علیهم السلام، تصوف از جهات مختلفی در سیر و سلوک معنوی دچار نواقص و انحرافاتی شدند که منشأ عمدة این انحرافات، عدم پذیرش مرجعیت مطلق اهل بیت در معارف اعتقادی و معنوی بود.

    علّامه طباطبایى، در تفسیر المیزان، پس از بیان نکاتی مهم دربارة ظهور تصوف و صوفیان در اسلام و تأثیر عمیق از تعالیم اهل بیت در سدههاى نخست، و تحولات این طایفه و اظهار انتساب غالب آنها به حضرت على علیه السلام و شیوع آن تا سدة هفتم، دربارة انحطاط صوفیه به مواردی چون بروز بدعت در این تفکر ادعاهاى نادرست، ایجاد طریقت در برابر شریعت، ترک سُنّت و اعمال بدعت، بىبندوبارىها و نارواگویىها، اعمال و آدابی مخالف شریعت براى ریاضت، گرایش برخى به فساد و سرانجام ظهور فرقه هایی همچون قلندریه در میان آنان، اشاره می کند (ر.ک: طباطبائی، 1371، ج 5، ص304).

    ایشان دلایل عمدة این انحرافات را این گونه برمی شمرند؛ این روش صوفیه، از دو جهت در نتایج سیر و سلوک و محصول مجاهدات معنوی آنان نواقصی به وجود آورد: اولاً، نقطه های تاریکی که در متن معارف اعتقادی و عملی داشتند، حجاب و مانع گردید از اینکه سلسلة حقایق پاک برای آنها مکشوف شود و خودنمایی کند؛ در نتیجه، محصول کارشان به صورت مجموعه ای در آمد که خالی از تضاد و تناقض نبود. کسی که آشنایی کامل با کتاب های علمی این طوایف دارد، رشته ای از معارف خاصة تشیع را که جز در کلام ائمة اهل بیت علیهم السلام نشانی از آنها نیست، در این کتاب ها مشاهده خواهد کرد؛ همچنین، به مطالبی برخواهد خورد که هرگز با معارف نام برده، التیام پذیر نیست. وی روح تشیع را در مطالب عرفانی این کتاب ها خواهد دید، ولی مانند روحی که در یک پیکر آفت دیده جای گزیند و نتواند برخی کمالات درونی خود را آن طور که شاید و باید از آن ظهور دهد یا مانند آیینه ای که به واسطة ناهمواری های سطحش، صورت مرئی را نشان می دهد، ولی مطابقت کامل را تأمین نمی کند؛

    ثانیاً، نظر به اینکه روش بحث و کنجکاوی آنها در معارف اعتقادی و عملی کتاب و سنت، همان روش عمومی بود و در مکتب علمی ائمه اهل بیت علیهم السلام تربیت نیافته بودند، و مرجعیت مطلق علمی و معنوی اهل بیت را هضم نکرده بودند، نتوانستند طریقة سیر و سلوک باطنی را از بیانات شرع، استفاده کنند و دستور های کافی راه را از کتاب و سنت دریافت دارند؛ ازاین رو، به حسب اقتضای حاجت، در مراحل مختلف سیر و سلوک و منازل مختلفة سالکان، دستورهای گوناگونی از مشایخ طریقت صادر شد و روش هایی اخذ می شد که سابقه ای در میان شرع اسلام نداشت (طباطبائی، 1371، ج 5، ص 281).

    البته مرحوم علّامه پدید آمدن گروهی سود جو و شیّاد در لباس اهل تصوف را نادیده نگرفته، می گوید: هر شأنى از شئون زندگى که عامة مردم با آن سر و کار دارند، وقتى اقبال نفوس به آن زیاد شد، و مردم عاشقانه به سوى آن گرویدند، قاعدة کلى و طبیعى چنین است که عده اى سودجو و حیله باز خود را در لباس اهل آن مکتب و آن مسلک در آورده، آن مسلک را به تباهى می کشند و معلوم است که در چنین وضعى همان مردمى که با شور و عشق روى به آن مکتب آورده بودند، از آن مکتب متنفر مى شوند (همان، ص 457). با وجود این، انحرافات علمی و عملی صوفیه از نظر تیز بین ایشان مغفول نمانده است و نشان می دهد چگونه شکاف این انحرافات به تدریج، به درة هولناک ضلالت و گمراهی تبدیل شد.

    پیروان این مکتب(تصوف) معتقدند راه به سوى کمال انسانى و دستیابى بر حقایق معارف، منحصر به طریقت است و طریقت (در مقابل شریعت) یعنی نوعى ریاضت کشیدن برای تحمل شریعت، که اگر کسى از این راه سیر کند، به حقیقت دست می یابد؛ در نتیجه، همین عقیده و عمل، روز به روز طریقت از شریعت فاصله گرفت تا آنجا که طریقت و شریعت، درست در دو نقطة متقابل استقرار یافتند و نغمة سقوط تکالیف از بعضی افراد بلند شد (طباطبائی، 1387، ص96).

    جماعتى از مشایخ صوفیه در گفتار خود این اشتباه را کردند و کم کم این باور مسلم شد که طریقة معرفت نفس، هر چند که طریقه اى است نوظهور و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده ـ مگر اینکه این طریقه مرضى خداى سبحان است و به خودی خود، پسندیدة خدا و رسول ـ با این حال، بیان این راه از شرع مقدس اسلام نرسیده است. به طورکلی، اشکال این اشتباه آن بود که بدعت های خود را به خداى تعالى نسبت دادند، و دین جدید ساختن و آن را به خدا نسبت دادن را رسم کردند. همان کارى که رهبانان مسیحیت در قرن ها پیش انجام داده بودند و روش هایى را از خود تراشیده و آن را به خدا نسبت می دادند؛ خداى تعالى از آنان این گونه یاد می کند: وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها (حدید: 27).

    به دنبال این باور، هر یک از مشایخ طریقت، برای تربیت و تکمیل مریدان خود، دستورهایی تهیه و اجرا کردند؛ ازاین رو، انشعاباتی در سلسله ها پیدا شد. اکثریت مشایخ عرفان که نام هایشان در تذکره ها ضبط شده است، در ظاهر مذهب تسنن داشته اند و طریقت را به گونه ای که امروز مشاهده می کنیم، یعنی مشتمل بر آداب و رسومى که در تعالیم کتاب و سنت نامی از آنها نیست، به یادگار گذاشتند.

    از این روى، هر یک از مشایخ طریقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح دید در برنامة سیر و سلوک خود گنجاند و به مریدان خود دستور داد و به تدریج برنامه ای وسیع و مستقل به وجود آورد؛ مانند مراسم سرسپردگى و تلقین ذکر و خرقه و استعمال موسیقى و غنا و وجد هنگام ذکر. گاهى نیز در برخى سلسله ها کار به جایى رسید که شریعت در سویى و طریقت در سوى دیگر قرار گرفت و طرف داران این روش عملاً به باطنیه ملحق شدند؛ ولى با ملاحظه موازین نظرى شیعه، آنچه از مدارک اصلى اسلام (کتاب و سنت) می توان استفاده کرد خلاف این است و هرگز ممکن نیست بیانات دینى به این حقیقت راهنمایى نکند یا در روشن ساختن برخى برنامه هاى آن اهمال ورزد یا در مورد کسى (هر که باشد) از واجبات و محرمات خود صرف نظر کند.

    بیشتر متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به آنها اجازه داد براى سیروسلوک رسم ها و آدابى قرار دهند که در شریعت نام و نشانى از آنها نیست. این سنت تراشى ها همواره ادامه داشت؛ آداب و رسومى تعطیل می شد و آداب و رسومى جدید باب گشت، نتیجة این وضع آن بود که حرمت محرمات از میان رفت و از اهمیت واجبات کاسته شد، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغى گردید، هر صوفى ای جایز می دانست هر حرامى را مرتکب می شد و هر واجبى را ترک می کرد، خانقاه و زاویه جاى مسجد را گرفت. کم کم طایفه اى مشهور به نام قلندریه پیدا شدند و تصوف معنای بوقى و منتشایى و یک کیسة گدایی یافت. بعدها نیز به اصطلاح خودشان براى اینکه فانى فى الله شوند، افیون و بنگ و چَرس استعمال کردند. به تدریج عبادت های پاک دینی به شاهدبازی و حلقه های نی و دف و ترانه های مهیج و رقص و وجد، تبدیل شد. به طبع، جمعی از سلاطین و اولیای دولت و توانگران و اهل نعمت که فطرتاً به معنویات علاقه مند بودند، اما چشم پوشی از لذایذ مادی برایشان ممکن نبود، سر سپردة این طوایف شدند و هر گونه احترام و مساعدت ممکن را به مشایخ این قوم، بذل می کردند با این کار خود یکی از بذرهای فساد را در میان جماعت صوفی می کاشتند. سرانجام عرفان به معنای حقیقی خود (خداشناسی یا معاد شناسی) از میان این گروه رخت بر بست و گدایی و دریوزگی و افیون و چرس و بنگ و غزل خوانی جایگزین آن شد (ر.ک: طباطبائی، 1371، ج 5، ص304).

    از طرفی صوفیه ادعاى کرامت می کردند، و در بارة امورى سخن می گفتند که ضد ظواهر دین بود و عقل نیز آن را نمى پذیرفت؛ پس، براى توجیه ادعاهاى خود فهم اهل ظاهر، یعنی افراد دین دار و مقید به احکام دین را از درک اعمال خود عاجز می شمردند؛ ازاین رو، سبب انکار فقها و مردم عوام را در برابر گفتار خود، درک پایین و دشوار بودن مطالب می دانستند. چه بسا در برابر صوفیه جبهه گیرى می شد و از آنان بیزارى جسته، تکفیرشان می کردند. گاه نیز آنان را به همین جرم گرفتار حبس، شلاق، یا قتل، چوبة دار یا طرد و تبعید می ساختند. همة اینها به سبب بى پروایى اهل تصوف در اظهار مطالبى بود که آن را اسرار شریعت می نامیدند. اگر دعوى آنان درست باشد، یعنى آنچه آنان مى گویند مغز دین و لُبّ حقیقت باشد و ظواهر دینى به منزلة پوستة رویى آن باشد و اگر اظهار و علنى کردن آن مغز و دور ریختن پوستة روى آن، کار صحیح باشد، شایسته بود آورندة شرع، خود این کار را می کرد و همچون صوفیان به همة مردم اعلام می کرد تا مردمان به پوسته اکتفا نکنند و از مغز محروم نشوند، اگر این کار صحیح نیست باید بدانند بعد از حق چیزى جز ضلالت نیست.

    اهل تصوف در آغاز شکل گیری مکتبشان در مقام استدلال و اثبات طریقة خود برنیامدند، و فقط به ادعاهاى لفظى اکتفا کردند؛ ولى، پس از قرن سوم هجرى به تدریج با تألیف کتاب ها و رساله هایى مرام خود را در دل ها جای دادند و به اندازه ای هوادار براى خود درست کردند که توانستند آراى خود را درباره حقیقت و طریقت به طور علنی مطرح سازند. آنان انشاآتى از نظم و نثر در اقطار زمین منتشر ساختند و همواره عِدّه و عُدّه و مقبولیتشان در دل هاى عامه و اعتبارشان در نظر مردم بیشتر شد، تا آنجاکه در قرن ششم و هفتم هجرى به نهایت مقبولیت رسیدند؛ ولى ازآنجا که در مسیر خود کجروی هایى داشتند، به تدریج کارشان رو به ضعف نهاد و عامة مردم از آنان روی گردان شدند.

    انحطاط در شیعه

    اهل تحقیق می توانند انحراف ها و آسیب هایی را که دامن گیر تصوف شد، به روشنی از کتاب های تراجم و تذکره هایی همچون تذکرةالاولیاء عطار و نفحات الانس جامی و نظایر آن که متضمن جهات تاریخی طریقت و رجال طریقت است، دریابند.

    این آسیب ها که بیشتر در میان اکثریت اهل سنت رواج داشت، دامن گیر اقلیت شیعه نیز شد و اتحاد محیط، با تأثیر قهری و جبری خود، این فساد را به داخل جمعیت اهل طریقت شیعه نیز انعکاس داد؛ همان گونه که روش عمومی اجتماعی اکثریت که از سیرت جاریة زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله منحرف شده بودند، شیعه را تحت الشعاع قرار داد و اجازه نداد سیرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله را پس از استقلال، در میان جمعیت متشکل خود، اجرا و عملی سازد، همچنین سلیقه های علمی که شیعه از اهل بیت علیهم السلام اخذ کرده بود، با آن همه صافی و روانی، در کمترین زمان متأثر از سلیقه های علمی جماعت قرار داده شد و رنگ های نامطبوعی از آنها گرفت. همچنین طریقة عرفان نیز به رنگ طریقت جماعت درآمد و تقریباً به همان سرنوشت که توصیف کردیم دچار شد (طباطبائی، 1382، ص 246).

    برخی انحرافات و آسیب های تصوف را اینگونه می توان برشمرد: مخالفت با عقل؛ عدم مطابقت با شریعت؛ ناهماهنگی با فطرت انسانی؛ بی توجهی به ابعاد همه جانبة انسان (فردی، سیاسی، اجتماعی)؛ ابهام گویی؛ ابداع ریاضت های غیرشرعی؛ فرقه گرایی؛ عشق مجازی و شاهدبازی؛ قطب محوری و استادپرستی؛ سماع و رقص؛ ایجاد مکان های مقدس اختصاصی؛ ملامتی گری؛ مذمت علم آموزی.

    نتیجه گیری

    نهضت تشیع، جنبشى براى نگه دارى و حفظ اسلام بر مبادى و اصول صحیح نخستین آن بود. کسانى که از این عقیده پیروى می کردند، همان مسلمانانى بودند که فقط به مصلحت اسلام و بقای آن بر آنچه خدا و رسولش اراده کرده بودند، نظر داشتند؛ در واقع، کسانى که از تشیع پیروى می کردند، به حقیقت اسلام عقیده و علاقه داشتند؛ در اسلام واقعی معنویت، حریّت و مساوات دیده بودند و سعادت و مصلحت خود را در پیروى از آن می دانستند. این گروه حفظ اسلام و بقای بر اصول صحیح آن را در پیروى از امیرمؤمنان علیه السلام می دانستند (ر.ک: شیبی، 1982م، ج2، ص 85). این معنویت حفظ شده به دست اهل بیت علیهم السلام و اقلیت شیعه، در کالبد جامعه، نفوذ و توسعه یافت و پیام معنویت اسلام را به گوش هوش همگان رساند، و مؤمنان حقیقی را به سیروسلوک معنوی رهنمون گشت. علاوه بر عارفان الهی که تربیت یافتگان این مکتب بودند، کسانی از اکثریت که علایق معنوی و روش زاهدانه و عارفانه داشتند از این ذخایر موجود در میراث اهل بیت علیهم السلام بهره برده، تأثیر بسزائی در نشر معارف و معنویت اسلامی در جامعه داشتند. البته با وجود اثرپذیری صوفیه از اهل بیت علیهم السلام، بی توجهی و پذیرش مرجعیت مطلق اهل بیت علیهم السلام در معارف اعتقادی و معنوی، انحرافاتی عمیق در جنبش معنویِ برخاسته از تعالیم قرآن و ثقلین پدید آمد و این انحرافات در مقیاسی کمتر به شیعه سرایت کرد.


     

    منابع

    آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، انستیتو ایران و فرانسه پژوهش های علمی.

    بدوی، عبدالرحمن،1917، شخصیات قلقة فی الاسلام، قاهره.

    جوادی آملی، عبدالله، 1386، شمس الوحی تبریزی، سیره علمی علّامه طباطبائی، قم، اسراء.

    خضری، سیداحمدرضا، 1384، تاریخ تشیع، تهران، سمت.

    زرین کوب، عبدالحسین، 1384، جستجو در تصوف ایران، تهران، امیر کبیر.

    شیبی، کامل مصطفی1982م، الصلة بین التصوف والتشیع، بیروت، دار الاندلس.

    صدوقی سها، منوچهر و کیوان سمیعی،1370، دو رساله در تاریخ جدید تصوف ایران، تهران، پاژنگ.

    طباطبایى، سیدمحمد حسین، 1371، المیزان فى تفسیر القرآن، چ دوم، قم، اسماعیلیان.

    ـــــ ، 1382، شیعه؛ مذاکرات و مکاتبات، پرفسور هانری کربن و علامه طباطبائی، تهران، بوستان کتاب.

    ـــــ ، 1387، رسالت تشیع در دنیاى امروز، چ دوم ، قم بوستان کتاب.

    ـــــ ، 1388، شیعه در اسلام، قم: موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ پنجم.

    ـــــ ، 1423ق، طریق عرفان، ترجمه و متن رساله الولایه، ترجمه صادق حسن زاده، قم، بخشایش.

    ـــــ ، 1430ق، بررسى هاى اسلامى، قم، بوستان کتاب.

    ـــــ ، 1431ق، على و فلسفه الهى، قم، جامعه مدرسین.

    مجلسی، محمدباقر، بی تا، بحارالانوار، بیروت، دارصادر.

    مطهری، مرتضی، 1382، مجموعه آثار ج نهم، تهران، صدرا.

    ولهاوزن، یولیوس، 1375، تاریخ سیاسی صدر اسلام، تشیع و خوارج، ترجمه محمود افتخارزاده، قم، دفتر نشر معارف اسلامی.

     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پارسانژاد، محسن.(1392) نسبت تصوف و عرفان با تشیع و خاستگاه شیعی عرفان از منظر علامه طباطبایی. فصلنامه انوار معرفت، 2(2)، -

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محسن پارسانژاد."نسبت تصوف و عرفان با تشیع و خاستگاه شیعی عرفان از منظر علامه طباطبایی". فصلنامه انوار معرفت، 2، 2، 1392، -

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پارسانژاد، محسن.(1392) 'نسبت تصوف و عرفان با تشیع و خاستگاه شیعی عرفان از منظر علامه طباطبایی'، فصلنامه انوار معرفت، 2(2), pp. -

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پارسانژاد، محسن. نسبت تصوف و عرفان با تشیع و خاستگاه شیعی عرفان از منظر علامه طباطبایی. انوار معرفت، 2, 1392؛ 2(2): -