انوار معرفت، سال دوازدهم، شماره دوم، پیاپی 25، پاییز و زمستان 1402، صفحات 69-86

    بررسی انتقادی جایگاه قطب در طریقت‌های صوفیه بر اساس ‏آموزه‌های کلام و عرفان اسلامی‏

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ علی رنجبر / دانشجوی دکتری ادیان و عرفان مؤسسة آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) / ali_ranjbar_59@yahoo.com
    حسین مظفری / استادیار گروه عرفان مؤسسة‌ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / Mozaffari48@Yahoo.com
    doi 10.22034/erfani.2025.2021925
    چکیده: 
    طریقت‌های صوفیه بازتاب اجتماعی بعد تربیتی تصوف و عرفان اسلامی ‌هستند و مقام قطبیت بالاترین ‏‏جایگاه در ساختار این طریقت‌ها به‌شمار می‌رود. این مقام که درواقع بر ‏مسئلة انسان کامل و جایگاه آن در ‏‏نظام عالم بنا شده، دستاویز برخی از سردمداران طرق صوفیه برای فریب مریدان قرار گرفته و آسیب‌های ‏‏فردی و اجتماعی متعددی را ‏به‌وجود آورده است.‏ این مقاله با روش تحلیلی ـ توصیفی به نقد و بررسی دعاوی اقطاب صوفیه دربارة مقام و جایگاه ایشان پرداخته است. اقطاب صوفیه معتقد به مرتبة بالایی از ولایت برای ‏خود ‏هستند. آنان سجده در برابر خود و نیز تصور صورت خود را به هنگام ذکر، جایز می‌دانند. آنان ‏معتقد به ‏اطاعت بی‌چون و چرا از دستورات خود هستند. اما این دعاوی با آموزه‌های عرفان و ‏کلام ‏اسلامی‌ناسازگار است؛ زیرا برخی از این مقامات مختص انسان کامل و معصومان است و ‏ادعای برخی دیگر از این مقامات، حتی دربارة معصومان هم جایز نیست.‏
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critical Study of the Position of Qutb in Sufi Paths Based on the Teachings of Islamic Theology and Mysticism
    Abstract: 
    Sufi paths are a social reflection of the educational dimension of Islamic Sufism and mysticism, and the position of Qutb is considered the highest position in the structure of these paths. This position, which is actually based on the issue of the perfect human being and his position in the world system, has become a tool for some leaders of Sufi paths to deceive their disciples and has caused numerous individual and social harms. Using the analytical-descriptive method, this article reviews and examines the claims of Sufi Qutbs regarding their status. Sufi Qutbs believe they have great guardianship over their followers. They consider it permissible for their followers to prostrate before the Qutbs and to imagine their faces while repeating the names God. They believe the followers should blindly obey their commands. However, these claims are incompatible with the teachings of Islamic mysticism and theology, because some of these positions are only for perfect humans and the infallibles Imams. In fact, claiming some of these positions is not permissible even for the infallibles Imams.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    ‏مقدمه
    انسان داراي دو بعد جسم و روح است. هر کدام از اين ابعاد وجودي انسان نيازهاي ويژة خود را دارد. ‏آموزه‌‏هاي عرفان اصيل اسلامي ‌که برگرفته از مکتب اهل‌بيت است، بهترين پاسخ به نياز روحاني و ‏معنوي انسان ‏است. اما اقطاب طريقت‌هاي صوفيه بر اساس تفسير نادرست از رابطة شريعت و طريقت دين، خود را راهبران طريقتي ‏سالکان و جست‌وجوگران معنويت دانسته‌اند. آنان با بيان عقايد، آداب و رسوم خاصي، مدعي مقام و جايگاه ‏بالايي براي ‏خود در امر هدايت باطني سالکان الي الله شده‌اند.
    اين تحقيق به نقد و بررسي دعاوي اقطاب ‏صوفيه دربارة مقام و جايگاه خود، بر اساس آموزه‌هاي کلام و عرفان اسلامي ‌پرداخته است.‏
    بحث از مقام قطبيت چون با مسئلة ولايت در عرفان اسلامي پيوند وثيقي داشته، و نيز اصطلاح قطب در برخي از آثار ‏مشير به اين مقام است، در غالب کتب مربوط به انسان کامل و مسئلة آداب و رسوم صوفيان، همچون عوارف المعارف ‏سهروردي، مصباح الهداية عزالدين محمود کاشاني، اوراد الاحباب باخرزي، ولايت‌نامه سلطان محمد گنابادي، نقد صوفي ‏محمدکاظم يوسف‌پور و نيز کتب عرفان عملي، همچون مشرب الارواح روزبهان بقلي، منازل السائرين خواجه عبدالله ‏انصاري و شروح آن، و کتب عرفان نظري، همچون فصوص الحکم و فتوحات و رسائل ابن‌عربي و آثار برخي از ‏شاگردان وي از آن بحث شده است. برخي از ناقدان ‏جريان تصوف، مقام قطبيت را در آثار ‏خود مورد نقد و بررسي قرار داده‌اند. برخي از اين آثار عبارتند از: ‏کتاب راز گشا، اثر کيوان قزويني. اين کتاب ‏دربردارنده پرسش‌هايي درباره تصوف، به‌ويژه فرقه گناباديه و اسرار آنها و اعمال و اصطلاحات صوفيان است. کتاب سيري در تصوف؛ در شرح حال مشايخ و اقطاب، اثر ن‍ورال‍دي‍ن‌ م‍درس‍ي‌ چ‍ه‍ارده‍ي‌. هدف از تدوين اين کتاب رهايي صوفيان از بند اوهام و دعاوي گزاف ‏مسندنشينان تصوف است.‏ کتاب رهبران ضلالت.‏ اين کتاب، اثر علي اميرمستوفيان است، که در رد بر بابيت و صوفيه نوشته است.
    1. مفهوم‌شناسي «قطب»
    1-1. در لغت
    معاني «قطب» که در کتب لغت بيان شده عبارت‌اند از:‏
    ‏1. ملاک و مدار چيزي‏ (عميد، 1389، ص817).
    2. مهتر و سردار قوم که مدار کار بر وي باشد (دهخدا، 1372-1373، ج11، ص15546).
    3. ستونة آهني آسيا؛ آهني که سنگ بالا بر گرد آن گردد (دهخدا، 1372-1373، ج11، ص15546).
    4. ستونة آسيا و چرخ و کوکبي ساکن نزديک فرقدان و مهتر که مدار کار بر وي باشد (کي‌منش، 1366، ص771).
    5. آهن سنگ زيرين آسياب كه سنگ بالاى آسياب بر روى آن مى‏چرخد‏ (بستاني، 1375، ج1، ص699)؛ يعني ميخ و عمود آهني که در وسط سنگ زير آسياب قرار دارد و نگهدارندة سنگ بالاي آسياب است که بر محور آن مي‌چرخد.
    بنابراين «قطب» در لغت، با توجه به معاني بيان‌شده براي آن، به‌معناي ملاک و محور چيزي است.‏
    2-1. در اصطلاح
    «قطب» در اصطلاح صوفيه، شيخ و سرور اولياي وقت است (شهيدي، 1373، ج6، ص345). «قطب» کسي است که «تربيت و ارشاد مردم خود را بر عهده دارد و آنان را به فيض مى‌رساند و هيچ‌كس را محروم نمى‌گذارد» (شهيدي، 1373، ج6، ص345و346).
    از نگاه صوفيه، قطب در تمام ازمنه موضوع نظر خداي تعالي است و طلسم اعظم به او داده شده است ‏و او در کون و ‏اعيان، و ظاهر و باطن ساري است؛ همچون سريان جان در کالبد (جرجاني، 1411ق، ج6، ص76‏).
    مولوي دربارة جايگاه قطب مي‌گويد: قطب «از اولياء الله است و به‌منزلة روح عالم وجود است و اهل ‏حل و عقد امور و ارشاد و هدايت عباد است و داناى ‏طلسم اعظم است‏»‏ (مولوي بلخي، 1384، ص1517).
    در روايات، ائمة اطهار به‌مثابة قطب عالم هستي معرفي شده‌‏اند: براي نمونه، حضرت علي دربارة شايستگي خود نسبت به مقام خلافت مي‌فرمايند: «اما والله، لقد تقمصها فلان و انّه ‏ليعلم انّ محلي منها محل القطب من الرّحي‏»‏ (نهج‌ البلاغه، 1414ق، ص175‏)؛ آگاه باشيد! به خدا سوگند، فلاني جامة خلافت را بر تن کرد، در حالي که مي‌دانست جايگاه من نسبت به خلافت، همچون محور آسياب است.
    پس مي‌توانيم بگوييم: «قطب» در اصطلاح به‌معناي ولي و انسان کاملي است که مدار عالم هستي و مدنظر خداوند است و هدايت سالکان الي الله را بر عهده دارد.
    2. جايگاه قطب در سلسله‌هاي مشهور صوفيه
    يکي از اساسي‌ترين عقايد طريقت‌هاي صوفيه اعتقاد آنان به قطب و پيروي از اوست. اقطاب طريقت‌هاي صوفيه مدعي جايگاه و منزلت ويژه‌اي براي خود هستند.‏ با توجه به آثار طريقت‌هاي ‏مشهور صوفيه، مي‌توان به دو دسته از مقامات عام و خاص براي اقطاب اشاره نمود. منظور از «مقامات عام» مقاماتي است که دربارة جايگاه همة اقطاب ادعا شده است. «مقامات خاص» هم مقاماتي است که تنها براي برخي از اقطاب، توسط خود وي يا مريدانش بيان شده است.
    1-2. مقامات عام
    در ذيل به دعاوي عام اقطاب صوفيه که نشان‌دهندة نوع اعتقاد آنان دربارة مقام و جايگاهشان است، اشاره مي‌شود:
    1-1-2. ولايت قطب
    ازجمله مباحث مهم طريقت‌هاي صوفيه، به‌ويژه طريقت‌هاي شيعي، بحث «ولايت اقطاب» است. از ديدگاه طريقت‌هاي ‏صوفيه، اقطاب داراي مقام ولايت هستند. ‏اما دربارة اينکه ولايت قطب از ديدگاه آنان، چه ‏نوع ولايتي است، به برخي از عبارات آنان در اين زمينه اشاره مي‌شود:‏
    از سخنان برخي اقطاب صوفيه چنين استفاده مي‌شود که آنان، خود را داراي ولايت مطلقه مي‌دانند. براي نمونه، ملاعلي گنابادي (نورعليشاه ثاني)، از اقطاب صوفية گنابادي، در ‏فرمان جانشيني فرزندش مي‌گويد:
    بر فقراء راه و طالبين باانتباه و مخصوصين آگاه پوشيده نماند که چون فرزندي جناب مستطاب هدايت‌‏‏مآب حجي‌ شيخ ‌محمد‌حسن صالح عليشاه بعد از رحلت اين ضعيف در حيات خود، مطاع کل و مظهر ‏‏تام خواهند بود، امر ولايت و خلافت کليه در اين صورت در رحلت من منتقل به آن جناب خواهد ‏‏بود‏ (جمعي از نويسندگان، 1380، ص77‏).‏
    چنان‌که از اين سخن استفاده مي‌شود، نور عليشاه ثاني معتقد به ولايت کليه براي خودش و نيز ‏فرزندش (صالح عليشاه) بوده است.‏ از نظر کيوان قزويني که روزي از بزرگان و شيوخ مجاز طريقت گناباديه بوده، اما سرانجام مستبصر شده و از آن طريقت برگشته است، قطب ادعا دارد که «من داراي همان باطن ولايت هستم که خاتم الانبياء داشت» (قزويني، بي‌تا، ص405).
    برخي از اقطاب با تقسيم ولايت به دو نوع «شمسيه» و «قمريه»، ولايت معصومان را شمسيه و قطب را داراي ولايت قمريه دانسته‌اند. علي تابنده، از اقطاب طريقت گناباديه، در کتاب خورشيد ‏تابنده مي‌نويسد:‏
    مقام ولايت را نيز به اعتبارات مختلف، بر حسب درجات متفاوت تقسيم کرده‌اند که از جمله، تقسيم آن ‏به ‏«عامه» و «خاصه» است... همچنين آن را به «کلية شمسيه» و «جزئية قمريه» تقسيم کرده‌اند. ولايت کلية ‏شمسيه ‏ولايت کساني است که همچون خورشيد نورشان از خود و بالذات است، درحالي‌که ولايت ‏جزئيه قمريه ‏مربوط به اولياي جزء است که همچون ماه، نور ولايت خويش را از خورشيد مي‌گيرند و ‏ولايتشان بالعرض ‏است، نه بالذات. بالاترين مرتبة ولايت و قرب به حق، ولايت مطلقة کلية شمسيه مي‌‏باشد که مقام ذوات ‏مقدس چهارده لطيفه معصومين است (تابنده، 1377، ص14‏).‏
    علي تابنده در اين عبارت، به دو نوع ولايت کلية شمسيه و جزئية قمري اشاره کرده است. وي ولايت ‏چهاده ‏معصوم را ولايت شمسيه و بالذات، و ولايت اولياي جزء را قمري و بالعرض دانسته است. ‏منظور ايشان از اولياي جزءْ اقطاب صوفيه است؛ چنان‌که در ادامه مي‌گويد:‏
    ‏اما اولياي جزء و خواص اصحاب که مستقيماً تحت تربيت ائمه معصومين بوده‌اند و يا ‏‏به‌واسطة صحيح رشتة ارادت و تربيتشان به ايشان مي‌رسد، در حد مراتب استعدادية خود و بر حسب نص ‏‏صريح از جانب آن ذوات مقدس مأمور به دعوت و ارشاد و تزکية قلوب مي‌باشند (تابنده، 1377، ص16‏).‏
    مجدالاشرف، از اقطاب طريقت «ذهبيه»،‏ ‏در کتاب تحفة الوجود مي‌نويسد:
    سلسلة ولايت الهيه در هر عصر دو شعبه دارد: يکي به‌طور کليت که آن را «‏ولايت کلية مطلقة الهيه» ناميده‌اند. ثاني به‌طور جزئيت که آن را «ولايت جزئيه» ناميده‌اند. به‌عبارت اخري، اول ‏را «ولايت شمسية الهيه» و ثاني را «ولايت قمريه» مي‌نامند (مجدالاشرف، نسخة سنگي، ص6-7‏).
    در ادامه مي‌گويد:
    ولايت جزئيه اقتباسي است از مشکوه صاحب ولايت کلية شمسيه در هر عصر، مثل ‏اقتباس قمر از شمس في کل الزمان و نوربخشي دارد به ‌اجزاي عالم. پس اولياي جزء هر يک در عصر خود، ‏مقتبس و نوربخش‌اند و منافاتي با تصرف شمس در عالم ندارد. کل بحسبه. تصرف شمس جوري است، ‏تصرف قمر جوري. به هيچ وجه، دخل به يکديگر ندارند (مجدالاشرف، نسخة سنگي، ص9-10‏).
    راز شيرازي، قطب سي و پنجم طريقت «ذهبيه»، دربارة ولايت قطب مي‌نويسد:
    چون شخص حجة‌الله که صاحب فقر ‏حضرت محمد است ـ جلت عنايتها ـ کنون بامر الله تعالي در حجاب بشريت و غيبت است، لهذا شخص ‏ولي جزء که مرآت شمس وجه مبارک اوست، به ولايت قمريه هميشه در بين مخلوق حاضر است و از ‏جانب سني آن جوانب... حکم و امر اوست در تربيت عالم و آدم، بل جميع اشياء امکانيه. از اين جهت ‏گفته‌اند: مربي عالم قمر است و کسب نور از شمس دارد (راز شيرازي‏، نسخة سنگي، ص39‏).
    راز شيرازي در اين عبارت، ولايت را بعد از غيبت امام مهدي بر دو نوع ‏دانسته: شمسيه و قمريه. ولايت اهل‌بيت را شمسي و ولايت ‏اقطاب صوفيه را قمري و تابع ولايت شمسي بيان کرده است.‏
    نقد و بررسي
    «ولايت» در اصل و بالذات مختص خداوند متعال است که خالق و مالک هستي است. خداوند در قرآن مي‌‏فرمايد: «وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ» (شوري: 28). در آية ديگري مي‌‏فرمايد: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (شوري: 9).
    در مرحلة بعد، حق تعالي ولايت را به پيامبر اکرم و ائمة اطهار عطا فرموده است. در آية 6 سورة ‏احزاب، پيامبر اکرم اولي از خود مؤمنان نسبت به امورشان معرفي شده‌اند: «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ ‏مِنْ أَنْفُسِهِمْ». در آيه‌اي ديگر خداوند مي‌فرمايد: «يَا‏أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (نساء: 59). در اين آيه خداوند به اطاعت ‏از خودش و رسول او و نيز صاحبان امر (امامان معصوم) امر کرده است. در آية 55 سورة مائده، ولايت را از آنِ ‏خدا و رسول او و کساني مي‌داند که در حال رکوع، زکات مي‌دهند (يعني حضرت علي): «إِنَّمَا ‏وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ».
    ولايتي که خداوند به نبي اکرم و ائمة اطهار عطا فرموده مطلق است؛ زيرا ‏اولي بودن پيامبر اکرم نسبت به امور مؤمنان و نيز امر به اطاعت از معصومان به‌طور ‏مطلق بيان شده است.‏
    در دورة اول غيبت امام معصوم، به اتفاق بزرگان شيعه، بر اساس دلايل معتبر، چهار نفر ‏مشخص امر نيابت خاصة حضرت مهدي را بر عهده داشتند. اما در دوران غيبت کبرا امر نيابت آن ‏حضرت به‌طور عام به فقهاي جامع‌الشرايط واگذار شده است. براي نمونه، در روايتي آمده است که ‏اسحاق بن يعقوب مسائلي از حضرت مهدي پرسيد. آن حضرت در پاسخ فرمودند: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ ‏الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا؛ فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِم‏» (صدوق، 1395ق، ج2، ‏ص484).
    ولايت فقيه در امر حکومت و ادارة جامعه است و نه در اموري که مختص معصومان ‏است.‏ امام خميني دربارة تفاوت ولايت فقيه با ولايت معصومان مي‌نويسد:‏
    ‏ثبوت الولاية للفقهاء من قبل المعصومين، في جميع ما ثبتت لهم الولاية فيه؛ من ‏جهه ‏كونهم سلاطين على الأُمّه، و لابدّ في الإخراج عن هذه الكليه في مورد من دلالة دليل دالّ ‏على اختصاصه ‏بالإمام المعصوم» (موسوي خميني، 1348، ج2، ص653‏).‏
    با توجه به مطالب بيان‌شده، در نقد ولايت اقطاب طريقت‌هاي صوفيه مي‌گوييم: اگر منظور از ولايت مطلقه ‏و کليه قطب، که در عبارات برخي اقطاب بيان شده، همان نوع ولايت مطلقه معصومان ‏است. چنين ولايتي بر اساس آيات و روايات، تنها براي معصومان ثابت است و اگر ‏ولايت قطب در مرتبه‌اي پايين‌تر از ولايت کليه و به‌عنوان ولايت قمري است، و بر اساس چنين ولايتي ‏است که قطب به وضع آداب و رسومي‌‌ براي خانقاه و پيروان طريقت مي‌پردازد و يا بايد به‌طور مطلق از ‏قطب اطاعت نمود، در اين صورت مي‌گوييم: با توجه به اصل عدم ولايت «انّ الاصل عدم ثبوت ولايت أحد علي أحد إلّا من ولّاه الله سبحانه» (نراقي، 1375، ص529)، ‏چنين مرحله‌اي از ولايت ‏نيازمند دليل است، و حال آنکه دليل و سندي در شريعت بر اثبات چنين نوع ولايتي براي قطب وجود ‏ندارد و اين ادعايي بي‌دليل است.‏
    ممکن است صوفيه در جهت ارائة دليل، به بحث سلسله اجازات استناد کنند؛ زيرا آنان دربارة اتصال ‏سلسله اجازات اقطاب، بر معصوم تأکيد دارند. براي نمونه، سيد‏هبةالله جذبي در رسالة باب ‏ولايت و راه هدايت، سرسلسلة اقطاب صوفيه گنابادي را به جنيد ‏بغدادي ‏‏مي‌رساند و جنيد را مأذون به ‏ارشاد مردم از جانب حضرت مهدي مي‌داند. وي ‏مي‌‏نويسد:‏
    رشتة اجازة اين سلسله [گناباديه] مترتب به حضرت شاه‌ نعمت‌الله ولي و از ايشان منتهي مي‌شود به ‏‏‏حضرت جنيد بغدادي که از بزرگ‌ترين عرفا و درک زمان حضرت هادي و حضرت عسکري را ‏‏‏نموده و چون زمان او مقارن با زمان غيبت صغراي امام زمان بوده و اجازة ارشاد از طرف قرين ‏‏‏الشرف حضرت قائم نيز داشته، ازاين‌رو نزد عرفا به «شيخ الطائفه» و «اول الاقطاب في الغيبه» معروف ‏‏‏است (جذبي اصفهاني، 1381، ص100‏).‏
    همچنين صالح عليشاه گنابادي در پاسخ به سؤال برخي از عقيدة ايشان، خود را نايب مجاز اهل‌بيت دانسته، چنين مي‌گويد: «از آدم دست به دست رسيد تا عيسي و از عيسي به ‏‏‏محمد، بعد به دوازده امام و امروز به اجازه به ما رسيده» (جذبي اصفهاني، 1381، ص233‏).‏
    اما اين مطلب نيز نمي‌تواند دليلي بر اثبات ولايت قطب باشد؛ زيرا ادعاي اتصال سلسلة سند اجازات ‏اقطاب به معصومان، بر فرض صحت نيز تنها دلالت بر صلاحيت و جواز ارشاد دارد.‏ «ولايت» مقامي الهي است که اساساً با تصميم يک انسان غير معصوم ـ هرچند خودش از اولياءالله باشد ـ قابل انتقال به ديگري نيست.
    ‏2-1-2.‏ جايگاه قطب در تلقين ذکر
    مسئلة «ذکر الهي» نزد طريقت‌هاي صوفيه، در جهت سلوک الي الله، از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. در ذيل، به بيان برخي آداب و شرايط ذکر از نگاه طريقت‌هاي صوفيه، که نشان‌دهندة جايگاه قطب در امر ذکر است، اشاره مي‌شود:
    الف. اجازة قطب در ذکر گفتن
    از ديدگاه طريقت‌هاي صوفيه، تأثير ذکر در صورتي است که با تلقين و اجازة قطب باشد، وگرنه بي‌اجازه تأثيري ندارد. شيخ‌نهرو کسنزاني، فرزند شيخ‌محمد کسنزاني، مؤسس طريقت «قادريه کسنزاني» دربارة تلقين ذکر توسط قطب مي‌گويد:
    همانا شيخ است که (روحاً) ذکر را تلقين مي کند، و اين تلقين سرّ اجازه يافتن مريد براي انجام اورادش مي‌باشد و اگر تلقين او در کار نباشد وِردي به‌جا آورده نمي‌شود و بدون اين تلقين و بدون اجازة او، مريد اورادش را از روي جهل ذکر مي‌کند و موجبي براي قوت ذکر و رشد يافتن مريد به جريان نمي‌افتد (کسنزاني حسيني، 1390، ص176).
    ملاسلطان‌محمد گنابادي ذکر بي‌اجازه را موجب دور شدن از خدا دانسته، مي‌نويسد:
    بدون اخذ از صاحب اجازة الهيه مشغول عبادت يا اذکار شدن از طريق شيطان رفتن است... آن کس که در خانه بنشيند و بخواهد به خودسري و به خودرأيي عبادت کند يا مشغول ذکر لساني يا قلبي شود عمل آن کس شيطاني و باعث دوري از خدا و نزديکي به سوي شيطان خواهد بود (گنابادي، 1380، ص103).
    صالح عليشاه گنابادي نيز مي‌گويد:
    شخص ذاکر بايد ذکر را از صاحب ذکر که مجاز باشد، اخذ نمايد تا به دستور او دائماً متذکر و مؤثر باشد، نه اينکه خودسر و خودرو يا از غير صاحب اجازه تلقين يافته باشد که تأثيري در او نيست (گنابادي، 1376، ص25).
    به گفتة کيوان قزويني، قطب مي‌گويد:
    هر اسم خدا را که من به مريد تلقين کنم و اجازه دهم که به دل يا زبان بگويد آن اسم، اسم خدا مي‌شود در اثر اجازة من، و باقي اسماءالله اسم خدا نيست و با ساير الفاظ فرقي ندارند، مگر آنکه اسم شأني خدايند (قزويني، بي‌تا، ص407).
    شيخ احمد فاروقي سرهندي، از بزرگان طريقت «نقشبنديه»، دربارة اهميت مسئلة ذکر و شرط آن مي‌نويسد:
    مبتدي طالب اين راه را از ذکر گفتن چاره نبود که ترقي او مربوط به تکرار ذکر است، به شرط آنکه از شيخ کامل مکمل گرفته شود، و اگر مقرون به اين شرط نبود بسا است که از قبيل اوراد ابرار بود که نتيجة آن ثواب است، نه درجة قرب که به مقربان تعلق دارد (فاروقي سرهندي، بي‌تا، دفتر سوم، مکتوب 25).
    در طريقت «چشتيه»، دربارة مسئلة ذکر، آمده است:
    [مريد] طبق دستور مرشد... لازم است که اوراد و اذکار ويژه‌اي در ايام و اوقات خاص به‌طور جهر يا خفي بر زبان جاري سازد که اين قبيل اوراد و اذکار بسيار مفصل و گاهي نيز محتواي دستور و تعليم شيخي نسبت به شيخي ديگر و حتي دستور مرشدي در مورد مريدان مختلف خود، متفاوت است (آريا، 1365، ص203).
    ب. تصور صورت قطب در هنگام ذکر
    ازجمله آداب ذکر در صوفيه، حضور صورت قطب در ذهن به هنگام ذکر است. زين‌العابدين شيرواني، از اقطاب طريقت «نعمت‌اللهيه» مي‌نويسد: «پس در اين حال بايد که سالک در مجامع احوال و افعال و اقوال از مراقبة صورت مرشد غافل نشود. در هنگام ذکر و ورد و طاعت و خدمت، از وجه شيخ خود ذاهل نگردد» (شيرواني، 1339، ص371).
    مؤسس طريقت «گناباديه» مي‌گويد:‏ «تمام اهتمام مشايخ کبار در تربيت سلّاک به ظهور اين صورت بوده است. و چون از تمام عبادات بااثرتر ‏در ظهور اين صورت، ذکر قلبي را يافته‌اند، امر به دوام ذکر مي‌نمودند» (گنابادي، 1380، ص110‏).
    شاه‌غلام‌علي دهلوي، از طريقة «نقشبنديه» نيز دربارة آداب ذکر مي‌نويسد: «وقوف قلبي در ذکر رکن ‏است. طريق مشغولي آن است که اول استغفار صدبار بکند، باز فاتحة بزرگان بخواند و صورت مرشد ‏روبه‌روي دل داشته، ذکر بکند» (دهلوي، بي‌تا، ص‌18‏).
    نقد و بررسي
    ديدگاه اقطاب طريقت‌هاي صوفيه دربارة ذکر الهي با معارف اسلامي‌ ناسازگار است؛ زيرا آنان تأثير ‏اذکار لساني و حتي قلبي را ـ چنان‌که ملاسلطان گنابادي به آن تصريح کرده ـ مشروط به اجازة خود ‏دانسته‌اند. حال سؤال اين است که اقطاب بر چه اساسي اجازة خود را در تأثير داشتن اذکار الهي شرط ‏دانسته‌اند؟ هيچ سندي در آيات و روايات بر اين مطلب دلالت ندارد که اذکار منقول از معصومان را بايد افرادي به‌عنوان قطب و مرشد اجازه دهند تا در جهت سلوک الي الله تأثير داشته باشند، وگرنه گفتن اذکار بدون چنين اجازه‌اي شيطاني و سبب دور شدن از حق تعالي مي‌شود. براي نمونه، حضرت اميرالمؤمنين در باب اهميت ذکر مي‌فرمايند: ‏«و اذکروا الله ذکراً خالصاً تحيوا به أفضل الحياة و تسلکوا به طريق النجاه»‏ (کليني، 1407ق، ج8، ص17‏)؛ خداوند را با خلوص ياد کنيد که بهترين حيات و زندگي را پيدا مي‌کنيد و راه‌هاي ‏نجات را مي‌پيماييد.‏ ايشان در اين روايت، به خلوص نيت در ذکر اشاره کرده‌اند، اما سخني از لزوم اجازة در ذکر نگفته‌اند.
    اشکال ديگر ديدگاه اقطاب صوفيه دربارة ذکر، تأکيد آنان بر حضور صورت خود به هنگام ذکر ‏گفتن است. اقطاب تأکيد دارند که مريدان صورت آنان را به هنگام ذکر الهي و عبادت و نماز، در نظر ‏آورند، و حال آنکه چنين امري شرک و در تضاد با آموزه‌هاي توحيدي شريعت است. در روايات، به توجه کامل قلب به خدا در نماز سفارش شده است. حضرت رسول اکرم مي‌فرمايند: «وَ ‏أَقْبِلْ عَلَى اللَّهِ بِجَمِيعِ‏ الْقَلْبِ‏ وَ بِوَجْهِكَ حَتَّى يُقْبِلَ اللَّهُ عَلَيْكَ» (منسوب به علي بن موسي الرضا، 1406ق، ص102).‏
    در روايتي ديگر، سفارش شده است که در رکوع نماز چنين دعا بخوانيم:
    «اللَّهُمَّ لَكَ رَكَعْتُ وَ لَكَ أَسْلَمْتُ وَ بِكَ ‏آمَنْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ أَنْتَ رَبِّي خَشَعَ لَكَ قَلْبِي وَ سَمْعِي وَ ‏بَصَرِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي ‏وَ مُخِّي وَ عِظَامِي وَ عَصَبِي وَ مَا أَقَلَّتْهُ قَدَمَايَ غَيْرَ مُسْتَنْكِفٍ وَ ‏لَا مُسْتَكْبِرٍ وَ لَا مُسْتَحْسِرٍ» (کليني، 1407ق، ‏ج3، ص319)؛
    خداوندا، براى‏ تو ركوع‏ كردم‏، و تسليم تو شدم، و به تو ايمان آوردم، و بر تو توكل نمودم، ‏و تو ‏پروردگار منى. گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خون و مغز و پى و استخوان‌هاى من و هر ‏‏آنچه قدم‌هايم بر روى خود برداشته (تمام اعضا و جوارح من) براى تو فروتن است، ‏در‏حالى‌كه نه عار دارد، و نه متكبر است و نه خسته و نه ملول.‏
    در روايات اسلامي، از نماز خواندن در مکاني که روبه‌روي نمازگزار عکس باشد، نهي شده است. حال ‏بر چه ‏اساسي اقطاب صوفيه گفته‌اند: مريدان بايد به هنگام نماز خواندن صورت قطب را در ذهن ‏خود ‏حاضر ‏سازند؟‏
    محمد بن مسلم مي‌گويد: به امام باقر گفتم: اگر تصاويري در برابرم باشد، مي‌توانم رو به آن نماز بخوانم؟ آن حضرت گفتند: «نه، روي آن تصاوير جامه‌اي بيفکن. اگر تصاوير در سمت راست يا چپ و يا پشت سر و يا زير پا و يا در بالاي سرت باشد، اشکالي ندارد؛ اما اگر در سمت قبله باشد، در آن صورت، روي آن را با لباسي بپوشان و سپس نماز بخوان»‏ (طوسي، 1407ق، ج‏2، ص226‏).‏
    شهيد مطهري دربارة تصور صورت قطب در نماز مي‌گويد:‏
    آنچه مراشد صوفيه (بعضي از آنها) ‏در باب ‏در نظر گرفتن صورت مرشد در نماز گفته‌اند يا کشيش‌ها ‏اقرار به گناه‌ها [را] در حضور کشيش ‏لازم ‏شمرده‌اند، شرک است. ما گريه بر حسين را در عين اينکه ‏عبادت مي‌دانيم، در نماز جايز نمي‌‏‏شماريم (مطهري، 1389، ج8، ص184‏).‏
    ‏2-1-3. ‏اطاعت محض از قطب
    از نگاه اقطاب طريقت‌هاي صوفيه، مريد بايد در برابر اوامر و دستورات شيخ خود، مانند ميت در دست غسال باشد. کاشفي دربارة آنچه بر مريد واجب است، مي‌گويد: «اول آنکه چون دست به دست پير دهد، خود ‏را مرده سازد و دست اختيار از همة چيزها کوتاه کند» (کاشفي، 1350، ص78‏).‏‏
    باخرزي نيز دربارة وظيفة مريد مي‌گويد: بايد «‏كالميّت بين يدى الغسال باشد كه او را در نفس خود هيچ تدبيرى و ارادتى نبود و هرچه شيخ در حق ‏او ‏خواهد، او ‏آن را از نفس خود دفع نكند» (باخرزي، 1383، ص85‏).
    شيخ‌نهرو کسنزاني، فرزند مؤسس طريقت «قادرية کسنزاني» نيز مي‌گويد:
    مريد در بين دستان شيخش، به‌مانند مرده‌اي در دست غسّال مي‌باشد و شيخ او را آن‌گونه که خواهد پاک مي‌گرداند، و يا به‌مانند خاکي است که تسليم تام و در تحت اقدام شيخ‌اش مي‌باشد. حضرت امام عبدالقادر گيلاني ـ قدس الله سرّه العظيم ـ مي‌فرمايند: «من اراد الصّلاح فليصرِ أرضا تحت أقدام الشيوخ» (کسنزاني حسيني‏، 1390، ص47).
    به گفتة کيوان قزويني، قطب مي‌گويد: «خلاصة فروع دين اطاعت من است در هر آنچه گويم و خواهم، خواه مطابق قانون دين باشد و خواه نباشد، که کسي حق اعتراض بر من ندارد» (قزويني، بي‌تا، ص410).
    بنابراين از نگاه طريقت‌هاي صوفيه، مريدان بايد در انجام دستورات اقطاب خود، مطيع محض باشند و در انجام آن دستورات هيچ‌گونه اعتراضي نکنند. متصوفه در ‏جهت لزوم چنين اطاعتي از قطب، به ماجراي حضرت موسي و حضرت ‏‏‏خضر ‏استناد کرده‌اند. صاحب عوارف المعارف مي‌گويد:‏
    اگر مريد چيزي از امور شيخ را نفهمد، شايسته است که ماجراي حضرت موسي و خضر را به ياد آورد که ‏‏چگونه موسي کارهاي خضر را انکار مي‌کرد، ‏اما زماني که حضرت موسي از سرّ آن کار باخبر شد، از انکار ‏خود برگشت. پس مريد نبايد به‌خاطر کم بودن علم خويش، آنچه را از شيخ خود مي‌بيند، انکار کند؛ زيرا هر کار شيخ حکمتي ‏دارد‏ (سهروردي، 1427ق، ج2، ص453).
    ‏قطب طريقت «گناباديه» نيز در توجيه اين نوع رابطة بين مريد و مراد، به ‏ماجراي حضرت موسي و خضر اشاره کرده است (گنابادي، 1380، ص156‏).
    نقد و بررسي
    اطاعت محض و مطلق تنها از معصومان واجب است؛ چنان‌که خداوند در آية 59 سورة نساء، در کنار فرمان به اطاعت از خود، اطاعت از پيامبر اکرم و ائمة اطهار را به‌طور مطلق واجب کرده است: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي‌الْأَمْرِ مِنْكُمْ». مراد از «اولي‌الامر» ائمة اطهار هستند. حال با اين وجود، اقطاب صوفيه بر چه اساسي حکم به اطاعت محض از خود کرده‌اند، درحالي‌که هيچ دليلي بر معصوم بودن آنها وجود ندارد؟ استناد اقطاب صوفيه به ماجراي حضرت موسي و خضر پذيرفتني نيست؛ زيرا حضرت موسي و خضر از پيامبران الهي و معصوم بوده‌اند.
    بنابراين اطاعت محض از اقطاب، درحالي‌که معصوم از گناه نيستند، جايز نيست. اگر اقطاب مرتکب اشتباه و گناه شوند، در آن صورت اطاعت محض از آنها موجب گمراهي است. براي مثال، اقطابي که طرفدار حکومت طاغوت هستند، چگونه مي‌توانند راهبر سلوکي ديگران باشند؟ سلطان‌حسين تابنده، سي و هفتمين قطب سلسلة گنابادي ‏دربارة ديدگاه ملاسلطان‌محمد گنابادي ‏درخصوص جنبش مشروطة ايران مي‌گويد:
    موقعي که از آن ‏جناب دربارة مشروطيت و استبداد ‏سؤال شد، فرمود: ما يک نفر زارع دهاتي درويش‌ايم و نمي‌دانيم ‏مشروطيت يا استبداد چه معنا دارد. ‏ما به اين چيزها کاري نداريم و مطيع امر دولت مي‌باشيم، خواه ‏مشروطه باشد و خواه مستبد‏ (تابنده، 1384، ص145‏).
    با توجه به اين تصريح ملاسلطان‌محمد، از نظر او اهميتي نداشته که حکومت طاغوتي باشد يا خير؛ در ‏هر ‏صورت بايد طرفدار و مطيع حکومت بود، هرچند طاغوتي باشد، و ‏حال آنکه در شريعت اسلامي، از حمايت حکومت طاغوتي نهي شده است. خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «أَ لَمْ‌تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا» (نساء: 60).
    صدرالمتألهين در باب نکوهش اطاعت بدون تعقل برخي، از اقطاب صوفيه مي‌نويسد:
    پيرو يکي از همنوعان خود گشته‌اند که ولايت خداوند و قرب و منزلت داشتن نزد او را مدعي است و خود را از ابدال مقرّب و اوتاد واصل مي‌شمارد. اينان از او سخناني بي‌معنا شنيده... چنين گمان مي‌کنند که اخباري الهي و اسراري رباني به گوش‌شان مي‌خورد. ازاين‌رو فراگيري علم و عرفان را واگذاشته و کسب و عمل به مقتضاي قرآن و حديث را رها نموده‌اند، مشاعر و وسايل شناخت را که خداوند بر آنان ارزاني داشته، در راه هدايت به‌کار نگرفته‌اند‏ (صدرالمتألهين، 1381، ص5).
    ‏2-1-4. ‏شريعت‌گريزي قطب
    از عبارات برخي اقطاب صوفيه چنين استفاده مي‌شود که از ديدگاه آنان، شريعتْ ظاهر و پوستة دين، و حقيقتْ باطن دين است. آنان معتقدند: با ‏رسيدن به حقيقت، ديگر نيازي به ‏‏شريعت نيست.‏ بنابراين زماني که سالک به مرحلة يقين برسد، تکليف از ‏وي ساقط مي‌شود. ملاعلي ‏گنابادي مي‌گويد:‏ «پس از يقين، عبوديت نيست، ربوبيت است؛ تکليف نيست، ‏لذت و شکر است» (گنابادي، 1351، ص 185‏).‏
    با توجه به اين عبارات، قطب صوفيه مقام باطني خود را در مرتبه‌اي فراتر از شريعت مي‌داند؛ به اين معنا که شريعت از او ساقط شده و ازاين‌رو ممکن است گاهي رفتار او مطابق شريعت نباشد.‏
    به گفتة کيوان قزويني، قطب مي‌گويد:
    من در عقايد خودم و اخلاق و کارهاي ديني و دنيوي خودم، آزادم و معاف از قانون‌ام، لازم نيست که تابع آن قانوني باشم که به مريدانم تکليف کرده‌ام و نه تابع مطلق قانون باشم؛ زيرا قانون در حدود است و براي هر شخص محدود است. من که برتر و بيرون از حدودم، قانون هر چه باشد بر من حکم‌فرما و مسلط نيست (قزويني، بي‌تا، ص411).
    در کتاب نفحات الانس، شيخ روزبهان مصري از استاد شيخ نجم‌الدين کبري نقل کرده که وي گفته است: «قيل لى مرارا ‏أترك‏ الصلاة! فانّك لاتحتاج اليها. فقلت: يا ربّ، انّى لااطيق ذلك، كلّفنى شيئاً آخر!‏» (جامي، 1858، ص480)؛ مکرر به من گفته شد: نماز را ترک کن که ‏تو احتياجي به آن نداري. گفتم: خدايا، من طاقت آن را ندارم، تکليف ديگري بگو.‏
    نقد و بررسي
    ديدگاه سقوط تکليف پس از رسيدن به حقيقت، باطل است. شريعت در هيچ مرحله‌اي از سلوک ساقط نمي‌‏شود. پيامبر اکرم و ائمة اطهار تا آخرين لحظة عمر مبارک خود مقيد به انجام شريعت بودند. اميرالمؤمنين در محراب عبادت به شهادت رسيدند. امام حسين نيز در وسط معرکة جنگ، نماز ظهر را در اول وقت به جماعت خواندند‏. آيا اميرالمؤمنين و امام حسين به چنين مقامي ‌نرسيده بودند؟
    بنابراين شريعت و حقيقت جداي از يکديگر نيستند، بلکه ظاهر و باطن دين هستند. امام خميني دربارة عدم جدايي ظاهر و باطن شريعت مي‌گويد: «بدون تلبّس به لباس ظاهر شريعت، راه به باطن نتوان پيدا كرد. پس در ترك‏ ظاهر، ابطال ظاهر و باطن شرايع است، ‏و اين از تلبيسات شيطان جن و انس است‏» (موسوي خميني، 1370، ص291).
    صدرالمتألهين دربارة اعتقاد برخي اقطاب صوفيه مي‌گويد:
    برخي از اينان گمان مي‌کنند که به‌ دليل جايگاه و مقامي ‌که نزد خدا دارند، همراهي معاصي، آنان را از راه خدا باز نمي‌دارد، درحالي‌که چنين شخص احمق، سفيه و زنديقي نمي‌داند که با اين کلام مزخرف که نتيجه‌اي جز فروزان کردن آتش عذاب ندارد، نفس بي‌قابليت خود را بالاتر از جايگاه انبيا برده است‏ (صدرالمتألهين، 1381، ص9).
    برخي از خود صوفيه نيز به حقيقت جدايي‌ناپذير بودن شريعت از طريقت اذعان کرده‌اند. هجويري مي‌گويد:
    گروهى از ملاحده ـ لعنهم الله ـ تعلّق بدين طريقت خطير كردند و گفتند: خدمت چندان بايد كه بنده ولى شود. چون ‏ولى شد، خدمت برخاست. و اين ضلالت است و هيچ مقام نيست اندر راه حق، و هيچ ركن از اركان خدمت برنخيزد (هجويري، 1375، ص275).
    يعني در هيچ مرحله‌اي از مراحل سلوک، هيچ تکليفي ساقط نمي‌شود.
    جنيد بغدادي دربارة تصوف و عرفان مي‌گويد:
    اين راه كسى رود كه كتاب خداى ـ عزّ و جل ـ بر دست راست گرفته باشد و سنت مصطفى ـ عليه السلام ـ بر ‏دست چپ گرفته و به روشنايى اين دو شمع‏ مى‏رود، تا نه در مغاك شبهت افتد و نه در ظلمت بدعت‏ (عطار نيشابورى، 1405ق، ج2، ص8).
    قطب سي و هفتم طريقت «گناباديه»، برخلاف اعتقاد جدش ملاعلي گنابادي، پيروانش را به رعايت آداب شريعت سفارش ‏نموده، مي‌گويد: «فقرا بايد کاملاً رعايت آداب شرع مطهر را نموده و در رفتار و گفتار خود از دستورات ‏شارع مقدس و ائمة هدي تخطي نکنند» (تابنده، 1377، ص712‏).
    بنابراين ادعاي سقوط شريعت به خاطر رسيدن به مرتبة بالايي از سلوک، باطل و از انحرافات اقطاب صوفيه است.‏
    ‏2-1-5. ‏دستور سجده بر قطب
    ازجمله آدابي که اقطاب صوفيه بر آن تأکيد دارند، سجده کردن در برابر آنان است. اقطاب صوفيه بر ‏اساس شأن و منزلت بالايي که براي خود قائل‌اند، به مريدان خود اجازه مي‌‏دهند ‏که در برابر آنان ‏سجده کنند.‏ براي نمونه، مريدان شاه‌نعمت‌الله ولي، مؤسس طريقت نعمت‌اللهيه، وقتي او را مي‌ديدند، در برابر او به حالت سجده روي زمين مي‌افتادند. صاحب کتاب الضوء اللامع دربارة اين عمل مريدان شاه‌نعمت‌الله ولي مي‌گويد: «إذا رأوه خرّوا بأجمعهم، حتي تصل وجوههم الي الارض، ثم رفعوا رؤوسهم و قاموا بين يديه و هم منکسون» (سخاوي، بي‌تا، ج10، ص202)؛ هنگامي‌که او را مي‌ديدند، روي زمين مي‌افتادند تا صورتشان به زمين مي‌رسيد، سپس سرهاي خود را بلند مي‌کردند و در حال تعظيم در برابر او مي‌ايستادند.
    ازجمله آداب تشرف به طريقت «گناباديه»، سجده کردن در برابر قطب سلسله است. کيوان قزويني دربارة چگونگي تشرف خود به اين طريقت، در زمان قطبيت ملاسلطان‌محمد گنابادي مي‌نويسد:
    يک ليرة انگليسي خريدم و انگشتر ياقوت طلا و دستمال ابريشمي‌ دولا و جوز مخروطي و يک من نبات بعد از غسل بردم، ديدم ملاسلطان‌محمد خلوت کرد. همه بيرون رفتند، پرده را هم انداختند. يک نفر ماند. او آمد پهلوي من ايستاد، گفت: عبا را بينداز. انداختم... گفت: رو به ملاسلطان به زمين بيفت و سجده کن. کردم و بلند شدم. گفت: باز سجده کن. کردم (قزويني، بي‌تا، ص201).
    در فضاي مجازي نيز فيلمي‌از سجده کردن مريدان طريقت «گنابادي» در برابر قطب اين طريقت، نورعلي تابنده، منتشر شده است. همچنين فيلمي ‌از سجده کردن مريدان پاکستاني طريقت «نقشبديه» در برابر قطب اين طريقت، در فضاي مجازي منتشر شده است. بنابراين يکي از آداب مريدان در حضور برخي اقطاب، سجده کردن در برابر آنان است.
    نقد و بررسي
    سجده در برابر قطب جايز نيست. توضيح آنکه سجده يا بر چيزي است يا ‏به سوي چيزي و يا براي ‏‏کسي. مورد اول و دوم، يعني سجده بر ‏چيزي يا به سوي کسي، درصورتي‌که خدا اجازه داده ‏باشد، در حقيقت سجده براي خداست. ‏براي مثال، سجده بر مهر امام ‏حسين که وهابيت بر آن ‏ايراد مي‌گيرند، سجده بر خاک سيدالشهداء و به اجازة خدا و ‏براي خداست؛ زيرا در روايات به ‏اين کار سفارش شده است. و يا مانند سجده به سوي کعبه که به فرمان خدا و براي خداست. و اگر در اين ‏دو مورد، خدا به آن دستور نداده باشد ـ مانند اينکه در نماز بر چيزي که جايز ‏نيست سجده کند و يا به ‏سوي غير کعبه در نماز واجب سجده کند، در آن صورت چنين سجده‌اي شرک نيست، اما باطل است.
    ‏در مورد سوم، يعني سجده براي کسي باشد، در اين صورت، اگر به نيت پرستش و عبادت باشد، چنين ‏سجده‌اي براي غير خداوند شرک و ممنوع است؛ زيرا پرستش تنها شايستة خداوند است که خالق و ‏مالک همه چيز است. خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «يَاأَيُّهَا النَّاسُ ‏اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ ‏قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (بقره: 21).
    در آيه ديگري مي‌فرمايد: «إِنَّنِي أَنَا ‏اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي» (طه: 14). ‏همچنين مي‌فرمايد: «وَ مِنْ آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لَاتَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لَا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ ‏الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ» (فصلت: 37).‏
    و اگر سجده به جهت تعظيم و احترام باشد، در اين صورت اگر با اجازه و دستور خدا باشد، در حقيقت سجده ‏براي خدا و جايز است؛ مانند سجدة ملائکه در برابر حضرت آدم که سجده به سوي آدم ‏و به فرمان ‏خدا بود. بنابراين سجدة ملائکه ‏براي ‏خدا ‏بود، و اگر بدون اجازة حق تعالي باشد، جايز نيست. براي مثال، جايز نيست زن در برابر شوهرش چنين سجده‌اي کند.
    در روايتي امام صادق مي‌‏فرمايند: «أَنَّ قَوْماً أَتَوْا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّا رَأَيْنَا أُنَاساً يَسْجُدُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ. فَقَالَ رَسُولُ ‏اللَّهِ: لَوْ أَمَرْتُ‏ أَحَداً أَنْ يَسْجُدَ لِأَحَدٍ لَأَمَرْتُ الْمَرْأَةَ أَنْ تَسْجُدَ لِزَوْجِهَا» (کليني، 1407ق، ج‏5، ص508‏)؛ گروهي نزد رسول اکرم آمدند و گفتند: اي پيامبر خدا، ما مردمي ‌را ديديم که برخي از آنان بر برخي ‏ديگر سجده مي‌کردند. رسول اکرم فرمودند: اگر [قرار بود] به کسي دستور دهم به ديگري سجده کند، ‏قطعاً به زن دستور مي‌دادم به شوهرش سجده کند.
    از جملة «لو امرت» استفاده مي‌شود که سجدة زن ‏در برابر شوهرش جايز نيست.‏
    با توجه به اين مقدمه مي‌گوييم: سجده در برابر اقطاب طريقت‌هاي صوفيه، اگر با هدف پرستش است، چنين ‏سجده‌اي شرک و ممنوع است؛ زيرا سجده مختص خداست. و اگر سجده در برابر قطب به خاطر تعظيم و احترام اوست، باز هم چنين سجده‌اي جايز نيست؛ زيرا دليلي بر جواز آن در آيات و ‏روايات وجود ندارد.‏
    ممکن است در توجيه سجده بر قطب ـ چنان‌که به گفتة کيوان قزويني، ملاسلطان‌محمد گنابادي به آن تصريح کرده ـ گفته شود: «بايد در حضور اقطاب نور خدا را ديد و بي‌اختيار افتاد» (قزويني، بي‌تا، ص202‏). بنابراين سجده بر قطب، در حقيقت سجده به نور خداوند است.
    اين سخن نمي‌تواند دليلي بر جواز سجده بر قطب باشد، وگرنه پيامبر اکرم و ائمة اطهار سزاوارتر به اين امر بودند، درحالي‌که پيامبر اکرم از سجده در برابر خود نهي کرده و اجازه نداده‌اند. در روايتي ‏امام صادق مي‌فرمايند: «رسول خدا روزي با ياران خود نشسته بودند که شتري از کنارشان گذشت. شتر آمد تا اينکه گردنش را به زمين زد. شخصي گفت: يا رسول الله، آيا اين شتر در برابر شما سجده کرد؟ پس ما سزاوارتر به انجام اين کار هستيم. حضرت گفتند: خير، بلکه خدا را سجده کنيد!‏ (حر عاملي، 1409ق، ج6، ص385).
    ‏2-2. مقامات خاص
    برخي از اقطاب طريقت‌هاي صوفيه مدعي مقامات و جايگاه والايي براي خودشان شده‌اند، و يا مريدانشان مقامات خاصي براي آنها ادعا کرده‌اند. خلاصه دربارة برخي اقطاب اموري بيان شده که با معارف اسلامي‌سازگار نيست. در اينجا به چند نمونه اشاره مي‌شود:
    1-2-2. حضور يافتن در معراج
    عبدالقادر گيلاني، قطب و مؤسس طريقت «قادريه»، ‏سخنان عجيبي دارد که نشان مي‌دهد وي مقام و منزلت بالايي براي خود قائل بوده است. براي نمونه، ادعاي رفتن به معراج کرده است. وي مي‌گويد:
    ‏آنگاه که جدم در شب مرصاد معراج کرد و به سدرة المنتهي رسيد، جبرئيل امين عقب ‏ماند ‏و گفت: اي محمد، هرگاه به قدر انگشتان نزديک شوم، آتش مي‌گيرم. خداي تعالي روح مرا در ‏آن مقام ‏پيش او فرستاد تا مگر از سيد الأنام ـ عليه و علي آله السلام ـ استفاده کنم. من به حضور او ‏مشرف شده و ‏نعمت بزرگ وراثت و خلافت را نيکو داشتم. آنجا که حضور رساندم، منزلت براق را ‏ديدم، تا اينکه جدم ‏رسول الله بر من سوار شد و عنان من در دست او بود، تا اينکه به مقام قاب ‏قوسين يا کمتر رسيد. به ‏من گفت: اي فرزندم و اي نور چشم‌ام، اين قدم من بر گردن تو قرار گرفته ‏و قدم‌هاي تو بر گردن همة ‏اولياي خداي تعالي قرار مي‌گيرد (قادري اربلي، بي‌تا، ص8‏).
    نقد و بررسي
    ادعاي رفتن عبدالقادر به معراج، قابل پذيرش نيست؛ زيرا اولاً، اگر چنين چيزي صحت مي‌داشت، در روايات مطرح مي‌شد، و حال آنکه در هيچ آيه و روايتي چنين مطلبي نيامده است. ثانياً، با وجود شأن و منزلت دوازده امام معصوم نزد طريقت‌هاي صوفيه، چگونه عبدالقادر گيلاني ادعاي رفتن به معراج کرده، و حال آنکه چنين سخني دربارة دوازده امام بيان نشده است.
    علامه اميني پس از نقل برخي کرامات و وقايع منسوب به عبدالقادر گيلاني، از جمله ماجراي همراه شدن ‏وي با پيامبر اکرم در معراج، اين سخنان ‏را غلو دربارة جايگاه و مقام شيخ عبدالقادر گيلاني دانسته، چنين مي‌نويسد:‏
    هذه نماذج من أوهام جاء بها الغلو في مناقب الشيخ عبدالقادر الجيلاني، و نحن لو ذهبنا لنجمع ما عزوه الى الشيخ من الكرامات و إن شئت قلت: من الخرافات. مما لايوافقه العقل، و لايصافق عليه المنطق، و لايساعده الشرع الاسلامي الأقدس، و لايدعم بحجة، و لاتصدقه البرهنة لأريناك موسوعة ضخمة تبعثك الى ‏الضحك تارة و الى البكاء أخرى (اميني، 1977، ج11، ص174‏)؛
    اينها نمونه‌هايي از اوهامي ‌است که دربارة مناقب شيخ عبدالقادر گيلاني غلو شده است. اگر ما کرامات، يا بگو خرافاتي را که دربارة عبدالقادر بيان شده، از آنچه موافق عقل و منطق و مورد تأييد شرع مقدس نيست و حجت و برهاني ندارد، جمع کنيم، دائرة‌المعارف بزرگي خواهد شد که گاهي شما را مي‌خنداند و گاهي مي‌گرياند.
    2-2-2. برترين فرد پس از رسول اکرم
    نور علي تابنده، قطب سي و نهم طريقت صوفيه «گناباديه»، ادعاي شأن و منزلت بالايي دربارة خودش دارد. فيلم‌هاي مختلفي از سخنراني‌هاي وي ضبط شده و اکنون موجود است. در يکي از سخنانش که در فضاي مجازي منتشر شده، پيامبر گرامي را برترين شخص در بين بزرگان، و خود را برترين فرد پس از پيامبر اکرم معرفي مي‌کند. مجذوب عليشاه در اين فيلم چنين مي‌گويد:
    خداوند در بين کرات به کرة زمين محبت بيشتري داشت و از همه بهتر بود؛ چون پيامبران را فرستاده. در کرة زمين هم بهترين جايش، ايران خودمان است. در بين بزرگان هم بهترين‌شان پيغمبر خودمان است. در بين امت پيامبر، بهترين‌شان ماها هستيم. در بين ماها بهترين‌شان آخوند کاخکي گناباد هستند. بهترين گنابادي‌ها همين کاخکي‌ها هستند. بهترين کاخکي‌ها، اهل منزل من هستند. بهترين اهل منزل من هم خود من هستم.
    نقد و بررسي
    اين سخنان مجذوب عليشاه مخالف باورهاي عرفاي اسلامي‌است؛ زيرا جايگاه والاي اميرالمؤمنين پس از پيامبر ‏اکرم بر مسلمانان و عرفاي اسلامي ‌پوشيده نيست؛ ‏چنان‌که بيشتر طريقت‌هاي صوفيه نسب خود را به آن حضرت مي‌رسانند. با ‏اين حال، چگونه نورعلي تابنده که ‏خود را شيعه و پيرو ائمة اطهار نيز مي‌داند، خودش و اهل خانه‌اش را ‏برتر از اميرالمؤمنين و خاندان عصمت و طهارت دانسته است.‏
    همچنين اين‌گونه سخن گفتن دربارة مقام و جايگاه خود، مخالف با آيات و روايات دربارة مذمت ممتاز دانستن خود بر ‏ديگران است. در قرآن کريم، بهره‌مندي از آخرت براي کساني بيان شده است که اهل برتري‌جويي نيستند: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ ‏نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَايُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (قصص: 83)؛ آن سراي [پر ارزش] آخرت را براي کساني ‏قرار مي‌دهيم که در زمين هيچ برتري و تسلط و هيچ فسادي را نمي‌خواهند؛ و سرانجام [نيک] براي پرهيزگاران است.‏
    از اميرالمؤمنين روايت شده است: «کسي که بخواهد بند کفش‌اش را بالاتر از بند کفش ديگري باشد، چنين کسي ارادة علو و ‏برتري‌جويي دارد» (عروسي حويزي، ‏1415ق‏، ج4، ص144).‏
    3-2-2. علت حفظ و بقاي دنيا
    نورعليشاه ثاني، جانشين مؤسس طريقت «گناباديه»، در پاسخ شخصي که پس از انجام مراسم تشرف به تصوف، از جايگاه وي پرسش نمود، خود را علت بقاي دنيا معرفي کرد.
    ناشرالاسلام گنابادي ماجراي تشرف اجباري شخصي به نام محمد ذبيحي به تصوف گنابادي را اين‌گونه بيان مي‌کند:
    مرحوم کربلايي محمد ذبيحي ـ که ساکن خيبري بود ـ نقل کرد: وقتي مرا با تهديد به بيدخت برده و گفتند: بايد صوفي شوي، من با اکراه به آقاي نورعليشاه گفتم: من خدمت شما آمدم که واصل شوم. او دستور غسل و خريدن سکه و انگشتر و نبات و پارچه‌اي سفيد را داد. پس از طي مراسم به من گفت: شما اکنون صوفي شده‌ايد. به نورعليشاه گفتم: اکنون بايد چه عقيده‌اي دربارة شما داشته باشم؟ گفت: سنگ آسياب را ديده‌اي؟ يک آهني وسط آن قرار دارد که سنگ گرد آن مي‌چرخد. آن آهن را قطب مي‌نامند و همان‌طور که اگر آن آهن نباشد آسياب خراب مي‌شود، اگر من نيز نباشم دنيا خراب مي‌گردد (مدني، 1376، ص177).
    نقد و بررسي
    در روايات بيان شده است که امکان ندارد زمين خالي از حجت خدا باشد. بنابراين بر اساس روايات اسلامي، ‌همواره انسان کامل و شخصي معصوم بر روي زمين وجود دارد، وگرنه چنانچه زمين از وجود چنين شخصي خالي شود، با اهل خود نابود مي‌شود. راوي مي‌گويد: «سألت أباالحسن الرضا فقلت: تخلو الارض من حجة؟ فقال: لو خلت من حجة طرفة عين لساخت بأهلها» (صدوق، ‏1395ق، ص204‏).
    بنابراين بقا و حفظ عالم در حقيقت از مقامات ويژة حجت الله، يعني انسان کامل و ائمه معصوم است. با اين حال، نورعليشاه ثاني، قطب طريقت «گناباديه»، بي‌هيچ سند و دليلي ادعاي چنين مقامي ‌را دربارة خودش مطرح کرده است.
    نتيجه‌گيري
    مقام و منزلتي که اقطاب طريقت‌هاي صوفيه در جهت هدايت باطني جست‌وجوگران حقيقت و معنويت، مدعي آن هستند، بي‌اساس و مخالف با آموزه‌هاي کلام و عرفان اسلامي‌است؛ زيرا برخي از آنچه اقطاب طريقت‌هاي صوفيه ادعا دارند؛ مانند اينکه خود را داراي مقام ولايت دانسته، اطاعت محض از همة دستورات خود را بي‌هيچ‌گونه تفکر و تعقلي‏ واجب مي‌دانند. اين دعاوي هيچ دليل و سندي در آيات و روايات ندارند. اين مقامات ويژة انسان کامل و معصومان است.
    برخي ديگر از دعاوي آنان، مانند فراتر دانستن خود از قانون شريعت و جايز دانستن سجده در برابر خود و نيز سفارش به حضور صورت خود در ذهن مريدان به هنگام ذکر و عبادت، همگي مخالف با شريعت اسلامي‌ است و حتي امامان معصوم چنين اموري را دربارة خود نگفته و جايز ندانسته‌اند. بنابراين اقطاب طريقت‌هاي صوفيه در ادعاي خود کاذب‌اند و اين مدعيان کاذب نمي‌توانند از ساکان الي الله در جهت رسيدن به مقصودشان دستگيري کنند.

    References: 
    • نهج‌ البلاغه (1414ق). قم: هجرت‏.
    • ‏آریا، غلامعلی (1365). طریقة چشتیه در هند و پاکستان و خدمات پیروان این فرقه به فرهنگ ‏اسلامی ‌و ایرانی. تهران: زوار.‏
    • امینی، عبدالحسین (1977). الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب. چ چهارم. بیروت: دار الکتاب العربی.
    • باخزری، یحیی بن احمد (1383). اوراد الاحباب و فصوص الآداب. چ دوم. تهران: دانشگاه ‏تهران.
    • بستانی، فؤاد افرام (1375). فرهنگ ابجدی (عربی ـ فارسی). ترجمة رضا مهیار. تهران: اسلامی.
    • تابنده، سلطان‌حسین (1384). نابغة علم و عرفان در قرن چهاردهم. تهران: حقیقت.
    • تابنده، علی (1377). خورشید تابنده. تهران: حقیقت.
    • جامی، عبدالرحمان (1858). نفحات الأنس‏. تصحیح ویلیام ناسولیس، مولوى غلام عیسى، مولوى عبدالحمید. کلکته: مطبعه لیسی.
    • جذبی اصفهانی، هبةالله (1381). رسالة باب ولایت و راه هدایت. چ چهارم. تهران: حقیقت.
    • جرجانی، علی بن محمد (1411ق). التعریفات. قاهره: دارالکتاب المصری.‏
    • جمعی از نویسندگان (1380). یادنامة صالح؛ به مناسبت یکصدمین سال تولد حاج شیخ محمدحسن بیچاره بیدختی (صالح علیشاه). گردآوری و تدوین هیأت تحریریة ‏کتابخانة صالح. تهران: حقیقت.
    • حر عاملى، محمد بن حسن‏ (1409ق). وسائل الشیعه. تحقیق مؤسسة آل‌البیت. قم: مؤسسة آل‌البیت.
    • دهخدا، علی‌اکبر (1372-1373). لغت‌نامه دهخدا. تهران: روزنه.
    • دهلوی، عبدالله (بی‌تا). مکاتیب شریفة حضرت شاه‌غلام‌علی دهلوی‏. استانبول: مکتبة ایشیق.
    • راز شیرازی، ابوالقاسم حسینی شریفی ذهبی. قوائم الانوار و طوالع الاسرار. نسخة سنگی. تبریز: بی‌نا.
    • سخاوی، محمد بن عبدالرحمن (بی‌تا). الضوء اللامع لأهل القرن التاسع. بیروت: دار مکتبة الحیاة.
    • سهروردی، شهاب‌الدین (1427ق). عوارف المعارف. تصحیح احمد عبدالرحیم السائح و توفیق على وهبه. قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه.
    • شهیدى، سیدجعفر (1373). شرح مثنوى. تهران: علمى و فرهنگى‌.
    • شیروانی، زین‌العابدین (1339). ریاض السیاحه. تهران: کتاب‌فروشی سعدی.
    • صدرالمتألهین (1381). کسر اصنام الجاهلیه. تصحیح محسن جهانگیری. تهران: بنیاد حکمت اسلامی ‌صدرا.
    • صدوق، محمد بن على (1395ق). کمال الدین و تمام النعمه. تصحیح على‌اکبر غفارى. چ دوم. تهران: اسلامیه.
    • طوسی، محمد بن حسن (1407ق). تهذیب الأحکام. تحقیق حسن موسوى خرسان. تهران: دار الکتب الاسلامیه‏.
    • عروسى حویزى، عبدعلى بن جمعه (1415ق). تفسیر نورالثقلین. تصحیح سیدهاشم‏ رسولى محلاتى. چ چهارم. قم: اسماعیلیان‏.
    • عطار نیشابورى، ‏فریدالدین (1405ق). تذکرة الأولیاء، تصحیح رینولد آلین نیکلسون. لیدن: مطبعه لیدن‏.
    • عمید، حسن (1389). فرهنگ فارسی عمید. تهران: راه رشد.
    • فاروقی سرهندی، بدرالدین احمد (بی‌تا). مکتوبات امام ربانی مجدد الف ثانی شیخ احمد فاروقی سرهندی. بی‌جا: بی‌نا.
    • قادری اربلی، عبدالقادر (بی‌تا). تفریح الخاطر فی مناقب شیخ عبدالقادر. اسکندریه: بی‌نا.
    • قزوینی، کیوان (بی‌تا). رازگشا، بهین‌سخن و استوار. به اهتمام محمود عباسی. بی‌جا: بی‌نا.
    • کاشفی، حسین بن علی (1350). فتوت‌نامة سلطانی. به اهتمام محمدجعفر محجوب. تهران: بنیاد ‏فرهنگ ایران.
    • کسنزانی حسینی، شمس‌الدین محمدنهرو (1390). آراستگی به آداب اسلامی‌ در طریقت کسنزانی. ترجمة حمید ‏مستعان. سنندج: مترجم.
    • کی‌منش، عباس (1366). پرتو عرفان (شرح اصطلاحات عرفانی کلیات شمس). تهران: سعدی.
    • کلینى، محمد بن یعقوب‏ (1407ق). الکافی. تصحیح على‌اکبر غفارى و محمد آخوندى. چ چهارم. تهران: ‏دار الکتب الاسلامیه.
    • گنابادی، محمدحسن صالح علیشاه (1376). پند صالح. چ هفتم. تهران: حقیقت.‏
    • گنابادی، ملاسلطان‌محمد (1380). ولایت‌نامه. تهران: حقیقت.
    • گنابادی، ملاعلی‏ نورعلیشاه ثانی (1351). صالحیه. چ سوم. اردبیل: چاپخانه آیدا.
    • مجدالاشرف، سیدجلال‌الدین محمد شریفی حسینی (1322). تحفة الوجود، نسخة سنگی.
    • مدنی، محمد (1376). در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد؟ تهران: مؤلف.
    • مطهری، مرتضی (1389). یادداشت‌های استاد مطهری. تهران: صدرا.
    • منسوب به على بن موسى الرضا (1406ق). الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا. تحقیق مؤسسة آل‌البیت. مشهد: مؤسسة آل‌البیت.
    • موسوی خمینی، سیدروح‌الله (1370). آداب الصلاة. چ هفتم. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینى‏.
    • موسوی خمینی، سیدروح‌الله (1348). البیع. نجف اشرف: مطبعة الاداب.
    • مولوی بلخى، جلال‌الدین محمد (1384).‏ دیوان کبیر شمس. تهران: طلایه‏.
    • نراقی، ملااحمد (1375). عوائد الایام. قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
    • هجویرى، ابوالحسن على (1375). کشف المحجوب. تصحیح والنتین ژوکوفسکى و آلکسى ‏یویچ‏. چ چهارم. تهران: طهوری.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رنجبر، علی، مظفری، حسین.(1402) بررسی انتقادی جایگاه قطب در طریقت‌های صوفیه بر اساس ‏آموزه‌های کلام و عرفان اسلامی‏. فصلنامه انوار معرفت، 12(2)، 69-86 https://doi.org/10.22034/erfani.2025.2021925

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علی رنجبر؛ حسین مظفری."بررسی انتقادی جایگاه قطب در طریقت‌های صوفیه بر اساس ‏آموزه‌های کلام و عرفان اسلامی‏". فصلنامه انوار معرفت، 12، 2، 1402، 69-86

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رنجبر، علی، مظفری، حسین.(1402) 'بررسی انتقادی جایگاه قطب در طریقت‌های صوفیه بر اساس ‏آموزه‌های کلام و عرفان اسلامی‏'، فصلنامه انوار معرفت، 12(2), pp. 69-86

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رنجبر، علی، مظفری، حسین. بررسی انتقادی جایگاه قطب در طریقت‌های صوفیه بر اساس ‏آموزه‌های کلام و عرفان اسلامی‏. انوار معرفت، 12, 1402؛ 12(2): 69-86