بررسی علل و عوامل ظهور اجتماعی نخستین طریقههای صوفیه
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
طریقه ها یا سلسله های صوفیه جزئی جدایی ناپذیر از پیکرۀ تصوف اسلامی اند که تأثیر آنها - خواه مثبت و خواه منفی ـ بر تاریخ، اجتماع، سیاست، فرهنگ، شعر، ادب و... انکارناپذیر است. عموماً سلسله های صوفیه از سدۀ ششم شکل گرفتند و در بستر تکاملشان، در سده های هفتم تا نهم به رشد و شکوفایی رسیدند؛ اما در گذر زمان، با گسترش دامنۀ فعالیت برخی سلسله ها و سرازیر شدن عوام به خانقاه ها و دیگر مراکز صوفیه، و نیز عامه پسند شدن تصوف و پررنگ شدن آداب و رسوم خانقاهی و دکان داری برخی مرشد نماها، روح و حقیقت تعالیم عرفانی رنگ باخت، تا آنجاکه از تصوف چیزی جز پاره ای آداب و رسوم بی روح خانقاهی باقی نماند. افزون بر این، در چند سدۀ اخیر برخی سلسله ها بازیچة دست استعمار گران شرقی و غربی شدند، یا همچون طریقت بکتاشیه و صفی علیشاهی، در دام جریانات سیاسی چون فراماسونری گرفتار آمدند. این آفات سبب شد برخی محققان، جریان تصوف فرقه ای را بررسی و نقد کنند و با نگاهی منصفانه آسیب ها و آفاتِ تحزّب و گروه بندی صوفیان را نشان دهند .
به باور نگارنده، طریقه ها و سلسله های صوفیه بازتاب و نمود اجتماعی بُعد تربیتی تصوف بوده، منشأ پیدایی آن ویژگی های نهفته در برخی آموزه های این بُعد است؛ ازاین رو، هرچند سرشاخه های درخت تصوف اسلامی را آفاتی فرا گرفته است، آسیب زدایی از آن به معنای قطع و خشکانیدن بُن و ریشۀ آن نیست.
اما پرسشی که نگارنده در این نوشتار درصدد پاسخ گویی به آن برآمد، این است که چگونه سلسله ها و طریقه های صوفیه، که ظهور اجتماعی دارند، از دل تصوف و عرفان اسلامی، که در آغاز چیزی جز سلوک انفرادی نبوده، سر برآورده اند؟ به بیانی دیگر، چه علل و عواملی باعث ظهور نخستین گروه های اجتماعی و طریقه های صوفیانه گردیده است؟
در این نوشتار با روشی تحلیلی ـ تاریخی، علل زمینه ساز و عوامل شکل گیری، رشد و رواج طریقه های صوفیانه را می کاویم. بررسی این عوامل افزون بر نشان دادن روند تاریخی شکل گیری نخستین گروه ها و طریقه های جمعی صوفیان، نگاه برخی محققان و پژوهشگران عرفان و تصوف را دربارة خاستگاه سلسله ها و طریقه های عرفانی تغییر می دهد.
بُعد تربیتی تصوف و جایگاه آن
واژة عرفان مصدر (عرَف - یعرف)، در لغت به معنای شناختن (راغب اصفهانی، 1412، ص560) و در اصطلاح به معنای شناخت حضوری و شهودی خداوند متعال و صفات و افعال اوست که از راه قلب و دل به دست آید، نه از راه حس و تجربه و عقل و نقل (مصباح، 1386، ص33). این شناخت و معرفت با عشق و شور و سوز و گداز همراه است و از راه تصفیه باطن و پیمودن عاشقانة مقامات و منازل سلوکی و انقطاع از غیر خدا حاصل می شود (یزدان پناه، بی تا، ص2). پس عرفان اسلامی یا تصوف یعنی معرفت شهودی به حضرت حق و صفات و افعال او که با پیمودن عاشقانۀ منازل و مقامات سلوکی و انقطاع از ماسوی الله و تطهیر باطن، بعد از رسیدن به مقام قرب الهی حاصل می شود.
با دقت و تأمل در تعریف مزبور و تجزیه و تحلیل آن، سه عنصر اساسی به دست می آید که به اعتباری، سه رکن اصلی عرفان اسلامی شمرده می شوند و حقیقت عرفان بر پایۀ این سه بنا شده است. این عناصر سه گانه عبارت اند از:
1. عنصر عمل: مستفاد از عبارت پیمودن منازل و مقامات سلوکی و تطهیر باطن؛
2. عنصر معرفت: مستفاد از عبارت معرفت شهودی به حضرت حق؛
3. عنصر محبت و احساس: مستفاد از عبارت وصول به قرب الی الله.
این سه عنصر اساسی از اجزای ذاتی تعریف عرفان اسلامی به شمار آمده، سبب تمایز آن با دیگر علوم می شوند. هریک از این ارکان و عناصر سه گانه تجربه ای حضوری برای سالک و عارف همراه دارند که عبارت اند از: 1. تجربۀ سالکانه؛ 2. تجربۀ عارفانه؛ 3. تجربۀ عاشقانه. هریک از این تجارب به ترتیب پشتوانۀ سه علم عرفان عملی، عرفان نظری و عرفان ذوقی اند. در واقع، سالکان و عارفان بالله با گزارش تجربه های سالکانه، عارفانه و عاشقانه و احساسی خویش که در قالب نثر و نظم تبویب و تدوین شده، بستر و زمینۀ شکل گیری سه علم را، که هریک ناظر به جنبه ای از جنبه های گوناگون عرفان اسلامی است، فراهم آوردند.
در کنار این سه عنصر، رکنی دیگر نیز وجود دارد که از ذاتیات عرفان شمرده نمی شود، ولی هیچ گاه سیر و سلوک عرفانی از آن جدا نبود؛ به بیانی دیگر، از لوازم و ضروریات سیر و سلوک باطنی به شمار می آید. این رکن چهارم که تکمیل کنندۀ مجموعۀ آموزه های عرفان است و در سایۀ آن سالک و واصل و عارف معنا می یابد، مسئلۀ مهم پرورش و تربیت جان ها و نفوس طالبان طریقت است (یزدان پناه، بی تا، ص8)؛ زیرا، پیمودن مسیر سلوک بدون وجود راهنما و مرشد بسیار مشکل و چه بسا ناممکن باشد. ظهور و بروز این رکن در مجموعۀ تصوف اسلامی بیشتر به شکل آداب و سنن بود و در گذر زمان با تصوف فرقه ای و زندگانی اجتماعی صوفیان پیوند خورد. هر یک از این چهار عنصر از نظر کارکرد و اهداف، بُعدی از ابعاد عرفان اسلامی به شمار می آیند؛ بنابراین عرفان اسلامی به اعتبار کارکردهای اصلی و درونی به چهار بُعد ذیل تقسیم می شود:
1. بُعد عملی (معاملات قلبی)؛
2. بُعد معرفتی (معارف شهودی)؛
3. بُعد احساسی (عشق و محبت)؛
4. بُعد تربیتی (تربیت و هدایت مریدان).
در میان این ابعاد چهارگانه، آنچه سبب شکل گیری نخستین مکاتب و گروه های اجتماعی تصوف شد و زمینه را برای ظهور نخستین طریقه ها و سلسله های صوفیه هموار ساخت، خصایص و ویژگی های نهفته در آموزه های بُعد تربیتی تصوف و عرفان اسلامی است.
بررسی عوامل زمینه ساز ظهور اجتماعی طریقه های صوفیه
علل و عوامل زمینه ساز یا پیش زمینه ها، عواملی اند که بستر لازم را برای شکل گیری و ظهور یک جریان یا پدیده فراهم می آورند. ظهور طریقت های صوفیانه در جامعه نیز مانند دیگر پدیده های اجتماعی پیش زمینه هایی داشته است. به باور ما مهم ترین دلیل زمینه ساز بروز و ظهور طریقه ها و سلسله های صوفیه، ویژگی های نهفته در بُعد تربیتی تصوف، به ویژه مهم ترین آموزۀ آن، یعنی رابطۀ ارادت میان مرید و مراد است؛ در واقع، خصوصیات نهفته در نهاد این بُعد، در بستر تکامل خود، تصوف را که جریانی فردی بود و حول محور زهد و سلوک انفرادی می چرخید، به پدیده ای اجتماعی و گروهی، که آداب و رسوم فراوانی داشت، تبدیل ساخت و بدین سان نخستین شکل از گروه بندی صوفیان بروز و ظهور اجتماعی یافت. در گذر زمان این تحزب و گروه بندی، تحت تأثیر چند عامل مهم دیگر، زمینه را برای شکل گیری نخستین طریقه های صوفیانه هموار ساخت. عمید زنجانی در این باره می گوید:
از آنجاکه در دورۀ اول، تصوف از مسائل فکری اختلافی بر کنار بود و نیز معمولاً به طور انفرادی صورت می گرفت، لذا در آن عصر اختلاف شدیدی که موجب انشعاب در طریقة تصوف گردد به ظهور نپیوست. ولی برخلاف [این دوره]، دورۀ دوم که به تدریج با پیدا شدن افکار و عقاید جدید اختلافات فکری، که در حقیقت نخستین مظاهر انشعاب در تصوف بود، آغاز گردید و چون صوفی گری این عصر معمولاً به صورت دسته جمعی و ارشاد و مریدپروری بود، ازاین رو اختلافات فکری و عملی مشایخ این دوره موجب اختلاف دسته های مریدان و بالاخره انشعاب شد؛ بدین ترتیب، طریقه های مختلفی به وجود آمد (عمید زنجانی، 1367، ص211).
اما پرسش این است که رابطة ارادت میان مرید و مراد، چه ویژگی هایی دارد که موجبات گروه بندی صوفیان را فراهم آورده است؟ در ادامه برای روشن شدن پاسخ این پرسش و تبیین نقش بُعد تربیتی تصوف در تحزب و فرقه گرایی صوفیان، برخی لوازم و ویژگی های این بُعد را بررسی می کنیم.
ضرورت وجود پیر و استاد سلوک
بُعد تربیتی تصوف عهده دار پرورش و تربیت روحی و معنوی سالکان و راهنمایی و ارشاد طالبان سیر الی الله است. یکی از لوازم مهم بُعد تربیتی تصوف ضرورت وجود مرشد و راهنما یا به تعبیر صوفیه شیخ و پیر طریقت است. توضیح اینکه به نظر صوفیان، سالک نومرید برای رسیدن به مقام قرب الی الله، باید در باطن خویش سفر کند و منازل و مقامات متعددی را بپیماید؛ اما پیمودن این منازل و مقامات و قدم نهادن در جادۀ بی پایان و ظلمانی سلوک، بی همرهی خضر راه و مرشد کامل دشوار و ناممکن است، چنان که حافظ می گوید:
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلماتست بترس از خطر گمراهی
(حافظ، 1368، ص 367)
مهم ترین مستند شرعی صوفیان بر ضرورت اطاعت و پیروی سالک طریق الی الله از شیخ و مرشد کامل، داستان حضرت موسی (علیه السلام) و حضرت خضر (علیه السلام) است، که خداوند در سورة مبارکۀ کهف آیات 60 تا 82 به آن اشاره کرده است. به باور آنها همچنان که حضرت موسی (علیه السلام) نباید به کارهای حضرت خضر (علیه السلام) اعتراض می کرد، سالک نیز در پیمودن مسیر سلوک نباید بر دستورهای سلوکی شیخ زبان اعتراض گشاید، یا دچار شک و تردید شود.
ازاین رو، نویسندگان صوفی مشرب در کتاب ها و رسائل خود از ضرورت وجود شیخ و مرشد کامل در سیر و سلوک عرفانی سخن گفته اند؛ از جملة این نویسندگان شیخ نجم الدین رازی است که در فصلی جداگانه دربارة موضوع احتیاج مرید به مرشد و شیخ واصل و کاملِ مکمل سخن گفته و وجوه متعددی برای آن ذکر کرده است. وی در کتاب مرصاد العباد در باب ضرورت وجود شیخ و استاد طریقت چنین می نگارد:
بدانک در سلوک راه دین و وصول به عالم یقین، از شیخى کامل، راهبر راه شناس، صاحب ولایت، صاحب تصرف گزیر نباشد. ...، موسى را ـ علیهالصلوة ـ با کمال مرتبه نبوت و درجة رسالت و اولوالعزمى، در ابتدا ده سال ملازمت خدمت شعیب همی بایست تا استحقاق شرف مکالمة حق یابد، و بعد از انک به دولت کلیم اللهى و سعادت... رسیده بود، و پیشوایى دوازده سبط بنى اسرائیل یافته، و جملگى تورات از تلقین حضرت تلقى کرده، دیگر باره در دبیرستان تعلم علم لدنى از معلم خضر التماس ابجد متابعت می بایست کرد. ... مفتون و مغرور و ممکور این راه کسى است که پندارد بادیه بىپایان کعبه وصال بسیر قدم بشرى بىدلیل و بدرقه قطع توان کرد (رازی دایه، 1379، ص226-227).
شیخ نجم الدین ده وجه در سبب احتیاج مرید سالک به شیخ واصل ذکر می کند که برخی آنها عبارت اند از: نامشخص بودن مسیر؛ خطر سقوط در پرتگاه و دره های شبهات؛ آفت ناامیدی و خستگی و دل سردی؛ خطر توهم رسیدن به مقصد؛ عدم تمییز بین الهامات ربانی و تسویلات شیطانی؛ احتیاج به تلقین ذکر (همان، ص228ـ235).
رابطة مریدی و مرادی
اساسی ترین آموزۀ بُعد تربیتی تصوف رابطۀ مریدی و مرادی است. این رابطه که می توان آن را رابطۀ ارادت نامید، در واقع همان انس و الفتی است که بین مریدان و مشایخ تصوف ایجاد می شود و پیروی و تبعیت از شیوۀ تربیتی و دستورهای سلوکی شیخ و مرشد، جز در سایۀ این رابطه امکان پذیر نیست. به بیانی دیگر، رابطۀ ارادتِ میان مرید و مراد، روح و حقیقت بُعد تربیتی عرفان اسلامی و هستۀ مرکزی آن است.
در گذر زمان برخی مرشدنماها و مستصوفه برای رسیدن به خواهش های نفسانی دام کید گشودند و با سوءاستفاده از این رابطه مریدان بسیاری را گمراه ساختند؛ بنابراین، بزرگان صوفیه، برای کوتاه کردن دست مرشدان دروغین، صفات و شروط خاصی برای رسیدن به مقام راهنمایی و ارشاد برشمردند، تا سالکان و رهروان طریقت، مشایخ حقیقی را از دکان داران مقام شیخوخیت تمییز دهند. در سده های میانی (سدة ششم به بعد) این صفات و شروط و ویژگی ها، با عنوان آداب مقام شیخیت به کتاب های صوفیان وارد و به آیات و روایات و سیرة مشایخ پیشین مستند شد.
یحیی باخرزی از جمله نویسندگانی است که شروط و لوازم مقام شیخیت را برشمرد و به برخی وظایف شیخ واقعی اشاره کرد. به نظر وی از مهم ترین وظایف مرشد کامل این است که مریدان را در ظاهر و باطن، گفتار و کردار به پیروی از سنت و سیرۀ رسول الله (صلی الله علیه و آله) دعوت کند (باخرزی، 1383، ص64). به عقیدۀ باخرزی پیر حقیقی کسی است که خود مقامات و منازل سلوکی را پشت سر گذارد و به الهام الهی در راه تربیت و ارشاد طالبان حقیقت کوشا باشد (باخرزی، 1383، ص65).
عبدالرزاق کاشانی نیز از دیگر نویسندگان عارفی است که از ویژگی های شیخ طریقت سخن گفته است. به نظر وی استاد طریقت، انسان کاملی است که از آفات و امراض نفس و روش مداوای آن به خوبی آگاه باشد. عبدالرزاق در تعریف شیخ می گوید: شیخ، انسان کاملی است که در علوم شریعت و طریقت و حقیقت به حد کمال رسیده باشد؛ به جهت آگاهی از آفات و امراض و... نفوس و آشنایی به ذات آنها و قدرت بر شفا و توانایی هدایت آنها (کاشانی، 1426ق، ص 38).
البته مریدان نیز در برابر شیخ کاملِ واصل وظایفی داشتند که نباید به آنها بی اعتنایی می کردند. دو مورد از مهم ترین وظایف مریدان که سبب محکم شدن پیوند میان مرید و مراد می گشت و رابطۀ ارادت را مستحکم می کرد، اعتقاد به تفرد و یگانگی شیخ و اطاعت از دستورهای سلوکی شیخ و مرشد طریقت بود. در ذیل، نخست این دو وظیفه را شرح داده، سپس به میزان نقش رابطۀ ارادت در فراهم آوردن بستر شکل گیری نخستین سلسله ها و طریقت های صوفیانه اشاره می کنیم.
اعتقاد به تفرد و یگانگی شیخ
به باور صوفیان از مهم ترین وظایف شاگرد در قبال استاد این است که در امر تربیت و تهذیب، پیر خود را از همۀ مشایخ کامل تر بداند، تا از این رهگذر، رابطۀ محبت و الفت میان او و استادش محکم تر گردد. کاشانی دربارة این وظیفه چنین می نگارد:
[وظیفة] اول، اعتقاد تفرد شیخ به تربیت و ارشاد و تأدیب و تهذیب مریدان، چه، اگر دیگرى را در مقابل او یا کامل تر از او بیند، رابطة محبت و الفت ضعیف بود و بدان واسطة اقوال و احوال شیخ را در وى زیادت تأثیرى و سرایتى نباشد، چه، واسطه نفوذ اقوال و رابطه سرایت احوال شیخ در مرید، محبت است. هرچند محبت کامل تر، استعداد مرید صورت تربیت شیخ را قابل تر (کاشانی، 1376، ص219).
به عقیدۀ آنان از جمله آسیب هایی که از ناحیه زانوزدن نزد چند شیخ و عدم تبعیت از شیخی واحد بر سالکان طریقت، به ویژه مریدان مبتدی وارد می شود، این است که رابطۀ ارادت میان مرید و مراد کم رنگ شده و استحکام خود را از دست می دهد. باخرزی دربارة آفات هم نشینی مرید مبتدی با پیری دیگر چنین میگوید:
و بر شیخ واجب است که مرید را نگذارد تا نزدیک شیخ دیگر رود، یا با اصحاب شیخ دیگر بنشیند که مضرت به مریدان مبتدى زود راه یابد، و یکى از مضرات با اصحاب شیخ دیگر بنشستن آن است که آن شیخ شاید که مریدان خود را به کارى امر کرده باشد و مخالفت نفس ایشان در آن باشد و آن امر موافق هواى طبع مرید این شیخ دیگر باشد و شیخ او، او را مخالف این امر فرموده باشد و این مرید اصحاب آن شیخ را بیند که بر این امر نیز اقدام مىنمایند. او پندارد که او را این مضر نیست، بر این امر اقدام نماید، یا به صحبت آن شیخ میل کند. به حسب آنکه اصحاب او موافق طبع او باشند و نداند که این امر مخالف طبع آن اصحاب است و صلاح کار ایشان درین است. و دیگر آن است که به نزدیک آن شیخ که مىرود به زیارت یا به ارادت، او را از شیخ خود فروتر مىداند یا بلندتر؟ اگر بلندتر داند منزلت شیخ او از دل او به قدر ساقط گردد و این مضرتر و بزرگتر امراض است مرید را؛ و اگر فروتر داند به نزدیک کسى که به اعتقاد تو ناقص است رفتن، روزگار ضایع کردن باشد و این عین مضرت است (باخرزی، 1383، ص73ـ74).
او در ادامه با بیان اینکه سبب ممنوعیت صحبت با دیگر مشایخ طریقت، دفع مفاسد و مضرات مزبور است، به اتهامی که از سوی عامة مردم و مریدان بی صدق بر مشایخ صوفیه وارد شده است پاسخ می دهد و می گوید:
بدان که غرض از منع به نزدیک شیخى دیگر رفتن و با اصحاب دیگر صحبت داشتن (دفع) این مفسدههاست که بیان کردیم و آنچ مردم عام و مریدان بىصدق در خیال آرند که منع مریدان از زیارت شیوخ و اصحاب دیگر حسد است و تکبر و طلب ریاست، این سخن بر شیوخ باطل و افتراست. و حاشا که مقام شیوخ - رضى الله عنهم - این باشد و از این نوع غرض پیرامن خاطر ایشان گردد، و نعوذ بالله من ذلک (همان، ص 74ـ75).
اطاعت از دستورهای سلوکی مرشد
از منظر صوفیان یکی دیگر از وظایفی که شاگرد و نومرید در قبال استاد و شیخ کامل دارد، انقیاد و تسلیم در برابر تصرفات شیخ و ترک اعتراض بر او و سپردن اختیار امور سلوکی خود به پیر طریقت است (کاشانی، 1376، ص220-221). آنان می گویند: مرید باید همچون مرده ای در دستان مرده شور، نفس خود را به شیخ تسلیم کند (باخرزی، 1383، ص91).
در باور متصوفه، شوم ترین مرید کسی است که در برابر دستورهای شیخ به فتواهای فقیهان استناد جوید؛ زیرا در طریقت تقوا حکم می کند نه فتوا (همان، ص91). البته باید توجه داشت مراد ایشان از تقوا، مرتبة بالاتر فتواست، یعنی سالک نباید فتاوای فقهی را بهانه کند و از وظایف سلوکی که عمدتاً رعایت مستحبات و ترک مکروهات و انجام آداب سلوکی مشقت بار است، بگریزد؛ بنابراین این انقیاد و اطاعت هرگز به معنای ترک واجب یا فعل حرام نیست؛ ازاین رو، بر مریدان واجب است از اعمال و رفتاری که در شرع مقدس حرام است اجتناب کنند؛ حتی اگر به دستور شیخ باشد. بله شیخ می تواند مرید را از انجام اعمالی که در شرع مباح است منع کند و مرید نباید در مقابل این ممنوعیت به سخنان فقیهان تمسک جوید. باخرزی در این باره می گوید:
به نزدیک مشایخ حرکتى و عملى که حرام است، به هیچ وجهى رخصت نیست که مرید به آن اتیان کند. و اما حرکاتى و اعمالى که شرع مباح داشته است، شومترین مریدان آن است که از امرى که مباح است اگر شیخ او را از آن منع کند مرید به اقاویل علما با شیخ حجت گوید (همان، ص85).
البته مسئلۀ سر سپردگی و اطاعت و تبعیت از پیر و مرشد به تدریج باعث به وجود آمدن آفات و انحرافاتی در بُعد تربیتی تصوف گشت؛ زیرا، برخی مرشدنماها بر مریدان خود این گونه تلقین کردند که سالکان طریق الی الله باید معتقد به عصمت شیخ خود باشند و حتی اگر مرشد به آنان دستوری خلاف احکام حلال و حرام شریعت مقدسه داد، انجام دهند. حال آنکه مشایخ تصوف به صراحت گفته اند که شیخ معصوم نیست و اجازه ندارد مریدان را به فعلی خلاف احکام وجوبی شریعت دستور دهد. باخرزی در دفع این شبه چنین می نگارد: بر مرید واجب است که در شیخ خود چنین اعتقاد کند که او عالم است بالله تعالى، و ناصح است به خلق الله تعالى، و به سلوک و منازل عارف است؛ اما در شیخ این اعتقاد نکند که او در احوال معصوم است (همان، ص91).
بررسی نقش آموزه های بُعد تربیتی تصوف در گروه بندی صوفیان
پس از تبیین بُعد تربیتی عرفان و آشنایی با اساسی ترین و مهم ترین آموزۀ آن، یعنی رابطۀ ارادت میان مرید و مراد و همچنین شناخت شروط مرشدی و وظایف مریدی، همچون انقیاد و تسلیم در برابر دستورهای سلوکی شیخ و اعتقاد به تفرد و یگانگی او، نوبت به بررسی نقش این عامل در روند اجتماعی شدن جریان تصوف اسلامی می رسد.
چنان که پیش تر گفتیم، رابطۀ میان مرید و مراد نقشی مستقیم در شکل گیری طریقت ها و سلسله های تصوف نداشت و فقط بستر را برای ظهور آنها هموار ساخت؛ در واقع این عامل علت و سبب اصلی و مستقیم بروز نخستین گروه بندی های کلان صوفیه یا همان مکاتب تصوف و همچنین نخستین گروه ها و فرقه های اجتماعی تصوف است که به مشایخ بزرگ صوفیه منسوب بودند؛ ولی در گذر زمان این مکاتب و گروه های نخستین، که با اندکی تسامح آنها را می توان شکل ابتدایی طریقه ها و سلسله های صوفیه دانست، تحت تأثیر چند عامل از جمله افزایش جمعیت طالبان تصوف و وضع آداب و رسوم خانقاهی، به شکل سلسله های صوفیۀ امروزی درآمدند.
برای روشن شدن اینکه چگونه رابطۀ میان مرید و مراد و دو ویژگی اساسی آن، یعنی تسلیم در برابر تصرفات سلوکی شیخ و اعتقاد به تفرد او سبب تحزب و گروه بندی صوفیان در دوران نخستین گردید، باید به دو ویژگی نخستین مکاتب و گروه های جمعی صوفیان توجه کرد. این دو ویژگی عبارت اند از:
1. محوریت مرشد طریقت در تربیت مریدان: نخستین ویژگی که باید کانون توجه قرار بگیرد، این است که در دوران نخستین مسئلۀ پرورش و تربیت مریدان یا به بیانی دیگر حقیقت تصوف، به دور محور شیخ و استاد طریقت می چرخید. در واقع قیام و تداوم فرقه و گروهی خاص، به وجود شیخ و بزرگ آن گروه وابسته بود؛ ازاین رو، بیشتر گروه های نخستین و همچنین طریقه ها و سلسله های متأخر با نام مشایخ بزرگ تصوف شناخته می شدند. سیدحسین نصر در این باره می گوید: در طی چهار تا پنج قرن نخست اسلام، تعالیم تصوف به طور شخصی توسط شیخی منتقل می شد که مریدانی به دور او گرد می آمدند. به تدریج، جریان نزولی زمان و جدایی جامعۀ مسلمانان از منشأ وحی، سازمان به شدت منسجم تری را ایجاب کرد که همچنان پیرامون محورشیخ (که پیر یا مرشد نیز نامیده می شد) استوار بود و معمولاً به نام مؤسس خوانده می شد و بر مبنای مجموعه قواعد خاص مربوط به آداب و رفتار، اوراد، انواع مراقبه و غیره قرار داشت (نصر، 1391، ص49ـ50).
2. تفاوت روش سلوکی مشایخ صوفیه: از دیگر ویژگی هایی که باید بدان توجه داشت، این است که تصوف هر یک از مشایخ بزرگ صوفیه، به ویژه مشایخ دوران نخستین، متأثر از عوامل گوناگونی همچون موقعیت جغرافیایی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و... رنگ منحصر به فردی می گرفت و این امر سبب اختلاف در افکار، عقاید و روش تربیتی او و در نتیجه تمایز شیخی از شیخ دیگر می گشت؛ مثلاً یکی از مسائلی که مشایخ نخستین صوفیه دربارة تأثیر آن در تهذیب نفوس مریدان با هم اختلاف داشتند، مسئلۀ سفر بود. در دستینه های تصوف نقل شده است که عده ای از مشایخ سفر را لازمۀ تربیت و تهذیب نفس می دانستند؛ ازاین رو، دائماً از شهری به شهر دیگر مسافرت می کردند؛ در مقابل، گروهی دیگر سکونت و اقامت در خانقاه ها را اختیار کرده، بهانۀ صوفیان را در تأثیر سفر بر تهذیب نفس، نتیجۀ کم ظرفیتی آنان می پنداشتند (عطار نیشابوری، 1386، ص151). قشیری از جمله نویسندگانی است که به این اختلاف دیدگاه اشاره کرده و دربارة آن چنین نوشته است:
و این طایفه مختلفاند اندرین، ازیشان گروهى اقامت اختیار کردند بر سفر، و سفر نکردند مگر حج اسلام. و غالب بر ایشان، اقامت بوده است چون جنید و سهل عبدالله و بویزید بسطامى و ابوحفص و غیر ایشان. و گروهى از ایشان سفر اختیار کردهاند و بر آن(سفر) بودهاند تا آخر عمر، چون ابوعبدالله مغربى و ابراهیم ادهم. و بسیارى بوده است از ایشان که به ابتدا، اندر حال جوانى سفر کردهاند بسیار، پس بنشستهاند بآخر حال چون ابوعثمان حیرى و شبلى و جز ایشان و هریکى را ازیشان اصل هایى بودست که بر آن بنا کردهاند کار خویش (قشیری، 1374، ص487).
حال با توجه به این دو ویژگی و در نظر گرفتن دو خصیصۀ اساسی رابطۀ مریدی و مرادی، یعنی اطاعت تام از شیخ و اعتقاد به یکی بودن او، که سبب مستحکم تر شدن این رابطه می گشت؛ به راحتی می توان به نقش شیخ و مرید و رابطۀ ارادت میان آن دو در پیدایش نخستین گروه های صوفیه و همچنین آماده ساختن بستر لازم برای شکل گیری طریقه ها و سلسله های صوفیه پی برد؛ زیرا، از یک سو محوریت شیخ طریقت و روش سلوکی منحصر به فردش سبب تمایز شیخ و مرشدی از شیخ و مرشدی دیگر می شد و از سویی دیگر، تسلیم در برابر تصرفات شیخ و اعتقاد به تفرد او، سبب جمع شدن عده ای از مریدان به گرد یک شیخ می گشت؛ بدین ترتیب، شیخی با پیروانش در مقابل شیخی دیگر و مریدانش قرار گرفته، در نتیجه گروهی به رویارویی با گروه دیگر می ایستادند. در گذر زمان با افزایش شمار مشایخ، بر تعداد گروه ها نیز افزوده شد و بدین سان فرقه ها و گروه های فراوانی پدید آمد.
بنابراین، آنچه باعث می شد اختلاف های عقیدتی و تربیتی مشایخ تصوف جنبة گروهی و اجتماعی پیدا کند و به تمایز مکتبی از مکتب دیگر و فرقه فرقه شدن صوفیان بینجامد، همین رابطة مرید و مرادی و ویژگی ها و آداب خاص آن است؛ آدابی همچون پیروی و اطاعت از دستورهای سلوکی شیخ و اعتقاد به تفرد و یگانگی او، که سبب تمایز مریدان و پیروان یک شیخ از شیخی دیگر و جدایی گروهی از گروه دیگر و در نتیجه گروه بندی و تحزب صوفیان گردید.
آنچه گفتیم مهم ترین عامل زمینه ساز نخستین طریقه های صوفیه و عامل اصلی شکل گیری نخستین مکاتب و گروه های جمعی صوفیان بود. اکنون دو عامل مهم را که در پیدایی و رواج طریقه ها و سلسله های صوفیه نقشی مستقیم ایفا کردند، می کاویم.
عوامل شکل گیری و رواج سلسله ها و طریقت های تصوف
بررسی های تاریخی نشان می دهد که دست کم دو عامل مهم در پیدایی، رشد و رواج نخستین سلسله ها و طریقه های تصوف نقش مستقیم و مؤثری داشته اند:
گرایش عامه مردم به سمت تصوف
وضع آداب و رسوم خانقاهی
این دو عامل مهم با توجه به تأثیر و تأثری که بر هم داشتند در مرحلۀ نخست سبب شکل گیری طریقت ها و سلسله های تصوف و سپس سبب رشد و شکوفایی آنها گردیدند.
در تبیین نقش دو عامل مزبور در شکل گیری نخستین طریقت های تصوف یا به بیانی دیگر، در تبدیل گروه های جمعی کوچک، که دور محور پیر و مرشد خود می چرخیدند، به سلسله ها و طریقت های تصوف، که آداب و رسوم خانقاهی در آنها رنگ و بوی بیشتری داشت، باید گفت: پس از شکل گیری نخستین مکاتب و گروه های جمعی صوفیان در شهر ها و مناطق مختلف، و جمع شدن گروهی از طالبان سیر و سلوک گرد پیران و مرشدان نام دار تصوف، و آغاز زندگی گروهی، برخی عوامل درونی از جمله رفتار و گفتار مشایخ صوفیه و نیز برخی عوامل بیرونی همچون فطرت معنویت گرایی بشر، سبب گرایش طالبان طریقت به سوی تصوف و پیران صوفیه گردید؛ در نتیجه مشایخ و بزرگان تصوف نیاز به احداث مکان مخصوصی احساس کردند که برای سیر و سلوک مناسب باشد؛ به تدریج چنین مکان هایی را ساختند. بدین سان بساط موعظه و ارشاد از کنج خرابه ها و سردابه ها و گوشۀ مساجد و دکان و خانۀ پیر و مرشد برچیده و به مکان های مخصوصی که بعدها خانقاه، دویره، رباط، تکیه و... نام گرفت، منتقل شد. آن ماری شیمل در این باره می گوید:
در زمانی که این طبقات و اصناف صوفیه، به تدریج پدیدار می شدند، دیگر مرکز فعالیت های عرفانی را خانۀ شخصی و یا مغازة پیر و مرشد هر سلسله تشکیل نمی داد. برای مواجهه با تعداد روزافزون شاگردان و مریدان تازه وارد، ساختار رسمی تر و منظم تری موردنیاز بود. در بخش شرقی جهان اسلام مراکز جدید معمولاً به نام خانقاه خوانده می شد (شیمل، 1377، 386).
در گذر زمان، به سبب وجود آموزه های خاص عملی، اعتقادی، ذوقی و تربیتی در تصوف اسلامی، بر شمار مشتاقان و طالبان سیر و سلوک افزوده شد. افزایش روزافزون جمعیت پیروان و مریدان تصوف، فرقه ها و گروه های کوچک، نخستین صوفیان را به گروه هایی بزرگ تر تبدیل کرد؛ ازاین رو مشایخ بزرگ صوفیه برای رتق و فتق بهتر امور و رسیدگی به وضع معیشتی شاگردان و بالا بردن سطح کیفی تربیت و ارشاد تازه واردان، به وضع و جعل قوانین و آداب و رسومی که بعد ها مستحسنات صوفیه نامیده شد، اقدام کردند. مقصود از مستحسنات صوفیه امور بدیعی بود که دلیل و برهانی از شرع مقدس بر آن اقامه نشده بود و مشایخ صوفیه با اجتهاد خود وضع کرده بودند، ولی با حکم عقل و قوانین شرع تناقض نداشته و با روح کلی آنها تناسب داشت. کاشانی در مصباح الهدایۀ دربارة معنای استحسان چنین می گوید:
مراد از استحسان، استحباب امرى و اختیار رسمى است که متصوفه آن را به اجتهاد خود وضع کردهاند، از جهت صلاح حال طالبان، بىآنک دلیلى واضح و برهانى لایح از سنت بر آن شاهد بود. مانند الباس خرقه و بناى خانقاه و اجتماع از بهر سماع و نشستن در چله و غیر آن، هرچند آن اختیار از تشبث و تمسک به سنتى خالى نبود. و نظر ایشان در تقیید ظاهر مریدان و مسترشدان به مراعات آن رسوم و محافظت بر آداب آن، همگى بر تحصیل اجتماع بواطن و منع آفات و حفظ اوقات و تأکید رابطة محبت و الفت ایشان مقصور، و تکلف و ریا و طلب شهرت و سمعت و امتیاز و اختصاص از دیگران در این قصد، بل در جمله مقاصد از ایشان دور (کاشانی، 1376، ص146).
در سده های بعد جاذبه و ویژگی هایی که در برخی این مستحسنات و آداب و رسوم، همچون سماع و اذکار جمعی، وجود داشت، در کنار عواملی دیگر همچون فشار دستگاه حکومتی، و روحیۀ انزوا طلبی برخی اقشار آسیب دیده از جریانات سیاسی و نیز میل به اباحه گری برخی شریعت گریزان، عامۀ مردم را به سوی خانقاه ها و زاویه های صوفیان روانه کرد، در نتیجه، موجب رشد و رواج تصوف خانقاهی در دوران میانی تاریخ تصوف اسلام (حدود سدۀ ششم به بعد) گردید.
نکته درخور توجه اینکه وضع مستحسنات و آداب و رسوم خانقاهی و افزایش جمعیت طالبان طریقت، هرچند سبب رشد و رواج تصوف خانقاهی گردید؛ در گذر زمان با گسترش دامنۀ تصوف خانقاهی، هدف اصلی از وضع این آداب و رسوم، تحت تأثیر عواملی چند، از جمله دکان داری برخی مرشد نماها که دام کید گشوده بودند و نیز کج فهمی برخی پیروان و مریدان تازه وارد، و همچنین سوءاستفادۀ مستصوفۀ صوفی نما، فراموش شد و گاه نتیجه ای عکس داد. این کار سبب شد روح و حقیقت تصوف و عرفان که ریاضت و زهدورزی و کنترل نفس بود، پشت غبار آداب و رسوم خانقاهی پنهان شود. این مسئله به اندازه ای به تصوف اسلامی آسیب زد که در چند سدۀ اخیر برخی عارفان حقیقی با اینکه تحت تربیت و پرورش شیخ و استادی قرار داشتند و سلسله وار به مشایخ قبل از خود متصل می شدند، از نام صوفی و طریقت و سلسله گریزان شدند. علّامه طباطبائی دربارة علت انحطاط تصوف و عرفان حقیقی چنین می گوید:
اولاً: هر شأنى از شئون زندگى که عامة مردم با آن سر و کار دارند، وقتى اقبال نفوس نسبت به آن زیاد شد، و مردم عاشقانه به سوى آن گرویدند، قاعدة کلى و طبیعى چنین است که عدهاى سودجو و حیلهباز خود را در لباس اهل آن مکتب و آن مسلک درآورده، آن مسلک را به تباهى کشند و معلوم است که در چنین وضعى همان مردمى که با شور و عشق روى به آن مکتب آورده بودند، از آن مکتب متنفر مىشوند.
ثانیاً: جماعتى از مشایخ صوفیه در کلمات خود این اشتباه را کردند که طریقة معرفت نفس، هر چند که طریقهاى است نوظهور، و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده، الا اینکه این طریقه مرضى خداى سبحان است، و خلاصه این اشتباه این بود که من در آوردى خود را به خداى تعالى نسبت دادند، و دین تراشیدن و سپس آن را به خدا نسبت دادن را فتح باب کردند. ... اکثریت متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به آنها اجازه داد که براى سیر و سلوک رسمهایى و آدابى که در شریعت، نامى و نشانى از آنها نیست باب کنند، و این سنت تراشى همواره ادامه داشت، آداب و رسومى تعطیل مىشد و آداب و رسومى جدید باب مىشد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر، و برگشت این وضع بالمئال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت، و اهمیت واجبات از میان رفت، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغى گردید. ... کم کم طائفهاى بنام قلندر پیدا شدند، و اصلاً تصوف عبارت شد از بوقى و منتشایى و یک کیسة گدایى، بعداً هم به اصطلاح خودشان براى اینکه فانى فى الله بشوند، افیون و بنگ و چرس استعمال کردند (طباطبائی، 1374، ج 5، ص457ـ458).
نتیجه گیری
در پایان نتیجه می گیریم عامل اصلی ظهور مکاتب و گروه های جمعی صوفیان و همچنین سلسله ها و طریقه های صوفیه، ویژگی های نهفته در برخی آموزه های عرفان اسلامی است. در واقع استعداد نهفته در اساسی ترین آموزۀ بُعد تربیتی عرفان اسلامی، یعنی رابطۀ ارادت میان مرید و مراد، و لوازم و ویژگی های این رابطه، همچون اطاعت از دستورهای سلوکی پیر و اعتقاد به تفرد و یگانگی او در امر سلوک، با توجه به اینکه هریک از مشایخ تصوف روش سلوکی خاص و منحصر به فردی داشتند، نخست موجبات شکل گیری مکاتب عرفانی و گروه های جمعی صوفیان را فراهم آورد و در گذر زمان، با گرایش عامۀ مردم به سوی تصوف و وضع آداب و رسوم خانقاهی، موجبات پیدایش سلسله ها و طریقه های صوفیه را پدید آورده است.
البته افزایش روزافزون جمعیت خانقاه ها و غلظت آداب و رسوم خانقاهی، هرچند سبب رشد و شکوفایی تصوف فرقه ای گردید؛ لیکن به سبب عامه پسند شدن تصوف و فراموشی سبب وضع مستحسنات و نیز دکان داری مرشدنماها، روح و حقیقت تصوف اسلامی پشت غبار مستحسنات صوفیه پنهان گشت و آسیب های جبران ناپذیری بر سرشاخه های درخت تصوف اسلامی وارد آمد.
بنابراین، اصل تحزب و گروه گروه شدن صوفیان حقیقتی انکارناپذیر و از لوازم سلوک باطنی جمعی است. چنان که آسیب ها و آفاتی که از این ناحیه بر شاخه های عرفان اسلامی وارد آمد نیز واقعیتی کتمان ناشدنی است؛ ازاین رو، آسیب زدایی از سرشاخه های این درخت تنومند به معنای خشکانیدن و قطع ریشه و بن آن نیست. در نتیجه، دیدگاه برخی محققان که پیدایش طریقه های صوفیه را معلول عواملی خارج از آموزه های تصوف خواندند یا وجود انحراف در این طریقه ها و سلسله ها را دلیلی بر بطلان اصل تصوف و عرفان اسلامی برمی شمرند، به ظاهر صحیح نیست.
- باخرزي، يحيي، 1383، اوراد الاحباب و فصوص الآداب، به كوشش ايرج افشار، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران.
- حافظ شيرازي، شمسالدين محمد، 1368، ديوان حافظ، تهران، اساطير.
- رازي دايه، نجمالدين، 1379، مرصاد العباد، تحقيق محمدامين رياحى، تهران علمى فرهنگى.
- شيمل، آن ماري، 1377، ابعاد عرفان اسلامي، ترجمه عبدالرحيم گواهي، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلام.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1374، الميزان في تفسير القرآن، ترجمةسيد محمدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
- عطار نيشابوري، فريدالدين، 1386، تذكرۀ الاولياء، تحقيق محمد استعلامى، تهران، زوار.
- عميدزنجاني، عباسعلي، 1376، تحقيق و بررسي در تاريخ تصوف، چ دوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- قشيري، ابوالقاسم عبدالكريم، 1374، الرسالۀ القشيريۀ، تحقيق و تصحيح عبدالحليم محمود و محمودبن شريف، قم، بيدار.
- كاشاني، عبدالرزاق، 1426ق، اصطلاحات الصوفيۀ، تحقيق عاصم ابراهيم الكيالى الحسينى الشاذلى الدرقاوى، بيروت، دارالكتب العلميه.
- كاشاني، عزالدين محمود، 1376، مصباح الهدايۀ و مفتاح الكفايۀ، مقدمه و تصحيح جلال الدين همايي، چ پنجم، تهران، هما.
- مصباح، محمدتقي، 1386، در جستجوي عرفان اسلامي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- نصر، سيدحسين، 1391، جلوههاي معنويت در جهان اسلام، ترجمه فاطمه شاه حسيني، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- يزدان پناه، سيديدالله، بيتا، «درسنامه تاريخ عرفان اسلامي» ، جزوه درسي تاريخ، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.