حقایق اندماجی از دیدگاه عارفان مکتب ابن عربی

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
حقايق اندماجي، حيثيات گوناگون موجود در يك متن وجودي هستند كه در عين حضور در متن، در آن تمايز و كثرت نميآفرينند. اين حيثيات، نه نفاد آن متن محسوب ميشوند و نه شئون آن، بلكه از حاق ذات آن متن به دست ميآيند و تحققي وراي آن ندارند. اين حقايق، حيثياتي نفسالامري هستند، و ساخته و پرداختة ذهن نيستند، البته ذهن در حصول مفاهيم آنها نقش دارد. در اين نوشتار، در پي بررسي چيستي و نحوة وجود حقايق اندماجي را از منظر عارفان مكتب ابنعربي هستيم. عارفان معتقدند كه اين حقايق خارجياند، و تبيينهايي نيز دربارة نحوة خارجيت اين مفاهيم ارائه كردهاند.
حقايق اندماجي مصاديق گوناگوني دارند. ازجمله صفات و اسماء الهي در مقام ذات، وجود مراتب پايينتر وجود در مراتب بالاتر، حضور علمي تمام حقايق در تعين اول، معقولات ثانية فلسفي و... . بنابراين، تبيين صحيح موجوديت خارجي اين حقايق، در تبيين صحيح مباحث گوناگوني از فلسفه و عرفان نظري نقش دارد. براي نمونه، حل مسئلة نحوة خارجيت حقايق اندماجي، ما را با تفسيري خاص از عينيت صفات با ذات الهي روبهرو ميكند و تفسيري ويژه در مورد نحوة حضور حقايق نامتناهي در مقام ذات و در مرتبة تعين اول ارائه ميكند. مسئلة علم پيشين ذاتي الهي، نحوة وجود جمعي اسم جامع الله، نحوة وجود جمعي عقل اول و... از ديگر مباحثي هستند كه نتيجة اين بحث در نوع تبيين آنها اثر دارد. بنابراين، تبيين دقيق نحوة خارجيت حقايق اندماجي، در مباحث فراواني از عرفان نظري و نيز حكمت متعاليه داراي اهميت است. عدم توجه به نحوة خارجيت حقايق اندماجي، ممكن است موجب بدفهمي در مورد برخي از انديشههاي عارفان گردد.
در اين مقاله، تنها از اندماج در مقام ذات سخن خواهيم گفت. بيشينة مباحث و تبيينهاي عارفان دربارة حقايق اندماجي، در اين قلمرو شكل گرفته است. اما اصل بحث، كلي است و هرجا كه اندماجي مطرح باشد، جريان دارد. پس از بيان اندماج در مقام ذات، به تبيينهايي كه عارفان دربارة اين حقايق دارند، ميپردازيم.
اندماج در مقام ذات
1. نفي تعينات از مقام ذات
خصيصة ذات الهي، اطلاق مقسمي است؛ يعني اطلاق از هر قيدي، حتي از قيد اطلاق. مقام ذات الهي، از هر قيد و تعيني آزاد است. بنابراين، هيچ تعين ويژهاي بهنحو تفصيليافته در آن مقام تحقق ندارد. «ان الذات باعتبار اللاتعين المسمّاة بغيب الغيب، تارة و الهوية المطلقة اخري، يمتنع ان يعتبر فيها امر يستلزم التعين و التقيد و يستدعي التكثُّر و التعدُّد» (ابنتركه، 1360، ص122).
تعينات تفصيليافته، كثرت پديد ميآورند و هريك از ديگري، ممتاز و با آن متباين است. «... لكون كلّ متعين متميزاً عن غيره و كلّ متميز عن شيء أو أشياء، فإنّه محدود مخصوص مقيد بكونه متميزاً عن غيره، و خارجا عنه» (جندي، 1423ق، ص44). بنابراين، هيچ اسم عرفاني و نيز هيچ صفتي ممتاز از ديگر صفات، در آن مقام تحقق ندارد. اسم عرفاني عبارت است از: ذات به اضافة يك صفت خاص. در حقيقت، اسم عرفاني، يك تعين ويژه است. بنابراين، هنگامي شكل ميگيرد كه ذات در مقام تعيني ويژهاي قرار گيرد. ازآنجاكه مقام ذات، كه عاري از هر تعيني است، مقامي است كه هيچ اسم عرفاني در آن تحقق ندارد، بدان مقام «لااسم و لارسم» هم ميگويند.
مقام ذات بسيط محض است و هيچ كثرتي از تعينات در آن وجود ندارد. بساطت مقام ذات را معمولاً با تعبير «احديت ذاتي» بيان ميكنند. ازاينرو، يكي از نامهاي مقام ذات، «حضرت احديت ذاتيه» است. «حضرة الاحدية الذاتية الإلهية لا يقبل شيئاماً من احكام التعدد، ولا يتعدد فيها شيء لنفسه، لا واحد ولا كثير، ولا ينضاف اليه كثرة بوجه ما، لا بالوجود ولا بالفرض والتقدير» (قونوي، 1375، ص238-239).
عارفان براي اشاره به وحدت ويژة مقام ذات، اصطلاح «وحدت حقيقيه» را به كار بردهاند. وحدت و كثرتي كه معمولاً مورد توجه است و در عالم كثرت بسيار با آن مواجهيم، وحدت و كثرت عددي است. اما وحدت حقيقيه، وحدتي غيرعددي است و در مقابل خود كثرت ندارد. وحدت مقام ذات، وحدت غيرعددي است.
عارفان همين واقعيت را، كه ذات الهي وحدت صرف است و هيچ تكثري در آن راه ندارد و داراي وحدت حقيقيه است، بدينگونه نيز باز ميگويند كه حق تعالي، احديالذات و احديالصفات است: «فإنه [اي الحق سبحانه] احدي الذات واحد الصفات، امره واحد و حكمه واحد و علمه بنفسه و بالأشياء علم واحد لااختلاف فيه و لاتغير» (قونوي، 1375، ص81).
از نگاه عارفان، نهتنها كثرت حاصل از تعينات در ذات تحقق ندارد، كثرت حاصل از اعتبارات، جهات و حيثيات متعدد نيز از ذات منتفي است: «غيب هوية الحق إشارة الي إطلاقه باعتبار اللاتعين و وحدته الحقيقية الماحية لجميع الاعتبارات» (قونوي، 1371 ب، ص17-18). حق تعالي، از همة وجوه، واحد است و همين سرّ عينيت صفات او با ذات او است «الحق [سبحانه] واحد من جميع الوجوه. فإدراكه سبحانه لذاته عين ذاته».
2. حقايق اندماجي مقام ذات
بنا بر آنچه گذشت، ذات الهي منزه از هر تعين و مبرا از اشتمال بر كثرت حاصل از تعينات و كثرت حاصل از جهات و حيثيات است. هيچ اسم و صفتي، بدان نحو كه از ساير اسمها و صفتها ممتاز باشد، در ذات وي تحقق ندارد. اما آيا اين بدان معناست كه ذات الهي، خالي از اوصاف و كمالات است؟ هرگز چنين نيست. در ذات الهي، اسم عليم و اسم قدير تحقق ندارد، اين دو اسم در تعين ثاني بروز مييابند، اما ذات الهي هم عليم است و هم قدير، بدون اينكه عليم از قدير ممتاز باشد. بنابراين، ذات الهي سرشار از كمالات و حقايق است. عارفان اين نكته را به دو گونه، كه با هم ارتباط وثيق دارند و به يكديگر بازميگردند، بيان كردهاند. در گونة نخست، گفتهاند كه وحدت حقيقي مشتمل بر تمام حقايق است، بهنحو استهلاكي و اندراجي. در گونة دوم، گفتهاند كه حق تعالي داراي دو دسته از كمالات است: كمال ذاتي و كمال اسمائي. همة كمالات و حقايق، مندمج و مندرج در كمال ذاتي حقاند.
الف. اندماج تمام حقايق در وحدت حقيقية ذات
گفتيم كه وحدت حقيقيه، كثرت مقابل ندارد؛ زيرا هاضم و دربردارندة تمام كثرات است. ذات الهي بسيط محض است و درعينحال شامل همه است. محقق قونوي بهزيبايي بيان كرده است كه اگر كثرت در وحدت ذاتي ذات الهي مندرج و كامن نبود، كثرتي هم در عرصة تعينات به ظهور نميرسيد. البته كثرت در وحدت ذاتي، بهنحو اندماجي حضور دارد. اين حضور كثرت، منافي وحدت ذات نيست. در وحدت حقيقية مقام ذات، تمام امور متقابل مستهلكاند. بنابراين، وحدت ذات، جامع تمام كثرات، ازجمله اضداد است، اما نه بدان معني كه عين اضداد شود و نه بدان نحو كه اضداد با هم تباين و تنافر دارند (ر.ك: قونوي، 1375، ص246-247). صائنالدين تركه نيز همگام با محقق قونوي، وحدت حقيقية ذات را وحدتي ميداند كه تمام متقابلها در آن مستهلكاند؛ زيرا مشتمل بر تمام موجودات است. اين وحدت، مشتمل بر تمام انواع وحدت و كثرت است.
انّ الوحدة الحقيقية المضافة إلي هوية الحق، هي الوحدة المطلقة التي يستهلك فيها جميع المتقابلات من المتناقضات و المتضادات و غيرها، لاشتمالها بالذات علي جميع الموجودات (ابنتركه، 1360، ص173).
ب. اندماج تمام حقايق در كمال ذاتي
در تعريف «كمال» گفتهاند: صفاتي است شايسته كه براي آنچه سزاوار آن است، بهگونهاي شايسته حاصل است يا ميشود: «حصول ما ينبغي كما ينبغي لما ينبغي». كمال ذات، متفرع بر ذات است و همان حالات شايسته براي ذات ميباشد. بنابراين، منظور از كمالات حق تعالي، صفات متفرع بر ذات او است، بهنحوي كه آن صفات براي ذات حق شايسته باشند (يزدانپناه، 1389، ص414). عارفان محقق كمالات الهي را در يك تقسيم، بر دو دسته دانستهاند: كمال ذاتي و كمال اسمائي. «كمال ذاتي» آن است كه حق تعالي در موطن ذات خود و در مرتبهاي پيش از آنكه غير، يعني شئون و تجليات، بروز يافته باشد، واجد آن است. كمال ذاتي، همان پُر و مملو بودن ذات از حقايق و كمالات است كه منشأ بروز تمام تعينات است. كمال ذاتي، ملازم غناي ذاتي حق تعالي است، ازاينرو، به مقام ذات، مقام غناي ذاتي نيز ميگويند. اين كمال، اجمالي و اندماجي و غيرمفصّل است.
و معناي «غناي مطلق» آن است كه «شئون و احوال و اعتبارات ذات به أحكامها و لوازمها، علي وجه كلي جُملي»، كه جمله در مراتب حقايق الهي و كياني مينمايند، «مر ذات را في بطونها و اندراج الكل في وحدتها، كاندراج جميع الأعداد و مراتبها جمع، في الواحد»، و الواحد في الأحد، مشاهد و ثابت باشند به جميع صورها و أحكامها، كما ظهرت و تظهر و تثبّت و تشاهد في المراتب (فرغاني، 1379، ص124).
كمال اسمائي، كمالي است كه حق تعالي بهحسب مراتب شئونات و تجليات داراست. بروز كمالات اسمائي، نيازمند بروز اسمهاي عرفاني است. ازآنجاكه بروز اسم عرفاني، نيازمند اضافة اشراقي ويژهاي است، ظهور كمال اسمائي نيازمند حضور غير، يعني تجليات و شئون و تعينات، است (ر.ك: يزدانپناه، 1389، ص415-416). به عبارت ديگر، كمالات اسمائي، كمالات تفصيليافته و تعين پيداكردة حق تعالي است كه از كمال ذاتي نشئت گرفته است (ر.ك: فرغاني، 1428ق، ج1، ص234).
محقق جامي تعبيرهايي نيكو دربارة نحوة تحقق كمالات ذاتي حق تعالي دارد. به بيان وي، اين كمالات بهصورت كلي و جُملي تحقق دارند؛ بدان نحو كه همة حقايق در وحدت ذات مندرج و مندمج هستند. همو كه در مقام نفي تعينات از مرتبة ذات ميگفت: «در مقام احديت وي به موجب كان اللّه و لميكن معه شيء، هيچ نبود لاعلماً و لاعيناً» (جامي، 1383، ص91)، در مقام اثبات كمالات براي ذات چنين ميگويد:
حضرت حقّ را كمالي است ذاتي كه در اتّصاف به آن تعدّد وجودي شرط نيست؛ چون وجوب وجود و قدم و تقدّس از صفات نقصان و شهود وي مر شئون و احوال و اعتبارات ذات را به احكامها و لوازمها علي وجه كلّي جملي في بطون الذّات و اندراج الكلّ في وحدتها كما تظهر و تشاهد في المراتب الإلهية و الكونية (همان، ص55).
بنابراين، وقتي صحبت از «كمال ذاتي» است، سخن در اين است كه ذات الهي مشتمل بر تمام كمالات و حقايق است. البته نه بهنحو تعيني و همراه با نقائص و كدورات، بل بهنحو اطلاقي و آنگونه كه شايستة مقام اطلاقي ذات است. ذات الهي داراي كمالات بينهايت است. حصول اين كمالات، منافاتي با وحدت صرف او ندارد. اين كمالات و حقايق در مقام ذات، بهگونة اندماجي و استهلاكي متحققاند.
ج. شئون ذاتي حق
از كمالات و حقايق مندمج در ذات الهي، با عنوان احوال و شئون ذاتي نيز ياد ميكنند. هرچه در مراتب تعيني ظهور ميكند، در واقع ريشه در همين كمالات و حقايق اطلاقي و اندماجي ذات دارد. به عبارت ديگر، شئون ذاتي حق است كه بروز ميكند و شئون تعيني حق را پديد ميآورد. بنابراين، تمام حقايق شئون حقاند: «انَّ الوجود المطلق ... له أحوال اولية يسمُّونها بهذا الاعتبار شئوناً ذاتية، لاقتضائها ان يظهر الذات بحسبها» (ابنتركه، 1360، ص110).
د. احكام اطلاقي مقام ذات
عارفان تأكيد فراواني بر اين نكته دارند كه مقام ذات، حكمناپذير است. اما منظور ايشان آن است كه احكام ويژة موجودات مقيد و متناهي را نميتوان به ذات مطلق نسبت داد، مگر آنكه ذات از موطن اطلاقي، به ساحت تعينات تنزل نمايد. اما احكامي كه موجب تنزل ذات از مقام اطلاقي خود نشوند و منافاتي با اطلاق ذاتي و وحدت حقيقية مقام ذات نداشته باشند، بر ذات صادقاند و ذات پذيراي آنها خواهد بود (ر.ك: يزدانپناه، 1389، ص325-326).
احكام اطلاقي در زمرة حقايق اندماجي مقام ذات قرار دارند. نمونههايي از اين احكام كه مطابق اصطلاح فلسفي، در زمرة معقولات ثانية فلسفي قرار دارند، عبارتند از: وحدت ذاتي، بساطت ذاتي، وجوب ذاتي، وجود من حيث هو، اطلاق ذاتي، فعليت
الفاظ بيانگر مفاد اندماج
چنانكه تاكنون مشاهده كرديم، عارفان از چگونگي حضور كمالات و حقايق در ذات، با عناويني مانند «استهلاك»، «استجنان»، «اندماج»، «اندراج»، «اجمال»، «قوه»، «كمون» و «اندكاك» تعبير كردهاند. نمونههايي از عبارات مشتمل بر اين تعابير را از نظر ميگذرانيم:
استهلاك
منظور از «استهلاك»، فنا و هلاكت هويت تعيني شيء است. در مقام ذات، اصل همة تعينات موجود است، اما نه بهنحو تعيني. بنابراين، ميتوان گفت: همة تعينات در مقام ذات، مستهلكاند؛ يعني وجه تعيني آنها فاني و نابود است. «... و من حيث غيب الذات المحيطة بجميع المراتب و الموجودات و الأسماء و الصفات و الأحوال و النسب و الإضافات، فإنها منبع كل كثرة و وحدة وجودية و نسبية، فإنها بأجمعها كانت مستهلكة فيها، فهي اصل كل مرتبة و موجود و عدد و معدود» (قونوي، 1375، ص189).
كمون
مقام ذات مشتمل بر تمام حقايق است. اين حقايق در آن ذات متحققاند، اما تعين نيافته و ظهور نكردهاند. بنابراين، ميتوان گفت: اين حقايق، در غيب كنه ذات، مخفياند؛ زيرا هنوز آشكار نشده و ظهور نيافتهاند: «... احكاما و أوصافا كانت مستهلكة في وحدة الحق و كامنة فيه» (همان، ص115).
استجنان
اين واژه نيز بهمعناي اختفاء و پنهان بودن است. حقايق اندماجي، در ذات پنهاناند؛ زيرا هنوز بروز تعيني نيافته و كثرتي بالفعل را موجب نشدهاند: «اعلم ان الحق سبحانه لما أحب ظهوره بصورة كماله المستجن في غيب هويته المستوعب لأحكام سائر شئونه الذاتية و ظهر في كل شأن منها بحسبه» (همان، ص 6).
اندماج
اين واژه نيز همافق با كمون و استجنان، بهمعناي پنهان و پوشيده بودن است: «أن الحق تعالي كان يشاهد ذاته و كمالاته الذاتية المسماة ب «الأسماء، و مظاهرها كلها في ذاته بذاته في عين أوليته و باطنيتة مجموعة مندمجة بعضها في بعض» (قيصري، 1375، ص329).
اندراج
وقتي چيزي مندرج در چيز ديگري است، در آن فرو رفته و غايب گشته است. ازآنجاكه حقايق اندماجي، در غيب ذات مخفياند و آشكار نشدهاند، چنين ميگويند كه در كنه ذات فرو رفته و در آن غايب شدهاند.
و معناي «غناي مطلق» اين است كه، شئون و احوال و اعتبارات ذات به أحكامها و لوازمها علي وجه كلي جملي، كه جمله در مراتب حقايق الهي و كياني، مينمايند مر ذات را في بطونها و اندراج الكل في وحدتها، كاندراج جميع الأعداد و مراتبها جمع، في الواحد، و الواحد في الأحد، ... (فرغاني، 1379، ص124).
انطواء
«طيّ» بهمعناي در هم پيچيدن است. وقتي طومار را ميپيچند، آنچه از آن آشكار بود، پنهان ميشود. طومار در هم پيچيده شده، و كتابي كه باز نشده است، مشتمل بر چيزهايي است كه اكنون مخفي است. در اين حال، «انطواء» با «علي» استعمال ميشود. ازآنجاكه مقام ذات مشتمل بر حقايقي است كه در آن پنهان شده و هنوز منتشر و ظاهر نشدهاند، تعبير «انطواء» را براي آن به كار ميبرند: «و يتعذّر معرفة هذه الذات أيضا من حيث عدم العلم بما انطوت عليه من الأمور الكامنة في غيب كنهها التي لايمكن تعينها و ظهورها دفعة، بل بالتدريج» (فناري، 1374، ص 37).
اجمال
«اجمال»، در اينجا بهمعناي جمع كردن است. حقايق اندماجي در مقام ذات، مجتمعاند و تفصيل نيافتهاند. تفصيل اين حقايق، در مراتب تعينات خواهد بود. البته اين اجمال و تجمع، بهنحو اطلاقي و غيرتعيني است: «أنّ جميع الربوبيات المتعينة في جميع المربوبين من جميع الحضرات الإلهية الأسمائية في الأحدّية الذاتية الإلهية بالقوّة و الإجمال، قد تفصّلت فيهم و بهم بالفعل» (جندي، 1423ق، ص397-398).
قوه
قوه و فعل در اينجا از متون فلسفي وام گرفته شده است. عارفان حقايق تفصيليافته و متعينشده را فعليتيافته ميخوانند. در مقابل، همان حقايق را در مرتبهاي كه مجتمع، مندمج و بدون تعيناند، بالقوه ميخوانند. «و مراد به اندراج آنها در ذات، بودن آنهاست به حيثيتي كه هنوز از قوّت به فعل نيامده باشند» (جامي، 1383، ص37).
انواع تبيينهاي عارفان دربارة حيثيات اندماجي
چنانكه گذشت، منظور از «حيثيات اندماجي»، حيثياتي است كه در متن وجودي مخفياند و با هم و با متن وجودي متحدند. كثرتي بالفعل را نميسازند و وجود آنها در متن وجودي، با وحدت آن متن سازگار است. درواقع آن حيثيات، آنگونه كه در تعقل ممتازند، در وجود عيني ممتاز از يكديگر نيستند و متني وراي متن وجودي ندارند. عارفان براي بيان اينگونه حيثيات و حقايق، تبيينهايي دارند و نمونههايي نيز براي انتقال ذهن به حقيقت آنها، بيان كردهاند.
الف. پنهان و مندمج بودن حقايق اندماجي در ذات الهي
چنانكه گذشت، حيثيات اندماجي داراي تمايزي آشكار با هم و با متن وجودي خود نيستند و حقيقتي وراي متن وجودي ندارند. اگر شهود عمقنگر و نگاه ژرفكاوانة عقلي نبود، اصلاً دريافتي از اين حيثيات وجود نداشت. بنابراين، از يك نظر، اين حيثيات در ذات پنهانند. تعابير استجنان در غيب و كنه ذات، اختفاء، انطواء، كمون و استهلاك اين حقايق در ذات، و نيز اندماج و اندراج و اندكاك، از همين روي به كار گرفته شدهاند. گويا اين حقايق در كنه ذات فرورفته و مخفي شدهاند. «الإطلاق يقتضي سقوط النسب و الإضافات، و يفضي إلي استهلاك الأسماء و الصفات، و اضمحلال سائر الإشارات و العبارات الثبوتية و السلبية، فلاحمد فيه و لااسم و لاصفة و لارسم، بل الذات مطلقة عن جميع الاعتبارات الثبوتية و السلبية» (همان، ص38).
اين حقايق، كه در غير موطن ذات، بروز مييابند و به ظهور ميرسند و ميتوان آشكارا آنها را دريافت و تمايز آنها را درك كرد، در موطن ذات بيتمايزند و گويا ديگر نيستند و در وجود ذات، فاني و مستهلك شدهاند و اثري از آنها نيست. بنابراين، نميتوان آنها را از اين جهت كه از يكديگر متمايزند، در موطن ذات درك كرد: «ان كل واحد من الوجود و العلم و النور لاتميز بينهم في ان كل واحد من حيث وحدته و اطلاقه لايدرك و لايري، بل لاتعدد بينهم في حضرة الاحدية الذاتية» (قونوي، 1371 الف، ص192).
بنابراين، وقتي گفته ميشود: «حقايق در ذات الهي مستهلكاند»، بدان معنا نيست كه تحققهايي مستقل و متباين از يكديگر دارند. اگر چنين باشد كه اشيا در آن موطن از يگديگر متمايز باشند و با هم تباين داشته باشند، ديگر نه احديت ذاتي باقي خواهد بود و نه استهلاك معنايي خواهد داشت؛ زيرا در موطني كه احديت حاكم است، كثرتي به ظهور نميرسد. حقايقي كه مستهلك در ذات احدياند، هيچ تعيني ندارند. گفتيم كه منظور از «استهلاك»، فناي تعينات است.
در تعابير استجنان، اندماج و مانند اينها، لطفي نهفته است. عارفان ميگويند: حقايقي در مقام ذات، پنهاناند. اين تعبير بهصراحت ميگويد: اين حقايق در مقام ذات موجودند؛ زيرا وقتي گفته ميشود چيزي در چيز ديگر پنهان است، يعني در آن موجود است، ولي ديده نميشود. چنانكه گفته ميشود: «جَنَّ عليه الليلُ و أَجَنَّه الليلُ إذا أَظلم حتي يسْتُرَه بظُلْمته» (ابنمنظور، 1414ق، ج13، ص92). بنابراين، از اين تعابير بهخوبي ميتوان استفاده كرد كه از نظرگاه عرفاني، مقام ذات، خالي از كمالات و حقايق نيست، بلكه مشتمل بر حقايق بيشماري است، اما اين حقايق در كنه ذات پنهاناند؛ زيرا هنوز به ظهور نرسيدهاند تا آشكار شوند و و متمايز گردند و بتوان آنها را بهصورت منحاز و متمايز درك كرد.
تعدّدها [اي الاسماء و الاعيان] و اختلافها عبارة عن خصوصياته المستجنّة في غيب هويته ... و لايظهر تعدّدها إلاّ بتنوّعات ظهوره، لأنّ تنوّعات ظهور ذاته في كلّ منها هو المُظهر لأعيانها؛ ليعرف البعض منها من حيث تميزه البعض و من أي وجه يتّحد فلايغايره، و من أيه يتميز فيسمّي غيرا و سوي (قونوي، 1381، ص332).
حقايقي كه در مراتب تعيني به ظهور ميرسند، شئون ذاتي حقاند و در ذات حق، عين او هستند، بدون هيچ تميز و تغايري. حضور اين حقايق در مقام ذات، كثرتي كه منافي احديت ذات باشد، نميآفريند. محقق جندي در عبارت زير، پس از بيان اين نكات، تعبيري بسيار عالي دارد. ميگويد:
توحّد و تجمع وحداني اين حقايق در مقام ذات، و استهلاك آنها در احديت آن مقام، يعني اينكه در ذات حاضرند، اما بدون وجوه تعيني خود، و نيز ظهور و تجلي ذات بهواسطة آن حقايق، ذاتي ذات است. حقيقت ذات، اقتضاي هر دو را دارد؛ يعني هم اقتضاي استهلاك و اندماج آن حقايق در وحدت ذات، و هم اقتضاي بروز و ظهور آن حقايق از ذات را دارد. بنابراين، حقايقي كه تعينات و ظهورات ذاتاند، در مرتبة ذات، بهنحو غيرتعيني و بهگونة استهلاكي، موجودند و حقيقت خود ذات اقتضا دارد كه چنين باشد.
... أحواله الذاتية، و شئونه العينية النفسية، و نسبه الغيبية الإنّية، و هي فيه [اي في الحق تعالي] عينه لاتتميز عنه و لاتغايره و لاتوجب كثرة منافية لأحدية الذات، و لاظهور و لاتعين للذات إلاّ بها و فيها و بحسبها أزلا و أبدا، و أنّ ظهور الذات بها متنوّع التعين، و تجلّي الوجود فيها مختلف التميز و التبين، و كذلك توحّدها في الذات و استهلاكها في أحديتها ذاتي للذات، اقتضت بحقيقتها الأمرين معا، فهما ثابتان له أزلا و أبدا عند التفات الأثبات (جندي، 1423ق، ص31).
ب. اجمالي بودن حقايق اندماجي
چنانكه اشاره شد، منظور از «اجمالي بودن اين حقايقي و حيثيات»، مجتمع بودن، غيرمفصل بودن و ظهورنيافته بودن است و هرگز منظور از اجمال در اين مقام، ابهام نيست. مقام ذات آكنده از حقايق و كمالات است، اما نه آنگونهكه از هم متمايز باشند و بتوان آنها را ازآنروي كه با هم غيريت دارند، ادراك كرد. چنان تحققي و چنين ادراكي در مراتب تفصيلي تعيني روي ميدهد «فان الموجودات تعدده و تظهره للمدارك في المراتب التفصيلية» (قونوي،1371 الف، ص192). از اين منظر، گفته ميشود: مقام ذات داراي احديت جمعي است؛ يعني هم حقايق بيشماري را در خود جمع كرده و هم داراي احديت و بساطت است. براي نمونه، «الهوية العينيتة الغيبية الأحدية الجمعية» (جندي، 1423ق، ص651).
حقايق مقام ذات، كه اجمالي و مندمجاند، در مراتب تعيني بروز و ظهور مييابند. به عبارت ديگر، هرچه در مراتب تعيني ظهور مييابد، جلوههاي حقايق اندماجي و اجمالي مقام ذات است: «فإنها [اي غيب الذات] منبع كل كثرة و وحدة وجودية و نسبية، فإنها بأجمعها كانت مستهلكة فيها، فهي اصل كل مرتبة و موجود و عدد و معدود» (قونوي، 1375، ص189).
عارفان از اين حالت و حقيقت؛ يعني حضور اندماجي و استهلاكي حقايق در مقام ذات، تعبير به اجمال كردهاند. آنچه در مقام ذات است، اجمالي است و در مراتب تعيني تفصيل مييابد: «فأحدية مسمي اللّه مجموع، أي مجموع أسماء فصلت في المرتبة الواحدية (كله)، أي كل ذلك المجموع مندمج فيه (بالقوّة) أما اندماجه فيه فلأن مرتبة الأحدية إجمال مرتبة الواحدية» (جامي، 1425ق، ص196).
حقايق استهلاكي، همه در مقام ذات جمعاند، اما نه بداننحو كه از يكديگر جدا باشند؛ يعني مفصل باشند. بر اين اساس، اجمالي بودن حقايق اندماجي، بهمعناي جمع بودن و نامتمايز بودن آنهاست.
ج. بالقوه بودن حقايق اندماجي
عارفان حقايق اجمالي و اندماجي مقام ذات را، ازآن جهت كه قابل تفصيل و جلوهگري در مراتب تعيني هستند، اما هنوز مفصل و متعين نشدهاند، بالقوه دانستهاند. چنانكه گفته ميشود يك دانه كه به فعليت نرسيده، بالقوه است و قوة تبديل شدن به يك درخت تناور را دارد. همان دانه است كه پس از فعليت يافتن قوههايش، درخت شده است. بنابراين آنچه كه فعليت مييابد، همان است كه بالقوه بوده است. هر كمالي كه فعليت مييابد، قوهاش قبلاً موجود بوده است وگرنه خبري از آن نبود.
عارفان اين تعبير را از فلسفة رسمي وام گرفته و براي افادة معناي موردنظر خود به كار گرفتهاند: «أنّ جميع الربوبيات المتعينة في جميع المربوبين من جميع الحضرات الإلهية الأسمائية في الأحدّية الذاتية الإلهية بالقوّة و الإجمال، قد تفصّلت فيهم و بهم بالفعل» (جندي، 1423ق، ص397-398). محقق جامي نيز در اينباره ميگويد: «و أما كونه بالقوّة فلأنه إذا خرج ذلك المجموع من القوّة إلي الفعل، انقلبت الأحدية واحدية» (جامي، 1425ق، ص196).
از اين بيانات، ويژگي ديگر حقايق اندماجي و شئون ذات الهي چنين بهدست ميآيد: اين حقايق، نامتعيناند، و فعليت يافتن آنها، همان متعين شدن آنها و شكلگيري تعينات است. همچنين اين حقايق، منشأ تعينات ذات الهياند. به عبارت ديگر، همين حقايقاند كه در مراتب تعيني، بهصورت تعينات ظاهر ميشوند. براي نمونه، وقتي مرتبهاي از فعليت و تعينات اين حقايق شكل ميگيرد، واحديت از احديت منتشي ميشود، چنانكه در بيان جامي آمده است. البته نامتمايز بودن اين حقايق هم از تعبير بالقوه بودن، استفاده ميشود.
د. عينيت در متن خارج و غيريت در تعقل
يكي از تبيينهاي مهمي كه عارفان دربارة چگونگي كثرت حقايق اندماجي ارائه دادهاند، عينيت در متن خارج و غيريت در تعقل است. اين حقايق، در متن خارج، با هم و با متن وجودي، عينيت دارند، و زائد بر ذات نيستند، اما در قلمرو تعقل و مفهوم، مغاير و متبايناند: «شئونات در مرتبة غيب هويت، عين هويت است» (جامي، 1383، ص210). اين نكته را نميتوان فروگزارد كه اين حقايق و حيثيات، تمايز و تعدد مفهومي دارند. مفاهيم اين حقايق، با هم تباين دارند و هريك، از اين جهت كه مفهوم ويژهاي است، غير از ديگران است، و اگر اينگونه نبود، بايد مفاهيم حاكي از آنها را يك مفهوم و الفاظ دال بر آنها را مترادف ميدانستيم. اما درواقع، اينگونه نيست. قدرت، مفهومي غير از علم دارد و اراده، چيزي غير از حيات است. اما سخن در اين است كه كثرت محكيهاي اين مفاهيم، كثرتي همانند كثرت مفاهيم آنها نيست. به عبارت ديگر، از كثرت تبايني مفاهيم، نبايد كثرت تبايني محكيهاي آنها را نتيجه گرفت. بنابراين، حقايق اندماجي در خارج، عين يكديگر و عين متن وجودياند و در ذهن، مفاهيم آنها با هم تباين و غيريت دارند. محقق جندي اين معنا را عالي بيان كرده است:
الذات الموجدة حقيقة واحدة أحدية جامعة لهذه المعاني و النسب بالذات فهي فيها هي، ليست زائدة عليها، و إن تعقّلت كذلك فليس ذلك إلاّ في التعقّل، و كذلك الذات المطلقة أيضا تتعقّل مطلقة عنها، و ليست في الوجود مجرّدة عن هذه النسب، و لا هي زائدة عليها، و لكنّ العقل ينتزع الحقائق الجمعية الأحدية، و يتعقّل كلّ واحدة علي حدتها و يتعقّلها مجموعة و أحدية، بمعني استهلاك الكثرة التي انتزعت عن الوجود تعقّليتها فرادي و لكن ليس للعقل أن يحكم عليها أنّها زائدة علي الذات في الوجود؛ فليس كذلك إلاّ في التعقّل (جندي، 1423ق، ص49).
عارفان كثرت صفات اندماجي و اطلاقي الهي را در مقام ذات، همينگونه توضيح ميدهند:
و أما الصوفية فذهبوا إلي أنّ صفاته سبحانه عين ذاته بحسب الوجود و غيرها بحسب التعقل» (جامي، 1358، ص13). و پوشيده نماند كه تعين، صفت متعين است و صفت عين موصوف است من حيث الوجود، اگرچه غير اوست من حيث المفهوم؛ و لذا قيل التوحيد للوجود و التميز للعلم.
مطابق اين توضيح، صفات اطلاقي ذاتي الهي، در خارج عين هماند و عين ذات، و در موطن مفهوم، غير هم و غير ذات (ر.ك: قيصري، 1375، ص24-25).
از اين بيان، ويژگي ديگري براي حقايق اندماجي بهدست ميآيد. حقايق اندماجي، در خارج، نامتمايزند؛ يعني حضورشان در يك متن، كثرت تبايني را موجب نميشود. اما اينگونه نيست كه هيچنحو كثرتي را سبب نشوند. همينكه عقل ميتواند و صحيح است كه مفاهيم متعددي از اين حقايق داشته باشد، نشان از اين دارد كه اين حقايق در متن خارج، داراي گونهاي از غيريت هستند. به عبارت ديگر، اينكه عقل ميتواند مفاهيم متعددي را از خارج برگيرد، بدان سبب است كه محكيهاي بالذات اين مفاهيم، متعددند. از واحد بما هو واحد، نميتوان مفاهيم متعدد برگرفت، وگرنه بايد اين مفاهيم را يك مفهوم و الفاظ دال بر آنها را مترادف دانست. محكيهاي بالذات اين مفاهيم، همان حيثيات و حقايق اندماجياند. البته به يك وجود موجودند و به تعبيري دقيقتر، حيثيات يك متن وجودياند. اين حيثيات، كثرتي را رقم ميزنند كه از آن با تعبير «كثرت اندماجي» ميتوان ياد كرد.
بنابراين در اينجا، كثرت مفهومي، دلالت بر كثرت خارجي ميكند، اما نه كثرتي كه معمولاً موردنظر است. در عين حال، گفته ميشود كه اين حقايق، در خارج عينيت دارند. ازآنجاكه حقايق اندماجي، موجوديت بالعرض دارند. چنانكه اشاره خواهيم كرد، اين عينيت، عينيت موجودات بالعرض با موجود بالذات است.
ه . صدق حيثيات اندماجي بر ذات از جهت واحد
يكي از توضيحاتي كه عارفان دربارة مقام ذات ميدهند، كه بدان اشاره كردهايم، اين است كه در اين مقام، جهات و اعتبارات مختلف تحقق ندارد و حقتعالي، از همة وجوه و جهات، واحد است. بنابراين، معاني و حقايق نميتوانند از جهات متعدد بر ذات صادق باشند. در نتيجه، ذات الهي از همان جهت كه عالم است، قادر است و از همان حيثيت كه ظاهر است، باطن است. محقق قيصري عبارت ذيل را از فتوحات مكيه نقل كرده است:
أما ما تعطيه المعرفة الذوقية فهو أنه ظاهر من حيث ما هو باطن و باطن من عين ما هو ظاهر و أول من عين ما هو آخر و كذلك القول في الآخر و إزار من نفس ما هو رداء و رداء من نفس ما هو إزار لا يتصف أبدا بنسبتين مختلفتين كما يقرره و يعقله العقل من حيث ما هو ذو فكر (قيصري، 1375، ص477؛ ابنعربي، بيتا، ج2، ص40-41). ... أي، لا ينسبان إليه من جهتين مختلفتين، بل من حيث إنه أول، بعين تلك الحيثية هو آخر. و هذا طور فوق طور العقل المشوب بالوهم، إذ العقل لا ينسب الضدين إلي شيء واحد إلا من جهتين مختلفتين (قيصري، 1375، ص477).
صدق حيثيات و معاني بر ذات، از جهت واحد، يكي از گونههاي سخن گفتن دربارة اندماج و حيثيات اندماجي است. حيثيات متعددي ميتوانند از جهات متعدد بر يك ذات صادق باشند، اما اين حيثيات، ديگر اندماجي نخواهند بود؛ زيرا حيثيات اندماجي هيچ تمايزي با هم ندارند و يكديگر را نفي نميكنند. اگر ذات از جهتي عالم باشد و از جهتي ديگر قادر، عالم از قادر متمايز خواهد بود. در اين صورت، ديگر ذات داراي وحدت صرف نخواهد بود.
مراد از صدق اين حيثيات از جهت واحد، اين است كه ذات احدي الهي، تنها يك جهت دارد و همان جهت احدي است كه مصداق تمام كمالات و حقايق است. همة حيثيات، در همان جهت واحد بسيط، مندرجاند. ذات داراي جهات متعدد نيست، وگرنه بسيط محض نخواهد بود. ذات، از همان جهت واحد، عين همة كمالات است. بنابراين، از همان جهت كه عالم است، قادر است؛ يعني همان ذات احدي، بنفس ذاته الاحدي، هم عالم است و هم قادر.
عارفان بر صدق حقايق اندماجي بر ذات، از جهت واحد، تأكيد دارند و حتي جمع اضداد را در مقام ذات، از جهت واحد ميدانند كه مطلبي غريب به نظر ميرسد. اما نكته اين است كه اضداد، در مراتب تعيني مضادّ يكديگرند و در موطن اطلاقي ذات، هيچ حكمي منافي و متضاد حكم ديگر نيست، بلكه اصلاً هيچ حكمي در ذات به فعليت نرسيده تا منافي حكم ديگر باشد. تمام احكام در آن مرتبه، بالقوهاند.
بنابراين، ويژگي ديگري از حقايق اندماجي چنين است: اين حقايق هرچند در ذات موجودند، موجب كثرت ذات نميشوند. به عبارت ديگر، اين حيثيات، حيثيات جهت واحد و بسيط خود ذاتاند، و ذات براي اتصاف بدانها، نيازمند حيثيتي غير از متن ذات خود نيست. معناي اين سخن اين است كه اين حيثيات، زائد بر ذات نيستند و ذات بيواسطة حيثيات تقييديه، داراي آنهاست.
و. اندراج لوازم در ملزوم
محقق جامي، گونهاي ديگر از تبيين را نيز براي بيان اندماجي و اجمالي بودن تحقق كثرات در مقام ذات ارائه داده است. او به كمك تعبيري كه در فلسفة رسمي موجود بوده، به بيان مقصود خود پرداخته است. به گفتة وي، اندراج شئون ذاتيه در ذات غيبي الهي، نه مانند اندراج اجزاء در كل، و نه مانند اندراج مظروف در ظرف است، بلكه همانند اندراج لوازم در ملزوم است
مراد به «شئونات ذاتيه»، كه آن را حروف عاليات خوانند، نسب و اعتباراتي است مندرج در ذات، اندراج اللوازم في ملزوماتها لا اندراج الأجزاء في الكلّ، سواء كانت الأجزاء عقلية أو خارجية، و لا اندراج المظروف في الظرف. و مراد به اندراج آنها، در ذات بودن آنهاست به حيثيتي كه هنوز از قوّت به فعل نيامده باشند؛ چون اندراج نصفيت و ثلاثيت و ربعيت در واحد عددي، پيش از آنكه جزو اثنين يا ثلاثة يا اربعة واقع شود (جامي، 1383، ص36-37).
محقق جامي در اين عبارات، بهروشني دست به كوششي فيلسوفانه براي تبيين حقايق اندماجي زده است. گفتيم كه حقايق اندماجي، اندراجياند؛ يعني در متني كه در آن تحقق دارند، فرورفته و پنهاناند. منظور اين است كه اين حقايق را نميتوان بهصورت متمايز و تفصيليافته، در آن متن مشاهده كرد و يافت. به عبارت ديگر، اندراجي بودن، گوياي دو ويژگي اين حقايق است: اين حقايق در درون متن وجودي متحققاند، و تمايزي با يكديگر و با آن متن ندارند. اينكه ميگوييم: در درون متن وجودي، منظور اين نيست كه رابطة اين حقايق با متن، رابطة كل با جزء، يا ظرف با مظروف است. ظرف و مظروف و نيز كل و جزء، با هم متغايرند. كل، از اين جهت كه كل است، غير از هريك از اجزا است. همچنين هريك از اجزا در كل، با يكديگر متباين و از هم متمايزند.
نوع تحقق لوازم و رابطة آنها با ملزوم، در فلسفه شناخته شده است. محقق جامي، براي تبيين مفاد موردنظر عارفان دربارة حقايق اندماجي و شئون ذاتي مقام ذات، از همين نمونة شناخته شده، بهخوبي بهره برده است.
لازم، در لغت بهمعناي امري است كه از شيء جداشدني نيست. بنابراين، اعم است از ذاتيات و عرضيات لازم. اما در اصطلاح فلسفي، «لازم»، تنها به عرضي لازم گفته ميشود. ازاينرو، «لازم» در اصطلاح فلسفي، به جزء شيء گفته نميشود. بنابراين، رابطة لازم با ملزوم در فلسفه اينگونه است: لازم، امري است غيرمفارق از ملزوم، ولي جزء ملزوم و مقوم آن نيست. ملزوم اصل است و لازم، تابع و فرع آن. تكثر لوازم، ملزوم را متكثر نميكند، لوازم مندرج در ملزوماند و تحققي وراي ملزوم ندارند.
محقق جامي تمام اين ويژگيها را در حقايق اندماجي و شئون ذاتي مقام ذات نيز مييابد. همين امر او را بر آن ميدارد كه اندراج شئون ذاتي در ذات را همانند اندراج لوازم در ملزوم بداند. حقايق اندماجي، اجزاء خارجي و عقلي متني كه بدان موجودند، نيستند. همچنين در تحقق، فرع آن متن هستند و تكثر آنها، آن متن را متكثر نميسازد. همچنين تحققي وراي متن ندارند.
مثالها و تنظيرهاي اندماج
عارفان با طرح وحدت حقيقيه و كثرت اندماجي و استهلاكي، و جمع حقايقِ بدون امتياز در وجود واحد بسيط، مباحثي را مطرح ميكردند كه در علوم عقلي زمانة آنها، مورد توجه نبوده است. بنابراين، علاوه بر ارائة تبيينهاي فني، از مثالهايي نيز براي تقريب مسئله به ذهن استفاده كردهاند. توجه به اين مثالها، در يافتن مراد آنها ياريرسان است.
الف. واحد و مراتب اعداد
يكي از مثالهايي كه اهل معرفت، براي اندماج و حقايق اندماجي مطرح ميكنند، واحد و مراتب اعداد است. «واحد»، كه در عرف آن را «عدد يك» ميناميم، در نظر دقيق عقلي، خودْ عدد نيست، بلكه پديدآورندة اعداد است. ازآنجاكه تمام اعداد از تكرر واحد حاصل ميشوند، واحد قوة تمام اعداد را در خود دارد و تمام اعداد، بهنحو اجمالي در واحد موجود و مندرجاند. «... اندراج الكل في وحدتها، كاندراج جميع الأعداد و مراتبها، جُمَع، في الواحد» (فرغاني، 1379، ص124). اين مثال را بهگونة ديگري نيز بيان ميكنند. در واحد، نسب نامتناهي بهنحو بطوني و اندراجي موجود است؛ زيرا واحد نصف دو و ثلث سه و ربع چهار و خمس پنج و... است، بدون اينكه اين نسبتها در ذات واحد، از هم ممتاز باشند. اينكه واحد منشأ تمام اعداد است، بهسبب حضور همين نسبتها در ذات آن است.
... كالنصفية و الثلثية و الربعية الثابتة و المندرجة في هذا الواحد المشهود ههنا، التي ينتشيء منها الأعداد في المراتب الوجودية، و ينتشيء من تلك الاعتبارات أعيان الاثنين و الثلاثة و الأربعة فيها، كما يقال: الواحد نصف الاثنين، و ثلث الثلاثة، و ربع الأربعة و هلمّ جرّا (فرغاني، 1428ق، ج1، ص21).
ب. دانه و درخت
مثال ديگري كه براي بيان اندماج و نحوة حضور حقايق اندماجي در ذات بسيط مطرح شده، مثال دانه و درخت است. آنچه كه به درخت كامل، با تمام اجزاء و كثرات، مانند شاخهها و برگها و ميوهها، تبديل ميشود، همان دانه است. بنابراين دانه، قوة تمام كثرات بعدي را دارد و تمام آن كثرات در دانه، بهنحو اجمالي موجود و مندرجاند. «... تعقّل المفصّل في المجمل، كمشاهدة العالم العاقل بعين العلم في النّواة الواحدة ما فيها بالقوّة من الاغصان و الأوراق و الثّمر الّذي حصل في كل فرد من افراد ذلك الثمر، مثل ما في النّواة الاولي، و هكذا الي غير نهاية» (قونوي، 1371 ب، ص9).
ج. اندماج معلومات در مقام روح انسان
محقق قيصري، پس از بيان اندماج اعيان در مقام ذات الهي، نمونهاي از اين اندماج را در وجود انساني معرفي كرده است. گفتيم كه حقايق اندماجي در مقام ذات، بهنحو غيرمتمايز موجودند، و در مراتب تعيني، مفصل و ممتاز ميشوند. در مقام روح انسان نيز علوم انسان بهصورت كلي و غيرممتاز از يكديگر موجودند. اما همين علوم در مرتبة قلب از يكديگر ممتاز ميشوند و در مراتب خيالي و حسي تفصيل جزيي مييابند.
الأعيان حال ثبوتها في غيب الحق، دون وجودها العلمي و العيني، غيرمتميز بعضها عن بعض، مستهلك كلها تحت قهر الأحدية الذاتية، كالأسماء و الصفات، إذ لاوجود لشيء فيها أصلاً، ... و اعتبر في مقام روحك حال حقائقك و علومك الكلية، هل تجد ممتازاً بعضها عن بعض؟ أو عن عين روحك إلي أن تَنزل إلي مقام قلبك، فيتميز كل كلي عن غيره، ثم يتفصل كل منها إلي جزئياته فيه، ثم يظهر في مقام الخيال مصوَّراً كالمحسوس، ثم يظهر في الحس (قيصري، 1375، ص584).
د. اندماج حروف در مرتبة نَفَس امتداد نيافتة انسان
محقق جندي، سه مرتبه را براي نَفَس انساني مطرح كرده است: نخستين آنها، مرتبة قبل از امتداد و مرتبة اجمالي و اندماجي است. تا نَفَس امتداد نيابد، هيچ حرفي به ظهور نميرسد. در مرتبة قبل از امتداد نَفَس، قوة همة حروف موجود است و همة حروف بهصورت غيرمتمايز و اندماجي در آن موجودند.
الألف و هو الواحد، أو النفس الإنساني، أو النفس الرحماني، أو الوجود الحق الساري في حقائق الموجودات له ثلاثة مراتب: إحداها: قبل امتداده، و هو مرتبة إجماله و اندماجه و انجماده و أحديته قبل تعين آحاده، فالحروف و الأعداد و الموجودات و المعدودات فيها مندمجة و فيها مضمّنة و مندرجة مجملة متّحدة، و هي مرتبة استهلاكها فيها استهلاكا لاتظهر أعيانها و لا تتميز (جندي، 1423ق، ص55).
نحوة وجود حقايق اندماجي در مقام ذات
تاكنون بيان شد كه از نگاه عارفان، مقام ذات مشتمل بر حقايق و كمالات نامتناهي است كه در ذات حضور دارند، اما بهنحو غيرمتعين و اندماجي. بر پاية توضيحات ايشان از «اندماج» و مباني كلي هستيشناختي ايشان، ميتوان چگونگي وجود حقايق اندماجي را چنين بيان كرد:
حقايق اندماجي، مندمج و مستهلك در ذاتند و حضور آنها، منافي وحدت حقيقية ذات نيست. بنابراين، هرچند متحققاند، افزايشي بر متن وجودي ذات الهي نيستند. اين حقايق ازآن جهت متحققاند كه حيثيات و كمالات ذات حقاند. بنابراين، فرع وجود حقاند. عارفان از چنين نحوة وجودي، تعبير به وجود مجازي، اعتباري و بالعرض ميكنند: «و لا يجب ان يكون كلُّ موجود، موجوداً بالذات، فان من الموجودات ما يكون موجوداً بالعرض» (ابنتركه، 1360، ص154).
از سوي ديگر، اين حقايق، اجمالي و غيرمفصلاند و نحوة وجودشان غير از چگونگي وجود شئون و مظاهر تفصيلي است. به عبارت ديگر، در بيانات عارفان، سه نوع موجوديت مجازي و بالعرض را ميتوان شناسايي كرد:
الف) مظاهر وجود مطلق، كه مراتب نَفَس رحمانياند، همه شئون وجود مطلقاند و بالعرض موجودند. بنابراين، نوعي از وجود بالعرض، وجودي است كه شأن در قبال ذيشأن داراست.
ب) نحوة ديگر وجود بالعرض، تحقق اعيان ثابته در قبال اسماء الهي در تعين ثاني است. اعيان ثابته، تعين و تحدد اسماء الهياند.
ج) چنانكه اشاره شد، چگونگي وجود حقايق اندماجي در مقام ذات (و نيز در هر موطن ديگري)، نحوهاي از وجود بالعرض است. اما حقايق اندماجي، نه شئون ذاتند؛ زيرا شئون، تعينات تفصيلي ذات الهياند. اما حقايق اندماجي شئون ذاتي و اجمالي حقاند و نه تحددات و نفادهاي ذاتند؛ زيرا ذات الهي مطلق است و نفادي ندارد و حقايق اندماجي هم كمالات اطلاقي ذاتاند، نه نفادهاي آن. بنابراين، ميبينيم گونة سومي از وجود بالعرض را بايد به حقايق اندماجي نسبت دهيم و نحوة وجود اين حقايق را در قبال ذات الهي، از اين سنخ بدانيم. ميتوان گونة نخست از وجود بالعرض را تحقق مجازي شأني، گونة دوم را تحقق مجازي نفادي و گونة سوم را تحقق مجازي اندماجي بناميم. مطابق اصطلاحات فلسفي، گونة اول، تحقق به حيثيت تقييدية شأنيه، گونة دوم، تحقق به حيثيت تقييدية نفاديه و گونة آخر، تحقق به حيثيت تقييدية اندماجيه است.
نتيجهگيري
عارفان كمالات ذاتي مقام ذات را حقايق اندماجي آن ذات مقدس ميدانند و در ضمن تبيينها و تمثيلهايي كه در اينباره دارند، ويژگيهاي اين حقايق را مطرح كردهاند. اين حقايق، كثرتي بالفعل در ذات ندارند و در غيب ذات مخفياند. حقايق اندماجي در ذات جمعاند، بالقوهاند و تفصيل نيافتهاند. اين حقايق، عين يكديگرند و با ذات نيز عينيت دارند، اما مفاهيم متعددي از آنها نصيب عقل ميگردد. اين حقايق، داراي نحوة خاصي از موجوديت مجازي و بالعرضاند.
حقايق اندماجي، مصاديق متعددي دارند. در اين مقاله تنها دربارة حقايق اندماجي، مقام ذات بحث شد. اما اصل بحث، عموميت دارد. تبيينهايي كه عارفان دربارة حقايق اندماجي مقام ذات ارائه دادهاند، دربارة طبيعت حقايق اندماجي صادق است؛ هرجا كه در دستگاه عرفاني، حقايق اندماجي موجود باشد، نظير همين تبيينها و ويژگيها را ميتوان دربارة آنها مطرح كرد. همچنين در مورد حقايق اندماجي و چگونگي عينيت و غيريت آنها با هم و با ذات، بحثهايي تحليلي بايسته است كه طرح آن مجال ديگري ميطلبد.
- ابنعربي، محييالدين، بيتا، الفتوحات المكية، بيروت، دار صادر.
- ابنتركه، صائنالدين عليبنمحمد، 1360، تمهيد القواعد، مقدمه و تصحيح سيدجلالالدين آشتياني، تهران، انجمن اسلامي حكمت و فلسفة ايران.
- جامي، عبدالرحمن، 1383، اشعة اللمعات، تحقيق هادي رستگارمقدم، قم، بوستان كتاب.
- ـــــ ، 1358، الدرة الفاخرة في تحقيق مذهب الصوفية، به اهتمام نيكولا هير و علي موسوي بهبهاني، تهران، مؤسسة مطالعات اسلامي.
- ـــــ ، 1425ق، شرح فصوص الحكم، تصحيح عاصم ابراهيم الكيالي الحسيني، بيروت، دار الكتب العملية.
- جندي، مؤيدالدين، 1423ق، شرح فصوص الحكم، تصحيح سيدجلالالدين آشتياني، قم، بوستان كتاب.
- فرغاني، سعيدالدين، 1379، مشارق الدراري، مقدمه و تعليق سيدجلالالدين آشتياني، چ دوم، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- ـــــ ، 1428ق، منتهي المدارك في شرح تائية ابنفارض، تحقيق عاصم ابراهيم الكيالي الحسيني، بيروت، دار الكتب العلمية.
- قونوي، صدرالدين، 1381، اعجاز البيان في تفسير ام القرآن، مقدمه و تصحيح سيدجلالالدين آشتياني، قم، بوستان كتاب.
- ـــــ ، 1371 الف، الفكوك، تصحيح محمد خواجوي، تهران، مولي.
- ـــــ ، 1371 ب، النصوص، تصحيح سيدجلالالدين آشتياني، تهران، مركز نشر دانشگاهي.
- ـــــ ، 1375، النفحات الالهية، تصحيح محمد خواجوي، تهران، مولي.
- قيصري، داوودبنمحمود، 1375، شرح فصوص الحكم، تعليق و تصحيح و مقدمه سيدجلالالدين آشتياني، تهران، علمي و فرهنگي.
- يزدانپناه، سيديدالله، 1389، مباني و اصول عرفان نظري، نگارش سيدعطاء انزلي، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.