بررسی اسم اعظم در منابع عرفانی

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
اسم اعظم يکي از موضوعات مهم محل بحث در علوم اسلامي، بهويژه عرفان اسلامي است. اهميت اين موضوع بهطور عام به دو جهت است: نخست اينکه اين موضوع اصالتاً موضوعي ديني است؛ هم از اين جهت که خاستگاه مسئلة اسم اعظم روايات است و اگر در روايات اين موضوع مطرح نميشد، چندان معلوم نبود انديشمندان اسلامي به آن دست يابند و آن را طرح نمايند؛ و هم به لحاظ مطالبي است که در ذيل روايات دربارة آن آمده است؛ مثلاً در برخي روايات، به آياتي که واجد اسم اعظماند، اشاره شده است (دارمي، 1421ق، ج4، ص2133؛ صدوق، 1378، ج2، ص5؛ ابنحنبل، 1416ق، ج45، ص584). در برخي روايات مواردي از تأثيرگذاري اسم اعظم در تکوين آمده است؛ مانند زنده کردن مردگان (مجلسي، 1403ق، ج4، ص211)، ارتباط با علم غيب (کليني، 1429ق، ج1، ص571) و استجابت دعا (كليني، 1429ق، ج6، ص596؛ ج8، ص694) در برخي هم از اختصاص يک يا چند حرف از حروف اسم اعظم به برخي پيامبران سخن به ميان آمده است (کليني، 1429ق، ج1، ص572).
دومين وجه اهميت آن، اين است که اين موضوع در ميان انديشمندان اسلامي با رويکردهاي مختلف کلامي (فخر رازي، 1396ق، ص88)، تفسيري (فخر رازي، 1420ق، ج1، ص110-111؛ نظام اعرج، 1416ق، ج1، ص66) و عرفاني (تستري، 1423ق، ص22 و 25؛ ابنعربي، بيتا، ج2، ص120) مد نظر واقع شده است؛ ازاينرو موضوعي ميانرشتهاي تلقي ميشود.
اين موضوع در عرفان اسلامي هم اهميت فراواني دارد؛ زيرا در هر دو حوزة عرفان عملي و نظري مورد بحث قرار گرفته است. در عرفان عملي نيل به اين اسم غايت سلوک و تحقق به اين اسم يکي از اسباب استجابت دعا به حساب آمده است. در عرفان نظري هم به جايگاه آن در نظام اسمائي و نيز ارتباط آن با حقيقت انسان کامل پرداخته شده است.
در منابع عرفاني، پيشينة بحث از اسم اعظم به بايزيد بسطامي (م261) ميرسد. او در پاسخ به سؤالي دربارة اسم اعظم گفته: همة اسماء الهي عظيماند؛ کافي است سالک صادق باشد تا بتواند از هر کدام از اسماء الهي بهره ببرد (ر.ک. ابنعربي، بيتا، ج2، ص641).
پس از او تا قرن هفتم تلاشهاي گوناگون و البته پراکندهاي از سوي عارفان در باب اسم اعظم صورت گرفت. شايد بتوان گفت: محور اين تلاشها تعيين اسم اعظم بود (ر.ک. تستري، 1423ق، ص22، 25، 37، 161؛ ميبدي، 1371، ج7، ص223).
علم به اسم اعظم و اختصاص آن به نبي يا وصي، از ديگر تلاشهاي عارفان در اين دوره است (ر.ک. غزالي، 1422ق، ص167-171). اما در قرن هفتم با ظهور ابنعربي و مکتب معرفتياش، دامنة بحث از اسم اعظم گسترش يافت و علاوه بر تقسيمات و مراتب مختلف، احکام و ويژگيهايي در دو حوزة عرفان عملي و نظري براي آن برشمرده شد، بهگونهايکه هر کدام موضوع پژوهش پژوهشگران حوزة عرفان اسلامي شد. با اين حال، جاي نوشتاري در باب اسم اعظم که به صورت کامل بر اساس منابع عرفاني به بررسي حقيقت آن پرداخته باشد، خالي بود.
اين مقاله بر آن است تا در باب حقيقت اسم اعظم گزارش کاملي ارائه دهد. براي اين منظور، کوشيده است علاوه بر ذکر تعاريفي که عارفان از اسم اعظم داشتهاند، به مباحث ديگري مانند معيار اعظميت، تقسيمات اسم اعظم، مراتب اسم اعظم، واژگان اسم اعظم و نيز برخي احکام و ويژگيهاي آن اشاره کند.
1. تعاريف
در منابع عرفاني تعاريف متفاوت و متنوعي از اسم اعظم ارائه شده است؛ مثلاً، ابنعربي (م 638) اسم اعظم را ماية امتياز حقتعالي از عالم ميداند (ابنعربي، بيتا، ج3، ص435). صدرالدين قونوي اعظميت اسم اعظم را نسبت به هر موجود متفاوت دانسته و گفته: اسم اعظم اولاً، بيانگر آن حيثيتي از موجود است که با آن به خدا استناد مييابد. ثانياً، منتهاي معرفت او نسبت به خداست (قونوي، 1372، ص71-72).
عبدالرزاق کاشاني از عارفان قرن هشتم، گفته: اسم اعظم خدا براي هر شخص، اسمي است که متحقق به مظهريت آن شده است (کاشاني، 1426ق، ج1، ص175). حافظ رجب برسي از عارفان قرن نهم، اسم اعظم را اسمي دانسته است که با آن دعا مستجاب ميگردد. او با تطبيق اين تعريف بر امامان معصوم، آنها را اسم اعظم خداوند معرفي کرده است (حافظ برسي، 1427ق، ص251).
عبدالوهاب شعراني از عارفان قرن دهم از برخي عارفان نقل کرده که اسم اعظم اسمي است که در قلب انسان دعاگو حالت تعظيم ايجاد نمايد (شعراني، 1426ق، ص220). علامه طباطبائي هم اسم اعظم را اسمي دانسته که هر تحويل و تحولي و هر اثر قابل تصوري از اوست (طباطبائي، 1412ق، ص51).
اين تعاريف هر کدام به وجهي از حقيقت اسم اعظم اشاره دارند، ازاينرو قابل جمع هستند. اما با اين حال براي داشتن تصويري کامل و جامع از آن، مناسب است به مباحثي همچون تقسيمات، مراتب و احکامي که از سوي عارفان براي اسم اعظم گفته شده، نيز پرداخته شود، اما قبل از پرداختن به مباحث مزبور، بايد توجه داشت که اسم عرفاني و بهويژه اسم اعظم صرفاً يک واژه نيست. اسم اعظم علاوه بر اينکه واژه و معنايي مخصوص دارد (جندي، 1381، ص80)، داراي حقيقت عيني و خارجي است که همان ذات متصف به صفتي خاص است (طباطبائي، 1412ق، ص51). همچنين اعظميت يک اسم به خاطر اعظميت وصف آن است و نه به خاطر اعظميت مسماي آن؛ يعني ذات اطلاقي؛ زيرا ذات در همة اسماء مشترک است و از اين جهت ميان اسم اعظم و ديگر اسماء تفاوتي نيست. «اعظميت در وصف» هم بهمعناي دلالت کامل بر ذات اطلاقي نيست؛ زيرا اين امر مستلزم احاطة بر اوست که محال است (قونوي، 1372، ص65). نکتة ديگري که بايد به آن توجه داشت اين است که اسم اعظم غير از اسم «عظيم» است؛ اسم «عظيم» يکي از اسماي حسناي الهي در کنار ساير اسماء است و عظمتي که مدلول آن است، وصف حضرت حق است و نشاندهندة آن است که او برتري ذاتي دارد و هر چيزي در مقابل او حقير و ناچيز است، برخلاف اسم اعظم که اعظميت آن وصف اسم است و نشاندهندة آن است که يک اسم در مقام مقايسه با اسماء ديگر داراي برتري است. روشن است که اين برتري بر پاية معياري استوار است. هرچند در منابع عرفاني سخني در باب معيار اعظميت، نه به صراحت و نه اشاره نيافتيم؛ اما به نظر ميرسد بتوان با تحليل و بررسي برخي مباحث عرفاني تا حدي به آن نائل شد.
2. معيار اعظميت
در رابطه با معيار اعظميت، لازم است بهعنوان مقدمه به دو نکتة مهم اشاره کنيم:
نخست اينکه اعظميت يک اسم بهطورکلي در دو مقام قابل تصوير است: يکي تعريف و شناخت به خداوند و ديگري تأثير بر عالم خلق (قونوي، 1372، ص73). اين سخن که با مراجعه به تعاريف گذشته نيز قابل تصديق است، نشان ميدهد که ميتوان اسم اعظم را به «اسم اعظم تعريفي» و «اسم اعظم تأثيري» تقسيم نمود. اسم اعظم تعريفي اسمي است که در شناساندن حق سبحانه از ديگر اسماء کاملتر باشد (قونوي، 1372، ص72) و اسم اعظم تأثيري اسمي است عام الاثر؛ يعني در همة انواع و اشخاص موجودات اثرگذار است (قونوي، 1372، ص70). قابل ذکر است که از نظر صدرالدين قونوي، تعريف و دلالت بر حضرت حق به دو صورت روي ميدهد: يا با اموري در مرتبة تلفظ و کتابت؛ مانند آيات «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيم» (بقره: 163) و «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» (بقره: 255؛ آلعمران: 2)؛ و يا با امري که خارج از آن است. صورت اخير مخصوص وجود انسان کامل است که به لحاظ جمع و احديت و برزخيت آن کاملترين دلالت را از هر جهت بر حضرت حق دارد (قونوي، 1372، ص73).
دوم اينکه چون برتر بودن يک اسم در قياس با ساير اسماء، بايد بر اساس مبدأي صورت پذيرد، تعاريف اسم اعظم و ذکر خصوصيات و ويژگيهاي آن در دو دسته جاي ميگيرد:
در دستة اول به تعريف اسم اعظم نسبت به هر موجود پرداخته شده است؛ چنانکه صدرالدين قونوي گفته: اسم اعظم نسبت به هر موجودي اسمي است که موجود مزبور از جهت اين اسم با حضرت حق در ارتباط است و چنين اسمي نهايت معرفت او به خدا را نشان ميدهد. او سپس بر اساس چنين تعريفي گفته: آنچه در روايت نقل شده که عدهاي خداوند را به اسماء گوناگون خواندهاند و پيامبر خدا فرمودند که آنها خدا را به اسم اعظم خواندند، بر پاية همين تعريف، درست است (قونوي، 1372، ص71-72). بر اساس چنين تعريفي، اسم اعظم هر موجود اسم حاکم بر او و عهدهدار ربوبيت اوست. همچنين هر يک از انسانها نيز اسم اعظم مخصوص به خود را دارند؛ چنانکه احمد بوني به نقل از برخي عارفان گفته: براي هر کسي که خدا را ميخواند، اسمي وجود دارد که نسبت به او اعظم اسماء است؛ مانند اسم «ارحم الراحمين» براي حضرت ايوب و اسم «وهاب» براي حضرت سليمان (بوني، 1427ق، ص165). چون چنين اسم اعظمي از موجودي به موجود ديگر متفاوت است، ميتوان آن را اسم اعظم نسبي خواند.
اما در دستة دوم به اسم اعظم از منظر حق توجه شده است. از اين منظر، ميتوان اعظميت يک اسم را همان اعظميت نفسالامري دانست که اسمي خاص در چينش اسمائي در قوس نزول دارد. البته اين اعظميت و برتري اگر نسبت به همة اسماء الهي و در همة جهات باشد، مطلق است و اگر نسبت به مرتبة خاصي از اسماء باشد، اسم اعظم در مرتبه خواهد بود. به نظر ميرسد اين گفتة قونوي که انسان کامل، کاملترين و تمامترين دلالت بر حضرت حق را دارد، ناظر به اعظميت مطلق است (قونوي، 1372، ص73).
در خصوص اعظميت نسبت به مرتبه، بر اساس اعظميت تأثيري و يا تعريفي ميتوان گفت: در هر مرتبه از مراتب، چه اسماء و چه عوالم و حضرات، اسمي که بيشترين و کاملترين دلالت بر حضرت حق را دارا بوده و يا بيشترين تأثير نسبت به ديگر اسماء را داشته باشد، اعظم است. بنابر اين، در مرتبة احديت، مفاتيح غيب که اسماء ذاتي در آن مندرج است و باطن اسماء تفصيلي در واحديت بهشمار ميرود، واجد هر دو ويژگي مزبور است؛ يعني هم کاملترين دلالت بر حضرت حق را نسبت به ديگر اسماء الهي ـ بجز انسان کامل ـ داراست و هم نسبت به ديگر تعينات مبدئيت دارد (قونوي، 1372، ص67-68). ازاينرو نسبت به ديگر اسماء ـ بهجز انسان کامل ـ اسم اعظم محسوب ميشود. اما در مرتبة واحديت، چون اسماء الهي مراتب گوناگوني دارند، در هر مرتبه اسم و صفتي که دلالت آن بر حضرت حق و يا اثرگذاري آن نسبت به ديگر اسماء آن مرتبه کاملتر و بيشتر باشد، اسم اعظم است. صدرالدين قونوي که براي اسماء الهي در مرتبة واحديت سه مرتبة «الوهيت»، «امهات اسماء الوهيت» و «اسماء افعال» در نظر گرفته، معتقد است: اسم اعظم در مرتبة الوهيت، اسم «الله» است. همچنين در مرتبة امهات اسماء الوهيت، اسم «حي» و در مرتبة اسماء افعال، اسم «قادر» و «قدير» اسم اعظم هستند (قونوي، 1372، ص68-69). قابل ذکر است که برابر با تعريف اسم اعظم تعريفي، چنين اسمي به خاطر دلالت کامل و تام بر حضرت حق، بايد نسبت به ديگر اسماء الهي جامعيت بيشتري داشته باشد. همچنين برابر با تعريف اسم اعظم تأثيري، چنين اسمي به خاطر تأثيرگذاري عام، بايد محيط و مهيمن بر ديگر اسماء تأثيرگذار باشد. بنابراين ميتوان وصف «جامعيت» و «احاطه» را در هر دو مرتبة تعريف و تأثير، معيار اعظميت اسم دانست. روشن است که جامعيت مزبور صرفاً جامعيت مفهومي نيست، بلکه از نوع احاطة وجودي است. بنابر اين اسم اعظم اسمي است که بهسبب جامعيت و احاطه در مقام شناخت حضرت حق و يا در مقام اثرگذاري نسبت به اسماء ديگر، برتر است.
3. تقسيمات اسم اعظم
تاکنون بر اساس مباحث پيشين دو تقسيم متفاوت براي اسم اعظم (يعني تقسيم به «تعريفي» و «تأثيري» و نيز تقسيم به «نسبي» و «مطلق») گفته شد. افزون بر اين، اسم اعظم تقسيم سهگانهاي به نامهاي «اسم اعظم الوهي»، «اسم اعظم وصفي» و «اسم اعظم فعلي» نيز دارد (گروهي از نويسندگان، 1400، ج5، ص86).
اسم اعظم الوهي اسم «الله» است که به لحاظ احديت جمع، دلالت کامل و تامي بر الوهيت حضرت حق دارد (قونوي، 1372، ص68). روشن است به خاطر احاطة اين اسم بر همة اسماء الهي، صاحب چنين اسمي نيز بر همة مقامات و مراتب احاطه خواهد داشت (قيصري، 1386، ص436؛ نيز ر.ک. موسوي خميني، 1381، ص8).
اسم اعظم وصفي اسم «حي» است که در مرتبة امهات اسماء الوهيت، ويژگي اعظميت را دارد. مرتبة امهات اسماء الوهيت شامل چهار اسم «حي»، «عالم»، «مريد» و «قادر» است (قونوي، 1372، ص68). اسم «حي» به خاطر جمعيتي که دارد و بهسبب آنکه شرط ثبوت ديگر اسماء است و بدون آن نميتوان ديگر اسماء را به خداوند منسوب کرد، مشتمل بر همة اسماء مادون بوده (قونوي، 1372، ص69-70) و در آنها ساري است. به همين دليل، اسم اعظم اين مرتبه به حساب ميآيد.
اما اسم اعظم در مرتبة افعال، اسم «قادر» و «قدير» است. به اين خاطر که همة اسماء افعال، حتي اسمائي مانند «خالق» و «باري» که ممکن است به لحاظ بروز آثار، اعظم تلقي شوند همگي تابع آن هستند (قونوي، 1372، ص69)، به نظر ميرسد اين گفتة علامه طباطبائي که هر اثري همچون ايجاد و اعدام و نيز هر تحول جزئي يا کلي در عالم بر اسم اعظم مترتب خواهد بود (طباطبائي، 1412ق، ص51)، ناظر به اسم اعظم فعلي است.
4. مراتب اسم اعظم
در باب مراتب اسم اعظم در منابع عرفاني، دوگونه گزارش داريم:
گزارش نخست از جندي است. او براي اسم اعظم چهار مرتبة «حقيقت»، «معنا»، «صورت حسي عنصري» و «صورت لفظي» قائل شده است. وي حقيقت اسم اعظم را احديت جمع حقايق جمعي کمالي ميداند (جندي، 1381، ص80-81). احديت مزبور، هم در مرتبة تعيّن اول و هم در اسم جامع «الله» قابل تصوير است، هرچند به نظر ميرسد احديت مرتبة تعين اول مدنظر باشد. اقوالي براي تأييد اين نظر وجود دارد؛ مثلاً، قونوي براي مفاتيح غيب که همان اسماء ذات در تعيّن اول هستند، ويژگيهاي اسم اعظم را برشمرده است؛ نظير اينکه دلالت چنين اسمائي بر ذات، علاوه بر اينکه از ديگر وجوه بيشتر است، نسبت به ديگر اسماء تمامتر است (قونوي، 1372، ص67-68). عبدالرزاق کاشاني هم معتقد است: هريک از اسماء ذاتي که به مجموع آنها «مفاتيح غيب» گفته ميشود، اسم اعظم هستند (کاشاني، 1426ق، ج1، ص175). اما در خصوص مرتبة معنايي، جندي آن را انسان کامل در هر عصري ميداند (جندي، 1381، ص80). در عالم صورت هم صورت حسي و عنصري انسان کاملِ در هر عصري، صورت اسم اعظم است (جندي، 1381، ص80؛ نيز ر.ک: حسنزاده آملي، 1377، ص240-241). صورت لفظي اسم اعظم هم از نظر جندي، ترکيب خاصي از اسماء و حروف است که خداوند علم به آن را از طريق انسان کامل و يا به صورت بيواسطه به برخي ارزاني داشته است (جندي، 1381، ص81).
گزارش دوم از امام خميني است که براي اسم اعظم مراتبي همچون حقيقت غيبي، مرتبة الوهيت، مرتبة مألوهيت و مرتبة لفظي قائل شده است. وي حرف هفتاد و سوم از حروف اسم اعظم را که علم به آن در برخي روايات مخصوص خداوند دانسته شده، مرتبة غيبي اسم اعظم دانسته است. اين مرتبه همان اسم مستأثر الهي است. اسم اعظم در مرتبة الوهيت و واحديت که مرتبة ظهور اسماء الهي است، اسم جامع «الله» و در مرتبه مألوهيت که مرتبة ظهور حقايق عيني است، حقيقت محمدي است؛ زيرا عين ثابت او با عين ثابت اسم «الله» و حقيقت خارجي او با مشيت بيتعين حضرت حق متحد است (موسوي خميني، 1381، ص75-78). در مرتبة لفظي هم اسم اعظم داراي الفاظي است که علم آن مخصوص برخي اولياي خاص الهي است و از ساير خلق پوشيده است و اگر در منابع عرفاني حروف و کلماتي براي اسم اعظم گفته شده، همگي برگرفته از روايات نبوي و يا مکاشفات عرفاي بزرگ است (موسوي خميني، 1381، ص85).
به نظر ميرسد گفتة امام خميني در باب مرتبة لفظي به يکي از اين سه صورت قابل تفسير است: نخست اينکه منظور از مرتبه لفظي اسم اعظم، واژگان لفظي آن است. اين واژگان به گونهاي است که عموم مردم به صورت مستقل نميتوانند به آن دسترسي داشته باشند. دوم اينکه مرتبة لفظي اسم اعظم ترکيب خاصي از حروف و کلمات است. اين ترکيب به گونهاي است که عموم مردم از آن اطلاعي ندارند، هرچند ميتوانند با الفاظي به آن اشاره کنند. سوم اينکه منظور از مرتبة لفظي اسم اعظم، حقيقت آن در عالم الفاظ است. اين حقيقت به گونهاي است که اولاً، منشأ اثر در عالم خارج است و ثانياً، الفاظي که بتواند به صورت کامل بر آن دلالت کند، بر کسي معلوم نيست و آنچه مردم ميدانند جزئي از آن است.
لازم به ذکر است که ذکر مصاديق گوناگون براي اسم اعظم در روايات و منابع عرفاني که بخشي از آن گزارش شد، نشاندهندة آن است که اسم اعظم متعدد است و اين موجب اشکالي شده مبني بر اينکه تعدد يادشده با ارتکاز عموم مردم مبني بر اينکه اسم اعظم يکي است، منافات دارد. در پاسخ بايد گفت: تعدد مصاديق اسم اعظم به يکي از دو علت است: گاهي بهسبب ملاحظة مراتب گوناگون نفس الامري اسماء است که اسم اعظم بر پاية آنها تعريف ميشود؛ مثلاً، اسم اعظم در مرتبة تعريف و دلالت بر حضرت حق، غير از اسم اعظم در مرتبة اثرگذاري بر موجودات است. روشن است که در اين موارد اسم اعظم در هر مرتبه يکي است و متعدد نيست. گاهي هم به اين علت است که اسم اعظم نسبت به هر موجود يا هر انساني ملاحظه شده است؛ چنانکه در روايتي آمده که رسول اکرم دربارة گروهي که خداوند را با اسماء گوناگوني خواندند و از او طلب حاجت داشتند، فرمودند: آنها خدا را با اسم اعظم خواندند. صدرالدين قونوي با اشاره به روايت مزبور، به اشکال فوق اينگونه پاسخ داده که فرمايش رسول اکرم به اين علت بود که منتهاي معرفت اين گروه به خداوند را ميدانستند (قونوي، 1372، ص72). منتهاي معرفت هر شخص هم اسم اعظم براي اوست که بديل ندارد و يکي است.
5. واژگان و مصاديق اسم اعظم
در منابع عرفاني، براي اسم اعظم واژگاني گفته شده است. چون اسم اعظم مدلول و معنايي خاص دارد و با معنا و مدلولي که عرف از واژگان مرسوم ميفهمد، متفاوت است، ازاينرو به آن معناي خاص، در قالب الفاظ و با ترتيبات خاصي صورت ميگيرد که از عموم مردم پوشيده است. ازاينرو وقتي گفته ميشود: فلان اسم بر اسم اعظم دلالت دارد يا در آن، حرفي از اسم اعظم است، مراد بيان اين نکته است که از اسم اعظم، نشانه و اجزايي در اين اسماء متعارف يافت ميشود.
برخي از اين واژگانْ اسماء و برخي ديگر حروف هستند. در منابع عرفاني به برخي از اين اسماء تصريح شده است؛ مانند «الله» (جندي، 1381، ص81؛ کاشاني، 1426ق، ج1، ص175)، «حي»، «قيوم»، «محيط» و «قدير» (جندي، 1381، ص81). گاهي هم فقط با عناويني به آن اشاره شده است؛ مثل اينکه اسم اعظم در «آية الکرسي» و يا اول سورة آلعمران آمده است (ابنعربي، بيتا، ج2، ص300) يا اينکه اسم اعظم همان وجود انسان کامل است (قونوي، 1372، ص73؛ جندي، 1381، ص578)، يا اينکه اسم اعظم بر هريک از اسماء ذاتي و يا اسماء الهي قابل تطبيق است (کاشاني، 1426ق، ج1، ص175)، يا اينکه اسم اعظم اسم مرکبي است که «حي قيوم» از اجزاي آن است. در رابطه با سخن اخير، ابنعربي توضيح داده که اسم «حي قيوم» بهمثابة يکي از اجزاي اسم اعظم است (ابنعربي، بيتا، ج2، ص120). اما قونوي از ابنعربي نقل کرده که او اسم «حي قيوم» را همراه حروفي خاص، از اجزاي اسم اعظم عام الاثر ميداند. وي سپس نظر خود را که اسم «حي قيوم» همان اسم عام الاثر است و نه از اجزاي آن، به اين صورت گفته که اين اسم به همراه حروف ذکر شده، مرآت تام معناي قدرت بوده و اگر با اين اسم به هر چيزي توجه شود، در آن اثرگذار خواهد بود (قونوي، 1372، ص70). نکتة درخور تأمل اينکه قونوي در جاي ديگري گفته: اسم اعظم در آية دوم سورة آلعمران که واجد تعبير «حي قيوم» است، ناظر به مقام تعريف است، نه مقام تأثير (قونوي، 1372، ص73).
اما در باب حروف اسم اعظم، لازم به ذکر است که اين تعبير در منابع عرفاني به دو معنا به کار رفته است: گاهي منظور از آن، حروف الفبايي به کار رفته در اسم اعظم نيست، بلکه مراد جهت خاصي از حقيقت اسم اعظم است. به نظر ميرسد اين گفتة احمد بوني که برخي اسماء الهي واجد يک حرف (بوني، 1427ق، ص289 و 301) يا چند حرف (بوني،1427ق، ص294 و 302) از حروف اسم اعظم است، از همين موارد است. گاهي هم منظور از «حروف اسم اعظم» همان حروف الفباست که در اينباره ذکر دو نکته ضروري است: اول اينکه هيچ توضيحي از سوي عارفان گزارش نشده که چگونه حروف الفبا بر حقيقت اسم اعظم و يا بر جهتي از جهات آن ميتواند دلالت داشته باشد. دوم اينکه در منابع عرفاني گزارش يکساني از حروف الفبايي براي اسم اعظم نداريم؛ مثلاً، جندي حروف «الف، دال، ذال، راء، زاء، واو و لا» را به عنوان حروف اسم اعظم برشمرده و آن را مطابق با گفتة ابنعربي در جواب سؤال حکيم ترمذي از حقيقت اسم اعظم و اسماء و حروف و کلمات آن دانسته است (جندي، 1381، ص81)، درحاليکه در سؤالات حکيم ترمذي سؤالي دربارة حقيقت اسم اعظم و اسماء و حروف آن وجود ندارد، جز اينکه او در سؤال صد و سي و يکم از اسمي سؤال ميکند که همة اسماء از او واجب گشته و ابنعربي در پاسخ، آن را اسم اعظم دانسته است (ابنعربي، بيتا، ج2، ص120). سپس در سؤال صد و سي و هشتم از حروف چنين اسمي ميپرسد و ابنعربي در پاسخ، حروف مزبور را برميشمرد جز اينکه به جاي «لا» حرف «لام الالف» را ذکر کرده است (ابنعربي، بيتا، ج2، ص122). قونوي نيز فقط حروف «الف، دال، ذال، راء، زاء و واو» را بهعنوان حروف اسم اعظم از ابنعربي نقل ميکند (قونوي، 1372، ص70).
6. احکام و ويژگيهاي اسم اعظم
اسم اعظم احکام و ويژگيهايي دارد که توجه به آنها در شناخت حقيقت اسم اعظم مؤثر است. ما در اينجا با استناد به سخنان عارفان، چهار ويژگي را بررسي ميکنيم: سريان اسم اعظم؛ علم به اسم اعظم؛ نقش اسم اعظم در استجابت دعا؛ و رابطة متقابل اسم اعظم و سلوک.
1-6. سريان اسم اعظم
چون اسم اعظم با هر دو گونه تعريف (يعني اسم اعظم نسبت به مرتبه و اسم اعظم نسبت به هر موجود) جامع اسماء جزئي مرتبة خويش است، در آنها سريان نيز دارد. اين سريان موجب ميشود جملگي اسماء نسبت به حقايق مادون خويش، بهرهاي از اعظميت داشته باشند. شايد بتوان اين سخن بايزيد بسطامي را که ابنعربي نقل کرده، به همين سريان اسم اعظم در همة اسماء تفسير کرد. او گفته: همة اسماء الهي عظيماند و اسم غير اعظمي وجود ندارد (ابنعربي، بيتا، ج2، ص641). ازاينرو در سلوک که سالک به سوي اسم حاکم بر خود حرکت ميکند، هريک از اسماء الهي که در چارچوب استعدادش به آنها متصف ميشود، براي او اعظم خواهد بود؛ چنانکه عبدالرزاق کاشاني گفته است (کاشاني، 1426ق، ج1، ص175).
البته در منابع عرفاني در اينباره که چگونه ميتوان به اسمي از اسماء الهي و ـ درواقع ـ به اسم اعظم متحقق شد، سخني به ميان نيامده، جز اينکه بايزيد بسطامي پس از آنکه همة اسماء الهي را اعظم دانسته، گفته: کافي است که سالک صادق باشد تا بتواند از هر کدام از اسماء الهي بهره ببرد (ر.ک. ابنعربي، بيتا، ج2، ص641). از منظر قونوي مقصود از «صدق» در عبارت بايزيد بسطامي، توجه سالک به حقيقت اسمي است که غايت معرفت او به خداوند بوده و به وسيلة آن با خداوند در ارتباط است (قونوي، 1372، ص73).
2-6. علم به اسم اعظم
يکي از ويژگيهاي اسم اعظم اين است که عموم مردم به آن و بهويژه واژگان آن علم ندارند (جندي، 1381، ص81). در اين زمينه، فرقي ميان امت حضرت محمد و امتهاي انبياي پيشين نيست. همچنين افشا و تعليم آن هم حرام است (جندي، 1381، ص80). روشن است اين حرمت متوجه کساني همچون اقطاب و کاملان است که به اين اسم متحقق شده و بدان معرفت حقاليقيني دارند. مؤيدالدين جندي ندانستن اسم اعظم در عاليترين مرتبهاش در امتهاي گذشته را به اين علت دانسته که حقيقت انسانيت قبل از حضرت محمد در امتهاي پيشين به کاملترين صورت خود ظاهر نشده بود. ازاينرو دانستن معناي اسم اعظم و بالتبع، واژگان دال بر آن رخ نميداده و ممنوع بوده است. اما با ظهور رسول اکرم معنا و صورت حسي عنصري اسم اعظم به طور کامل ظهور کرد و خداوند هم به سبب تکريم ايشان، علم بهمعناي اسم اعظم را براي امتش مباح نمود (جندي، 1381، ص80-81). با اين حال، امام خميني معتقد است: علم به مرتبة غيبي آن، همچنان براي امت پيامبر اکرم ممنوع است؛ زيرا چنين علمي مستأثر حق تعالي است (موسوي خميني، 1381، ص75-76).
3-6. نقش اسم اعظم در استجابت دعا
از ديگر ويژگيهاي اسم اعظم، اين است که دعا با آن مستجاب ميشود. نحوة دعا با اسم اعظم به منظور استجابت آن، به دو صورت است: اول اينکه عموم انسانها اگر هنگام عرض حاجت به خداوند، او را به اسم اعظم وي سوگند دهند، دعايشان به گونهاي مقرون به اجابت خواهد شد. بدينروي در برخي ادعيه (کليني، 1429ق، ج6، ص596؛ ج8، ص694) و نيز در برخي منابع عرفاني (غزالي، بيتا، ج2، ص374) عرض دعا و طلب از خداوند همراه با توسل به واژة اسم اعظم ذکر شده است. دوم اينکه کسي که اسم اعظم را به نحو حقاليقيني ميداند و بدان متحقق است، اگر خدا را با آن اسم بخواند، دعايش مستجاب خواهد شد. به نظر ميرسد اين گفتة امام خميني که خداوند اسم اعظمي دارد که با خواندن آن، درهاي آسمان براي رحمت گشوده ميشود و سختترين امور زمين با آن گشايش مييابد (موسوي خميني، 1381، ص75)، ناظر به همين صورت است.
در رابطه با صورت دوم (يعني دعاي سالکي که به اسم اعظم متحقق است)، ذکر دو نکته لازم است: نخست اينکه احمد بوني از عارفان قرن ششم، براي استجابت چنين دعايي شرايطي همچون حال سالک و اسم مناسب با آن، معرفت وقت مناسب با اسم، و توجه قلبي را ذکر کرده است (بوني، 1427ق، ص165). دوم اينکه از نظر عارفان استجابت دعا به دو مقام مطاوعه و کمال مطاوعه مرتبط است. «مقام مطاوعه» مقامي براي سالک است که بهسبب معرفت و تصور صحيح از خداوند و شدت مواظبت و شتاب بر اجراي اوامر الهي، خداوند خواستههايش را بهسرعت برآورده ميسازد. در منابع عرفاني براي اين جايگاه دو مؤلفة اساسي گفته شده است:
يک. معرفت و تصور صحيح از خداوند هنگام دعا؛ دو. کمال مراقبت از دستورات الهي و سرعت مبادرت به انجام آن (قونوي، 1371، ص38-39؛ مهائمي، 1429ق، ص139-140). در مقام کمال مطاوعه هم که از مقام مطاوعه برتر است، هرگاه سالک طالب انجام امري باشد، به مجرد ارادهاش که همان ارادة حق تعالي است، مطلوب او واقع ميشود (قونوي، 1371، ص41). درواقع در اين مقام سالک براي انجام و تحقق خواستهاش دعا نميکند، بلکه آن را اراده مينمايد، بهگونهايکه آن مطلوب به مجرد ارادة سالک تحقق مييابد.
بههرحال، روشن است که در هر دو مقام، سالک بهخاطر معرفت صحيح به خداوند، واجد مقام استجابت دعا شده است. چون منتهاي معرفت سالک نسبت به خداوند، اسم اعظم حاکم بر اوست، ميتوان ادعا کرد استجابت دعا در هريک از اين دو مقام ناشي از اتصال سالک با حقيقت اسم اعظم حاکم بر خويش است.
4-6. رابطة متقابل اسم اعظم و سلوک
در منابع عرفاني ميان اسم اعظم و سلوک رابطة متقابلي برقرار شده؛ به اين معنا که سلوک در نيل به حقيقت اسم اعظم و يا ـ دستکم ـ فهم آن مؤثر است و متقابلاً اسم اعظم در پيمودن مراتب سلوک تأثيرگذار است.
در رابطه با مطلب نخست، ميتوان به اين سخن بايزيد بسطامي استناد کرد که اگر کسي در سلوک قرار گرفت و منازل صدق را پيمود هر کدام از اسماء الهي براي او اعظم است و او ميتواند از آنها بهره ببرد (ر.ک. ابنعربي، بيتا، ج2، ص641). علاوه بر آن، اساساً ميتوان هر مقطع از سلوک را در ارتباط با اسم اعظم دانست؛ زيرا اسم اعظم يکي از اسماء الهي است و عبد سالک بنا به گفتة ابنعربي با هريک از اسماء الهي به يکي از سه صورت «تعلق»، «تحقق» و «تخلق» پيوند برقرار ميکند. «تعلق» نيازمندي سالک به اسماء الهي است، از اين جهت که دلالت بر حضرت حق دارد. «تحقق» معرفت سالک به معاني اسماء، هم نسبت به حضرت حق و هم نسبت به سالک است. «تخلق» نسبت دادن آثار اسماء و صفات به سالک به گونهاي مناسب با اوست. (ابنعربي، 1383، ص207-208). به نظر ميرسد در مرحلة «تحقق» يا «تخلق»، سالک به مظهريت اسم نائل ميشود. پيشتر از عبدالرزاق کاشاني گذشت که هر اسمي از اسماء الهي براي کسي که متحقق به مظهريت آن شده، اسم اعظم است (کاشاني، 1426ق، ج1، ص175). همچنين با تطبيق سخن قونوي که اسم اعظم منتهاي معرفت هرموجود به پروردگار است، (قونوي، 1372، ص71-72) ميتوان اسم اعظم را بر سالکان الي الله غايت سلوک و يا ـ دستکم ـ جزو مراحل نهايي آن دانست.
قابل ذکر آنکه بر اساس هر دو سخن اخير، ميتوان ادعا کرد جايگاه حقيقي اسم اعظم براي سالک، سفر دوم است. در اين سفر عرفاني، سالک در اسماء و صفات الهي غور کرده، در نهايت با هريک از آنها متحد ميشود. اما در رابطه با مطلب دوم (يعني تأثير اسم اعظم بر سلوک)، به دو نکته ميتوان اشاره کرد: اول. با توجه به نقش اسم اعظم در استجابت دعا، سالک براي ارتقاي سلوک خويش ميتواند خداوند را به اسم اعظم سوگند بدهد يا سالکي که متحقق به اسم اعظم شده براي ارتقاي سلوکي ديگران دعا کند. دوم. عبدالرزاق کاشاني معتقد است: اسم اعظم موجب انتقال و ارتقاي سالک از مقامي به مقام بالاتر و بهويژه مقامات نهايي ميگردد (ابنعربي، 1422ق، ج2، ص310).
نتيجهگيري
1. اسم اعظم علاوه بر اينکه واژه و معنايي مخصوص دارد، داراي حقيقتي عيني و خارجي است.
2. اعظميت اسم در دو مقام تعريف و تأثير قابل تصوير است. ازاينرو ميتوان اسم اعظم را به «اسم اعظم تعريفي» و «اسم اعظم تأثيري» تقسيم نمود. اسم اعظم تعريفي اسمي است که در شناساندن حق سبحانه از ديگر اسماء کاملتر باشد. اسم اعظم تأثيري هم اسمي عامالاثر است که در همة انواع و اشخاص موجودات اثرگذار است.
3. اسم اعظم هر موجود، اسم حاکم بر اوست که عهدهدار ربوبيت او هم خواهد بود.
4. اسم اعظم از منظر حق، اسم خاصي است که در چينش اسمائي در قوس نزول جاي دارد. البته اين اعظميت و برتري اگر نسبت به همة اسماء الهي و در همة جهات باشد، اسم اعظم مطلق است و اگر نسبت به مرتبة خاصي از اسماء باشد، اسم اعظم در مرتبه است.
5. انسان کامل، کاملترين و تمامترين دلالت بر حضرت حق را دارد و ازاينرو اسم اعظم مطلق است.
6. معيار اعظميت در هر دو مرتبة «تعريف» و «تأثير»، وصف جمعيت و احاطه است. ازاينرو اسم اعظم اسمي است که بهسبب جامعيت و احاطه در مقام شناخت حضرت حق و يا در مقام اثرگذاري نسبت به اسماء ديگر، برتر است.
7. اسم اعظم تقسيم سهگانهاي به نامهاي «اسم اعظم الوهي»، «اسم اعظم وصفي» و «اسم اعظم فعلي» دارد که ـ بهترتيب ـ عبارت است از: اسم «الله»، اسم «حي» و اسم «قادر» و «قدير».
8. از نظر جندي، اسم اعظم واجد چهار مرتبة حقيقت، معنا، صورت حسي عنصري و صورت لفظي است که ـ بهترتيب ـ عبارت از احديت جمع حقايق جمعي کمالي، انسان کامل در هر عصر، صورت حسي و عنصري انسان کاملِ در هر عصر، و ترکيب خاصي از اسماء و حروف است.
9. از نظر امام خميني اسم اعظم واجد چهار مرتبة حقيقت غيبي، مرتبة الوهيت، مرتبة مألوهيت و مرتبة لفظي است که ـ بهترتيب ـ عبارتند از: اسم مستأثر الهي، اسم جامع «الله»، حقيقت محمدي و برخي الفاظي که در روايات آمده است.
10. در منابع عرفاني، اسمائي همچون «الله»، «حي»، «قيوم»، «محيط» و «قدير» به عنوان اسم اعظم و از ميان حروف، حروفي همچون «الف، دال، ذال، راء، زاء، واو و لا» بهعنوان حروف اسم اعظم مطرح شدهاند.
11. تعدد مصاديق اسم اعظم به دو علت است: ملاحظة مراتب متفاوت نفسالامري اسماء و ملاحظة آن نسبت به موجودات گوناگون.
12. چون اسم اعظم در اسماء جزئي مادون خويش، سريان دارد، ميتوان گفت: جملگي اسماء الهي نسبت به حقايق مادون خويش، بهرهاي از اعظميت را دارند.
13. عموم مردم به حقيقت اسم اعظم و بلکه به واژگان آن علم ندارند. در اين زمينه فرقي ميان امت حضرت محمد و امتهاي انبياي پيشين نيست.
14. از ويژگيهاي اسم اعظم، تأثير آن در استجابت دعاست. بنابر اين کسي که اسم اعظم را به نحو حقاليقيني ميداند و بدان متحقق است، اگر خدا را با آن اسم بخواند، دعايش مستجاب خواهد شد. ديگران هم اگر به هنگام عرض حاجت به خداوند، او را به اسم اعظم وي سوگند دهند، دعايشان به گونهاي مقرون به اجابت خواهد شد.
15. ميان اسم اعظم و سلوک، رابطة متقابلي برقرار است؛ به اين معنا که سلوک در نيل به حقيقت اسم اعظم و يا ـ دستکم ـ فهم آن مؤثر است و متقابلاً اسم اعظم در پيمودن مراتب سلوک تأثيرگذار است.
- قرآن کریم.
- ابنحنبل، احمد بن محمد (1416ق). مسند الامام احمد بن حنبل. تحقیق عامر غضبان و دیگران. بیروت: مؤسسة الرسالة.
- ابنعربی، محییالدین (1422ق). تفسیر ابنعربی (تأویلات قاسانی). تصحیح سمیر مصطفى رباب. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
- ابنعربی، محییالدین (1383). کشف المعنی عن سر اسماء الله الحسنی. تصحیح وسام خطاوی. ترجمه و شرح علی زمانی قمشهای. قم: مطبوعات دینی.
- ابنعربی، محییالدین (بیتا). الفتوحات المکیة. بیروت: دار صادر.
- بونی، احمد (1427ق). شمس المعارف الکبری. بیروت: مؤسسة النور للمطبوعات.
- تستری، سهل بن عبدالله (1423ق). تفسیر التستری. تحقیق محمد باسل عیون السود. بیروت: دار الکتب العلمیه.
- جندی، مؤیدالدین بن محمود (1381). شرح فصوص الحکم. تصحیح و تعلیقه سیدجلالالدین آشتیانی. قم: بوستان کتاب.
- حافظ برسی، رجب بن محمد (1427ق). مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین. تحقیق سیدعلی عاشور. قم: ذوی القربی.
- حسنزاده آملی، حسن (1377). هزار و یک نکته. تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء.
- دارمی، عبدالله بن عبدالرحمن (1421ق). مسند الدارمی. تحقیق حسین سلیم دارانی. ریاض: دار المغنی.
- شعرانی، عبدالوهاب بن احمد (1426ق). لواقح الانوار القدسیة فی بیان العقود المحمدیه. تصحیح ابراهیم محمد عبدالسلام. بیروت: دار الکتب العلمیه.
- صدوق، محمد بن علی (1378). عیون اخبار الرضا. تحقیق مهدی لاجوردی. تهران: جهان.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (1412ق). الرسائل التوحیدیه. بیروت: مؤسسة النعمان.
- غزالی، محمد بن محمد (بیتا). احیاء علوم الدین. بیروت: دار الکتاب العربی.
- غزالی، محمد بن محمد (1421ق). المقصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی. تصحیح احمد قبانی. بیروت: دار الکتب العلمیه.
- فخر رازی، محمد بن عمر (1396ق). شرح اسماء الله الحسنی [لوامع البینات]. تصحیح طه عبدالرئوف سعد. قاهره: مکتبة الکلیات الازهریه.
- فخر رازی، محمد بن عمر (1420ق). التفسیر الکبیر. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
- قونوی، صدرالدین (1371). رسالة النصوص. تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
- ـــــ (1372). شرح الاربعین حدیثا. تحقیق و تعلیقه حسن کامل ییلماز. قم: بیدار.
- قیصری، داود بن محمود (1386). شرح فصوص الحکم. به کوشش سیدجلالالدین آشتیانی. تهران: علمی و فرهنگی.
- کاشانی، عبدالرزاق (1426ق). لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام. تصحیح احمد عبدالرحیم السایح و توفیق علی وهبه و علی النجار. قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه.
- کلینی، محمد بن یعقوب (1429ق). الکافی. قم: دار الحدیث.
- گروهی از نویسندگان (1400). اصطلاحنامة عرفان نظری. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مجلسی، محمدباقر (1403ق). بحار الانوار. تصحیح جمعی از محققان. بیروت: دار احیاء التراث.
- موسوی خمینی، سیدروحالله (1381). شرح دعاء السحر. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- مهائمی، علی بن احمد (1429ق). مشرع الخصوص الی معانی النصوص. تحقیق احمد فرید المزیدى. بیروت: دار الکتب العلمیه.
- میبدی، رشیدالدین احمد بن محمد (1371). کشف الاسرار و عدة الابرار. تصحیح علیاصغر حکمت. تهران: امیرکبیر.
- نظام اعرج، حسن بن محمد (1416ق). تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان. تحقیق زکریا عمیرات. بیروت: دار الکتب العلمیه.